قلمرو رفاه

نوآوری‌های مفهومی و وابستگی فکری کارل پولانی

اقتصاد، زیر چتر آرمان‌های انسانی

16 آذر 1404 - 11:52 |
گَرِث دال
گَرِث دال

قلمرورفاه: این مقاله به‌واقع ورودیه‌ای به برخی مفاهیم اساسی، تفسیر‌های گوناگونی که از کار پولانی شده و تحولات فکر او است؛ برای نمونه، تفسیر سخت و نرم از پولانی یا مفاهیمی مانند حک‌شدگی، کالا‌های موهوم و جنبش مضاعف. گرث دال، استاد دانشگاه برونل بریتانیا است و این مقاله او در شماره ۱۷ مجله «اقتصاد سیاسی نوین» منتشر شده است.

درآمدی بر دیدگاه های کارل پولانی

ترجمه: روزبه آقاجری و سیمین فروهر | درباره پارادوکس‌ها و بحث‌های مرتبط با وابستگی‌های فکری تاریخ‌دان اقتصادی و اقتصادسیاسی‌دان مجارستانی «کارل پولانی» کمبودی وجود ندارد. او را مارکسیست، لیبرال و حتی رمانتیک خطاب کرده‌اند. شاهکارش کتاب «دگرگونی بزرگ» را برخی مانیفستی کمونیستی نامیده‌اند و برخی مانیفستی لیبرال. مفهوم محوری آن یعنی «جنبش مضاعف» -که به گسترش کنترل بازار‌ها بر زندگی‌ها و «ضدجنبش حمایتی» در برابر آن اشاره دارد- به عنوان «استعاره پولانی از مبارزه طبقاتی» تعبیر شده است (Stroshane, ۱۹۹۷: ۱۰۷). آن هم وقتی که دیگران آن را استعاره‌ای از مصالحه طبقاتی می‌انگارند که گروه‌های اجتماعی متعارض را به شکلی دیگر در کنار هم قرار می‌دهد: کارگران را با سرمایه‌داران برای «محافظت» خود از سرمایه خارجی و کشاورزان را با اشراف زمیندار در برابر واردات نهاده‌های ارزانقیمت.

دلایلی چند وجود دارد که چرا پولانی در معرض تفسیر‌هایی چنین متنوع بوده است. چنین وضعی شاید نتیجه خلاصه‌سازی نگرش‌های متفکری بزرگ بوده که در پاسخ به اوضاع و احوال متغیر الزامات فکری و سیاسی تا حدی شکل متفاوتی پیدا کرده است. گرایش پولانی به «استفاده از تعاریف ناسازگار از مفاهیم کلیدی» آنطور که یکی از پیروانش می‌گوید (Halperin, ۱۹۸۸: ۳۰) و «ضدونقیض‌گویی‌اش» هم می‌توانسته دلیلی بر پدید آمدن تفسیر‌های متنوع بوده باشد. در این مقاله می‌خواهم مساله ذکر شده را با توجه به یکی از مباحثی که هنوز حول آثار پولانی جریان دارد بکاوم؛ در واقع بر اساس تحلیل پولانی و نگرشش به اصلاحات سرمایه‌دارانه پس از جنگ جهانی دوم و دولت رفاه.

به زبان ساده‌تر، این بحثی است که دو سو دارد. به زبان ایوان سلنی، در سویی یک پولانی «سخت» وجود دارد و در سوی دیگر یک پولانی «نرم». اولی قائل به اقتصاد سوسیالیستی ترکیبی تحت تسلط سازوکار‌های توزیعی است؛ سوسیالیستی رادیکال که از نظرش بازار نمی‌توانست و نباید هرگز به سازوکار مسلط بازنظم‌دهی اقتصادی بدل شود. اما پولانی نرم قائل به این بود که بازار می‌تواند سازوکار بازنظم‌دهی مسلط باشد لذا باید با نهاد‌های توزیعی تکمیل شود. «جنبش مضاعف» در چنین خوانشی به مثابه سازوکار خوداصلاحی‌ای عمل می‌کند که افراطی‌گری‌های بنیادگرایی بازار را تعدیل می‌کند، موضعی که در میانه جریان اصلی سوسیال‌دموکراسی قرار می‌گیرد که برای آن، تنها غایت که هم واقع‌گرایانه و هم خواستنی است، شکل تنظیم‌شده‌ای از سرمایه‌داری است.

کارل پولانی «نرم» و «سخت»

نخستین نشانه از چیزی که قرار بود به یکی از مباحث مرکزی درباره میراث کارل پولانی تبدیل شود، کمی پس از مرگ او آشکار شد. «جورج دالتون» دوست و شاگرد پولانی، مقاله‌ای نوشت که در آن، دفاع از اصلاح سرمایه‌داری را به او نسبت داده بود. همسر پولانی، «ایلونا دوژینسکا»، واکنشی جنجال‌برانگیز به این مقاله داشت: او برای دالتون نوشت این در بهترین حالت «تفسیری از اندیشه او» است و افزود شوهرش به شکلی وسواسی چنین «افق گشوده‌ای» را نادیده گرفته است.

همچنین هر نوع ایده‌ای درباره سیاستگذاری یا چیزی مرتبط با حوزه‌ای خاص مثل «اصلاح سرمایه‌داری» مغفول مانده است. در اعماق قلبش چندان امیدی نداشت که دولت رفاه (برای نمونه بی‌توجهی‌اش به سوئد) بتواند بنیادی فراهم کند که بر اساس آن، جامعه‌ای نوین شکل بگیرد.۲

دوژینسکا افزود، «این را هرگز نخواهیم دانست که آیا او از «حک‌شدگی دوباره» نظریه بر پایه فهم دولت رفاه حمایت می‌کرد یا نه؟ محتاطانه، این، همه چیزی است که می‌توانم بگویم».

مشاجره دالتون ـ دوژینسکا به صورت خصوصی انجام شده بود، اما همین موضوع در سال ۱۹۹۱ پس از انتشار مقاله‌ای از «ایوان سلنی» به مشاجره‌ای عمومی بدل شد. سلنی به «مکتب بوداپست» متاثر از پولانی تعلق داشت و پس از انتشار کاری مشترک با گئورگی کنراد درباره تشخیص جامعه‌شناختی سرشت نظام شورایی؛ پژوهشی که بر محور مفاهیم پولانیایی مانند «مدل‌های ادغام اقتصادی» و «بازتوزیع» سامان یافته بود (Konrad and Szelenyi, ۱۹۷۹: ۴۷-۶۳; Brown ۱۹۸۸) نام و نشانی بین‌المللی پیدا کرد. سلنی نوشت که به هیچ شکلی نمی‌توان این واقعیت را نادیده گرفت که دو تفسیر از پولانی وجود دارد: یکی «سخت» و یکی «نرم». اولی با اینکه از دولت رفاه سرمایه‌داری و نیودیل پشتیبانی می‌کند، باور دارد اینها می‌توانند و باید با یک اقتصاد سوسیالیستی ترکیبی جایگزین شوند که در آن، سازوکار‌های بازتوزیعی غلبه داشته باشد. وجه «نرم» او، بر این نکته پای می‌فشرد که سازوکار بازار دست‌نخورده باقی بماند، اما با دومی یعنی سازوکار‌های بازتوزیعی تکمیل شود. برای سلنی، تفسیر نرم، افزوده کاربردی‌تری در جعبه ابزار نظری داشت، به این دلیل که به «واقعیات غرب و شرق در دوران ما» نزدیکتر است، اما بازیگوشانه تصدیق کرد (Szelenyi, ۱۹۹۱: ۲۳۶) که چنین منظری «احتمالا تفسیری معتبر از پولانی نیست».

عجیب نخواهد بود اگر بگوییم، آنهایی که از ایده‌های پولانی استفاده می‌کنند، موضعی نزدیکتر به سلنی و دالتون اتخاذ می‌کنند تا موضع دوژینسکا. بازسازی دالتونی از استدلال پولانی آشناتر به نظر می‌رسد.

در ادامه، نسخه‌ای ترکیبی از چند مولف را ارائه می‌کنم. با بیان مجددی از آن جنبش مضاعف آغاز کنیم: اینکه در پاسخ به گرایش‌های بحران‌زا در سرمایه‌داری بی‌بندوبار (laissez-faire)، به‌ویژه بی‌ثباتی چرخه‌های کسب‌وکار و بیکاری متعاقب آن، «نیرو‌های اجتماعی» برای اجتماعی‌کردن و وضع مقررات بر شرایط سرمایه‌گذاری دست به مبارزه می‌زنند (Jessop and Sum, ۲۰۰۶; Blyth, ۲۰۰۲, ۲). پیروزی‌شان به بازشناسی هر‌دم فزاینده این موضوع می‌انجامد که بازار آزاد باید از طریق انتظامات نهادی فرا اقتصادی، از جمله «نهاد‌های بر پایه همکاری درونی، سیاست‌های پولی و مالی اختیاری، ...، شبکه‌های تامین‌اجتماعی» به همان اندازه با «حفاظت‌های احتیاطی» مانند بیمه سپرده و کنترل نرخ سود ـ و همه آن خدمات مشابهی که سرمایه‌داری را باثبات و از زندگی حفاظت می‌کنند (O’Hare ۲۰۰۰: ۱۳۲; Block ۱۹۹۱: ۸۶) تکمیل (نه لزوما جایگزین) شود. راه‌حل مصالحه‌جویانه‌ای که از «درآمیختن» بازار خودتنظیم‌گر و واکنش حمایتی پدید می‌آمد، اقتصاد بازار «حک شده و حمایت شده به وسیله یک جامعه بازار» بود (Jessop and Sum, ۲۰۰۶, ۲۶۱; Blyth, ۲۰۰۲, ۲; O’Hare ۲۰۰۰: ۱۳۲, ۲۲۲). در این خوانش، جنبش مضاعف پیش‌بینی می‌کرد بازار خود‌تنظیم‌گر احیا نخواهد شد، پیش‌بینی‌ای که «برای یکی دو دهه پس از جنگ جهانی دوم به‌شدت مورد حمایت بود» (Manfred Bienefeld, cited in Lacher ۱۹۹۹). دورانی که تثبیت رژیم‌های اقتصادی‌سیاسی جدید، کینزگرایی و «فوردیسم»، توانایی سیاست را در التیام نابرابری‌های بازار به چشم می‌دید، تضمین می‌کرد که دولت‌ها به عنوان تنظیم‌گران اقتصاد و تضمین‌کنندگان مقداری از برابری اجتماعی از طریق جامعه «مشروعیتی دوباره» کسب کنند (Cox ۱۹۹۴: ۹۹-۱۱۳). تحت رژیم برتون‌وودز ـ به عبارت دیگر مشهور به «لیبرالیسم حک‌شده» ـ حکومت‌ها قادر به بازی کردن نقشی پرزور در وساطت میان اقتصاد ملی و بین‌المللی بودند (Bienefeld ۱۹۹۱). از طریق مقررات اجتماعی و سیاسی، از جمله قانونگذاری جامع اجتماعی و چانه‌زنی جمعی بر سر پرداخت مزدی کارگران، اقتصاد سرمایه‌داری تا اندازه‌ای قابل توجه «از نو» در جامعه حک شد. از آنجایی که سرمایه موظف بود در چارچوبی رفتار کند که در آن، دولت و اتحادیه‌های کارگری نقشی قابل توجه داشتند، ترقی اجتماعی محتمل بود؛ چیزی که می‌شد در مقایسه دوران بازار‌های حک‌شده، از سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۷۳ با دوران قبل از آن دید (Bienefeld, ۲۰۰۷: ۲۰). از این رو باید پولانی را به زبان «یورگن هابرماس» (۲۰۰۱: ۸۵) به عنوان منادی «نظام برتون‌و‌ودز قرائت کرد که چارچوبی را برای سیاست کم‌وبیش موفقیت‌آمیز یک دولت رفاه اجتماعی طراحی کرد» که بیشتر کشور‌های صنعتی در دوران لیبرالی ـ حک شده از آن پیروی کردند.

صدا‌های کمی به طرفداری از تفسیر «سخت» از پولانی همداستان بوده‌اند، اما یکی از آنها جایگاه مقتدرانه کم‌نظیری دارد. کری پولانی ـ لویت ادعا کرد که جنبش مضاعف را پدرش به عنوان «یک عملیات تعمیر داخلی»، یک سازوکار خودبازسازی خودکار فرض نمی‌کرد که بی‌دردسر افراط‌های بنیادگرایی بازار را معتدل می‌کند. برعکس چنین چیزی مفهومی با کاربرد‌های رادیکال بود، مفهومی که برای توضیح تناقضی وجودی میان الزام یک اقتصاد بازار سرمایه‌داری به گسترش بی‌حدوحصر و الزام مردمان به زندگی در روابط حمایتی دوطرفه در جامعه نظریه‌پردازی شده بود. پدرش «تا آخر عمر یک سوسیالیست باقی ماند» و این باور را رد کرد که «سرمایه‌داری می‌تواند در طولانی‌مدت زنده بماند»، چرا؟ دقیقا به دلیل گرایش‌اش به فک‌شدگی اقتصاد از جامعه.

اگر پولانی «سخت» بیش از همه در پیوند با موضع پولانی ـ لویت است، مدافع دقیق و پرشور آن، نظریه‌پرداز چپ روابط بین‌الملل یعنی «هانس لچر (Hannes Lacher)» است. با مبنا قرار دادن آخرین فصل از کتاب «دگرگونی بزرگ»، لچر (۱۹۹۹, ۲۰۰۷: ۴۹) این را که تعدیل «فوردیستی» یا کینزی اقتصاد سرمایه‌داری می‌توان نشان‌دهنده یک «حک‌شدگی دوباره» پولانیایی باشد رد می‌کند به این دلیل که دومی چیزی جز تحت کنترل دموکراتیک درآوردن کامل زندگی اقتصادی، شامل کالایی‌زدایی از زمین، کار و پول نمی‌تواند باشد. «تنها زمانی که این قدم برداشته شود می‌توان منطق «بازار» را در هم شکست و بازار‌های ساده نقشی فرعی در اقتصادی داشته باشند که دیگر در ابتدا بر مبادله بنا نشده باشد». نه مقررات بازار کار و نه محدودکردن حرکت سرمایه در دوران پساجنگ حتی نشان‌دهنده اجزای جزیی بینش پولانی درباره اقتصادی حک‌شده نیست، مادامی که خود دولت رفاه «به عنوان نفی همه آنچه پولانی به آن امید داشت و درباره‌اش می‌نوشت، لحاظ نشود» (Lacher, ۱۹۹۹: ۳۴۴). لچر (۱۹۹۹, ۳۴۷) این اشاره تحریک‌آمیز رامی‌توان با نقل قولی از پولانی محکم کرد:

«مقررات در کارخانه، بیمه اجتماعی، تعرفه‌ها، اتحادیه‌های کارگری و تدابیر خدمات عمومی همانقدر بر موضع سرمایه‌داری لیبرال تاثیرگذارند که حرکاتی مانند مداخله‌گرایی و سوسیالیسم تا سال ۱۹۱۴ که بر اروپا اثرگذار بود.»

آنطور که لچر «دگرگونی بزرگ» را می‌خواند، مقررات‌گذاری دولتی و حمایت‌گرایی را راه‌حلی برای پیامد‌های مخرب سرمایه‌داری نمی‌شناختند، اما بخشی جدایی‌ناپذیر از بیماری‌زایی جامعه بازار به حساب می‌آوردند. نهاد‌های رفاهی از نظام اقتصادی بنا شده بر نیروی کار کالایی شده و سیاست اجتماعی‌ای که می‌خواهد طبقات کارگر را در روابط کارمزدی و دولت بگنجاند، نمی‌گسلند، اما چارچوبی حمایتی برای آن فراهم می‌کنند. بحرانی که نظر پولانی را جلب کرده بود، بحران سرمایه‌داری بود نه لزوما شکل لیبرال آن ـ به همین دلیل است که حتی یک سرمایه‌داری قاعده‌مند (regulated) نمی‌تواند بر تناقض‌های فرهنگی میان زیست‌بوم، پیشرفت، جامعه و اقتصاد فائق آید. لچر نمی‌پذیرد پولانی بر این باور است که عمیق‌تر کردن گرایش‌های حمایتی را می‌توان در یک فرایند حک‌شدگی دوباره اصیل به تعویق انداخت و اینکه رادیکال‌کردن نیودیل می‌تواند وسیله‌ای مناسب برای انجام آن باشد. اما امید‌های پولانی برای تحقق اینها ناامید شد و واشنگتن در چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای سراغ جاانداختن اتوپیای بازاری‌اش در باقی جهان رفت. پولانی شکست را تصدیق کرد و فهمید که دورنما‌ها برای یک نظم مترقی پساجنگ ـ ساخته شده بر پایه نظامی از «امپراتوری‌های سر به راه» (قلمروها) که از برنامه‌ریزی‌های اقتصادی گوناگونی استفاده کنند ـ در حال ناپدید شدن است. لچر (۱۹۹۹, ۳۴۴) ادامه می‌دهد که بر اساس نگرشی پولانیایی به دوران پساجنگ در خواهیم یافت که کالایی‌زدایی جزیی کار در دولت رفاه جدا از اینکه از منطق «حک‌شدگی» پیروی می‌کند یا نه، با «گسترده‌شدن و عمیق‌تر شدن روابط کالایی که زیر چتر رژیم لیبرالیسم حک شده به حیات خود ادامه می‌دهند» مرتبط است. این دوران شاهدی است بر عمیق‌تر شدن سلطه سرمایه بر فرایند‌های تولید، انقیاد فرایند‌های بازتولید اجتماعی به شکلی بسیار فراگیرتر از آنچه انباشت سرمایه لازم می‌آورد، عمیق‌تر شدن وضع کالایی کار و کالایی شدن همواره فزاینده طبیعت. دولت‌های غربی پساجنگ، به‌رغم تفاوت‌ها در رنگ و گرایش‌شان، ساختار‌های اقتصادی‌ای که جوامع‌شان را ضمیمه بازار‌ها کرد، حتی به‌رغم تلاش برای فراهم کردن سطحی از امنیت برای طبقه کارگر، بازتولید کرده‌اند. برنامه‌ریزی وجود داشت، اما همواره خلق‌الساعه (ad hoc) بود. هیچ کنترلی بر سرمایه‌گذاری وجود نداشت و تنها کنترلی نیم‌بند و تصادفی بر قیمت، مزد و سطوح تجارت اعمال می‌شد. معیار‌های رفاهی عمده بهبود یافتند، اما هنجار‌ها برای کارآمدی و تولید را اقتصادی دیکته کرده بود که تحت سلطه ارزش مبادله و انگیزه منفعت قرار داشت. لچر نتیجه گرفت که لیبرالیسم حک‌شده در جامعه:

«نه انگیزه منفعت را از قلب سازمان زندگی مادی طرد کرد و نه بازار‌ها را به ابزار‌های جانبی زندگی اقتصادی تبدیل کرد. سرمایه‌داری رفاهی «جامعه‌ای به همراه بازارها» نبود بلکه جامعه‌ای بود که در آن، منطق بازار در خود هسته سازمان اجتماعی نفوذ کرده بود.»

«آلترناتیو کینزی» برای دوباره حک کردن جامعه در اقتصاد «بر شباهت کالایی‌زدایی جزیی کار فردی و گسترش بی‌حد و مرز و عمیق‌تر شدن کالایی‌سازی زندگی اجتماعی، شامل «زیست‌جهان» بنا شده بود» (lacher, ۱۹۹۹: ۳۵۲).

بنا به اقتضای چنین بحث‌هایی، می‌توانیم ببینیم که در نوشته‌های پولانی، بنیاد‌هایی برای هر دو استراتژی تفسیری که در بالا تشریح شد، وجود دارد. نه‌تنها مفاهیم آن بر تفسیر گشوده‌اند بلکه دوره‌هایی در زندگی‌اش وجود داشته که به موضع‌هایی کمتر یا بیشتر رادیکال گرایش داشته است. شواهد برای موضع «نرم» را می‌توان در نوشته‌هایش در دهه ۱۹۱۰ در بوداپست و آغاز دهه ۱۹۲۰ در وین یافت. این موضع خود را در دهه ۱۹۴۰ نیز یک‌بار دیگر نشان می‌دهد. برای نمونه به این دو قطعه از نامه‌هایش توجه کنید. در اولی، نامه‌ای به «ژاکوب مرشاک» در سال ۱۹۴۱، پیشنهاد می‌کند که «امر اضطراری امروز، به دست دادن تصویری ساده و شفاف به معنای عقلانی از نظام بازار قاعده‌مند در جامعه‌ای منعطف یعنی در جامعه‌ای است که می‌تواند با ابزار‌های سیاسی به خود ساماندهی دست یابد» (۶). در دومی، به اسکار جاسژی، با قاطعیت می‌گوید که برخلاف نوشته‌های اولیه‌اش که پرسش‌های مربوط به روابط طبقاتی را در تحلیل‌اش وارد کرده بود، در ایالات متحده «مساله مالکیت هیچ اولویتی ندارد» به این علت که «وضعیت کنونی اتحادیه‌های کارگری به علاوه سیاستگذاری اجتماعی سازماندهی کار را بیرون از بازار قرار داده است». در یک پانویس، اما با تعدیل وسیع گزاره‌های قبلی همان نامه می‌نویسد:

«در واقعیت امروز نمی‌توان چیزی جز مسیری میانه در پیش گرفت. آلترناتیو واقعی جایی میان آزادگذاری اقتصادی (Laissez-faire) و اقتصاد قاعده‌مند قرار دارد. اولی به سازماندهی خود‌به‌خودی بازار معتقد است، اما دومی این چنین نیست. بنابراین دومی وظیفه قاعده‌مند کردن بازار را بر عهده می‌گیرد. زمین، کار و پول نباید به بازار وا نهاده شوند. جدا از این، کارکرد آزادانه بازار باید دست‌نخورده بماند (Litvan ۱۹۹۰: ۲۵۹ -۶۰).»

شاهد دیگر از پولانی «نرم» در «یادداشت‌های آخر هفته» آمده که در دهه ۱۹۵۰ توسط دانشجوی‌اش «آبه روتستین» تندنویسی شده است. بنا بر آنها، پولانی جامعه ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم را دیگر «جامعه بازار» نمی‌دید بلکه آن را صرفا «نظام بازار» می‌پنداشت، آن هم به خاطر گسترش «مناطق بازار آزاد» در شرکت‌ها، اتحادیه‌های کارگری و حکومت. (۷) زندگی اقتصادی در میان این نهاد‌ها حک شده است: اهداف‌شان به شکلی فزاینده در رفتار اقتصادی‌شان بروز می‌کند ـ برای نمونه، جاده‌سازی به ضمانت دولت (government-sponsored road-building) که نه نشانی از الزامات بازار بلکه نشان از مقاصد پنهان اسپانسر دارد. (۸) مادامی که با مالیات‌های بالاتر نقش سود در رفتار شرکت‌ها کمرنگ‌تر می‌شود، موفقیت محرک ترس را نزد کارگران کاهش می‌دهد.

با این وجود هر شاهدی که می‌توان برای تفسیر «نرم» پیدا کرد، برای تفسیر مخالفش هم می‌توان یافت. اگر متن‌های نوشته شده از دهه ۱۹۳۰ را انتخاب کنیم ـ علیه پشت پرده رکود بزرگ، تهدید فاشیسم و استیلای اتحاد شوروی ـ پولانی «سخت» به جلوی صحنه می‌آید. برای نمونه در مقاله‌ای درباره «درخواست اجتماعی (sozialisierungsfrage)» نشان می‌دهد آنجایی که کینز به دنبال ثبات بخشیدن به سرمایه‌داری است، او مخالف آن را آرزو می‌کند. (۹) به همین دلیل به همان اندازه که اکثریت جمعیت از مسئولیت‌پذیری در برابر اهداف کسب‌وکار محروم شده باشند، اجتماع ملی نیز فاقد آن اراده خواهد بود و آن تعدیلات عظیمی را تقویت خواهد کرد که برای کارکرد صحیح فرایند‌های سیاسی و اقتصادی بین‌المللی لازم هستند. دلیل تامه برای به سمت ویرانی رفتن جهان «انکار اجتماع» و اطمینان از تداوم نظام سرمایه‌داری است. (۱۰) پولانی در یکی از نوشته‌هایش برای بولتن «چپ مسیحی» می‌گوید که «وظیفه سوسیالیست‌ها آماده کردن اذهان مردم برای وقوع چاره‌ناپذیر بحران است که در آن، طبقه کارگر باید پیشاپیش همه قرار گیرد» (۱۱). او در یادداشتی در مجله «بریتانیای جدید» در دهه ۱۹۳۰ می‌نویسد که کار انسانی باید از کالا بودن دست بکشد. چنین چیزی تنها با طرد کردن شرایطی به دست می‌آید که در آن کار انسانی را فرایند‌های خرید و فروش اقتصادی تعیین می‌کند. زندگی اقتصادی باید زیر چتر آرمان‌های انسانی عدالت قرار گیرد. (۱۲)

او در مقاله‌اش با عنوان «سرشت فاشیسم» (۱۹۳۵) استدلال می‌کند به نفع «بسط اصل دموکراتیک از سیاست به اقتصاد که به طور ضمنی دلالت دارد بر سلب مالکیت خصوصی بر ابزار‌های تولید و از این رو محوکردن یک سپهر اقتصادی خودآیین جداافتاده: سپهر سیاسی دموکراتیک به کل جامعه بدل می‌شود (Polanyi ۱۹۳۵: ۳۹۲ تاکید از نویسنده این مقاله).»

در یادداشت‌هایش با عنوان «برنامه کلان انسان معمولی» (دهه ۱۹۳۰) فهمش از «بازار‌های قاعده‌مند» را آشکار می‌کند. اینها:

«بازار‌هایی هستند بدون هیچ بازار مکملی برای کار، زمین و پول... آزادی‌های طرد دل‌به‌خواهانه اشتغال افراد محدود شده است. حقوق نامحدود مالکیت خصوصی محدود شده است. شکل‌های کسب‌وکار متعلق به سپهر عمومی بسط و گسترش یافته‌اند. جامعه‌ای منعطف به دست آمده است. مفهوم آزادی مورد بازنگری قرار گرفته است. مسیحیت استعلا یافته است. فلسفه انسان معمولی بنا شده است.» (۱۳)

شواهدی که از تفسیر «سخت» پشتیبانی می‌کنند، در متن‌های دهه ۱۹۴۰ هم یافت می‌شوند. همان استدلالی که در کتاب «دگرگونی بزرگ» هم محوریت می‌یابد: «ما شاهد تغییری هستیم که تحت آن، نظام اقتصادی از اینکه بر جامعه مسلط شود، دست بر می‌دارد و تقدم جامعه بر آن نظام تضمین می‌شود». بازار خودتنظیم‌گر به صورت موقت تسلیم مقررات نشد بلکه رهایی‌اش را به دست آورد. او به گسترش تمدن صنعتی به کل سیاره کمک می‌کرد، اما مطلقا نتوانست از پس وظایف تازه‌ای که چنین گسترشی ایجاد می‌کرد، به‌ویژه «ادغام جهانی اقتصاد‌های ملی» بر آید. (۱۴) چند سالی پس از انتشار «دگرگونی بزرگ» در مقاله‌ای که در آن، درونمایه‌های کارش خلاصه شده، پولانی (۱۹۶۸, ۷۶)، آرمانش درباره «یک جامعه حقیقتا‌دموکراتیک» را با توصیف اقتصادی سازماندهی‌شده «از طریق مداخله برنامه‌ریزی شده خود تولیدگران و مصرف‌کنندگان» گامی به جلو برد؛ نقل قولی که یادآور طرح‌هایش در میانه جنگ برای یک اجتماع «کارآمد» مشترک‌المنافع سوسیالیستی بود. همچنین در میانه دهه ۱۹۴۰، پولانی در بحثی در مجلس عوام درباره «برتن‌وودز» یادداشت‌هایی را با عنوان «درس‌های شورش ویست‌مینستر» برای هفته‌نامه لیدز وکلی سیتیزن پیش‌نویس کرد که با اشاره به صدا‌های بدبین به برتن‌وودز در پارلمان، نوشت که آنها نشان از خصومت «انسان معمولی» با پیش‌نهاده‌های برتن‌وودز دارند. او شرح داد که این احساسات به شکلی بزرگوارانه عقلانی‌اند. «زیر عبای مردمفریبی‌ای به نام تجارت آزاد»، برتن‌وودز نشان از اعلان «جنگ علیه اقتصاد‌های خارجی کنترل‌شده» دارد و از این رو بر پایه چشم‌انداز‌های بریتانیای سوسیالیست، «جزیره‌ای صنعتی شده که نتوانسته اقتصاد داخلی‌اش را برنامه‌ریزی کند، راهی ندارد جز اینکه اقتصاد خارجی‌اش را تحت کنترل در بیاورد» (۱۵). اگرچه شاید نتوان انتظار داشت «یورگن هابرماس» یا اشخاص مشهوری که پولانی را به عنوان پیامبر رژیم‌های برتن‌وودز می‌خوانند، با نسخه دهه ۱۹۴۰ این مجله آشنا باشند، اما با توجه به این جمله از پولانی، حالا چارچوب کلی استدلال‌های‌شان را باید تغییر دهند.

از قرار معلوم نمی‌توان پولانی را به یکی از تفاسیر «نرم» یا «سخت» الصاق کرد: در دورانی که زندگی می‌کرد، به جریان اصلی جناح راست سوسیال‌دموکراسی نزدیک‌تر بود تا سنت مارکسی، اما نمی‌توانست به هیچ یک از آنها تعلق داشته باشد. برای فرارفتن از این بحث به نظر من باید به شکل‌بندی فکری او در پیش از جنگ و در هنگام جنگ توجه کرد و به همان اندازه توضیحی دقیق از دو مفهوم محوری او یعنی «بازحک‌شدگی یا حک کردن دوباره (re-embedding)» و «کالایی‌زدایی» و دو دوگانه که حول آنها چشم‌اندازهایش را صورت‌بندی کرده بود: لسه‌فر (آزادگذاری اقتصادی) در مقابل مقررات یا تنظیمات (regulation) و سوسیالیسم در برابر سرمایه‌داری.

نظریه اقتصادی و تفکر سوسیالیستی: بازسازی خطوط تفکر اقتصادی پولانی

توجه به مکاتب و گستره‌های نظری‌در اروپای مرکزی. مفید خواهد بود. در آن دوران سه مکتب اقتصادی مهم وجود داشت. اولی که در میان روشنفکران نفوذ زیادی داشت، مارکسیسم بود. این مکتب نظام بازار را بر مبنای روابط طبقاتی می‌فهمید و بیان می‌کرد نظام بازار، جامعه را میان مالکان خصوصی و پرولتاریا دو قسمت می‌کند. همچنین موجد بحران‌های اقتصادی می‌شود. در عمق، تضادی میان ارزش مصرف و ارزش مبادله کالا‌ها وجود دارد که در نظریه بحران مارکس به تضاد میان گرایش به توسعه مطلق نیرو‌های مولد (شامل ابزار‌های تولید، مهارت‌ها و علم) بدون توجه به ارزش مبادله و الزام حفظ ارزش مبادله موجود (از طریق تعقیب رقابتی منافع) ترجمه شد. انقلاب در نیرو‌های مولد، موجد شرایطی می‌شود که با خودگسترانی وسیع‌تر سرمایه ناسازگار است، تنشی که خود را در بحران انباشت بیش از حد (over-accumulation) نشان می‌دهد. در این نگرش (Marx. ۱۹۹۲: ۳۲۳)، بحران‌ها به عنوان عدم تعادلی غیرطبیعی که در وضع طبیعی توازن اختلال ایجاد می‌کنند، درک نمی‌شوند. برعکس، آنها «راه‌حل‌های همیشگی، اما آنی اجباری برای تضاد‌های موجود هستند؛ فوران‌های وحشیانه‌ای برای بازگرداندن توازن ازهم‌گسیخته». چنین نظامی را که در آن، تایید دوباره یک توازن موقت نیاز به ارزش‌زدایی از سرمایه از طریق بحران دارد، آشکارا نمی‌تواند با کلماتی مثل هماهنگی و ثبات توصیف کرد.

دومی، مارژینالیسم تجسم دستگاهی در مجموع بسیار کم‌خطر از فرض‌هایی درباره رفتار بازار بود. برخی طرفدارانش، نظریه‌شان را حول مفهوم تعادل کلی (general equilibrium) سامان می‌دادند که دربردارنده این فرض بود که بازار‌های آزاد می‌توانند به تعادل توزیعی موثر شکل دهند. طرفداران نئواتریشی، چندان به آن مسیر خاص وقعی نمی‌نهادند بلکه مستقیما مجموعه‌ای از استدلال‌های روش‌شناختی را دنبال می‌کردند که منطق خیرخواهانه نظام بازار را توجیه می‌کرد. آنها منشا نهاد‌های سرمایه‌دارانه را به عنوان خروجی‌های ناخواسته برآمده از کنش خودانگیخته فردی به‌ویژه از طریق فرایند‌های بازار (دست نامریی) شرح می‌دادند. به جای ادوات سلطه طبقاتی، آنها را وسایل عملی می‌پنداشتند که افراد را برای دنبال‌کردن منافع‌شان تا آن اندازه که در جهانی ناکامل در دسترس هستند، توانا می‌کند. آنچه بین همه انواع مارژینالیست‌ها مشترک بود، این پیشفرض بود که سود از مالکیت خصوصی و مهارت کاسبکاری برمی‌آید، نه از ارزش اضافی و اینکه نیاز خریدار، عنصری تعیین‌کننده است؛ مانند آن اقتصاد‌هایی که به تعادل گرایش دارند.

سومین شاخه بزرگ نظریه اقتصادی «مکتب تاریخی» آلمان بود. برجسته‌ترین نمایندگان آن، «فردریش لیست» و «گوستاو اشمولر» بودند و به همان اندازه، «کارل بوشر» و «یوگن دورینگ». برخلاف «مارکس» و «انگلس» که برای هر دو، هماهنگی اقتصادی‌اجتماعی در چارچوب سرمایه‌داری ناممکن بود و برخلاف مارژینالیست‌ها که برای آنها چنین هماهنگی‌ای از کردوکار «بازار خودتنظیم‌گر» نتیجه می‌شد، برای تاریخگرایان چنین جامعه هماهنگی می‌توانست تحت هر شیوه تولیدی ممکن شود، اما به طراحی حساب‌شده نهاد‌های اقتصادی، سیاست‌های تجاری و سازوکار‌های توزیع درآمد نیاز داشت (Rienert ۲۰۰۰). علیه درک مارژینالیست‌ها از رشد بازار‌ها به عنوان پدیده‌ای طبیعی، لیست، اشمولر و شرکا بر خاص بودگی تاریخی‌شان تاکید می‌کردند: آنها بر مرکزیت دولت در ساماندهی و توسعه بازارها، با جلب توجه به بداعت تاریخی انگیزه سود پای می‌فشردند. برخلاف مارژینالیسم، آنها با تهدید هماهنگی اجتماعی از سوی بازار‌ها و بالاتر از همه با شتاب تغییرات جاری در اروپای سده نوزدهم مشکل داشتند. اشمولر (در Peukert ۲۰۰۱؛ ۹۹) با کلماتی که امروزه عجیب به نظر نمی‌رسند، هشدار داد که یک اقتصاد بازار مقررات‌زدایی‌شده، «ذهنیت سفته‌بازانه کازینویی» را ایجاد می‌کند؛ اقتصادی از آن دست که با تضعیف کل ارزش‌های یکپارچگی و ایجاد بی‌هنجاری، جرم و جنایت، فردگرایی خودمحورانه و فرودستانی که در ناامنی به سر می‌برند، تهدیدی برای حیات فرهنگی است. او (Schemoller ۱۸۷۴, in Nau ۱۹۹۸: ۸۲) به خوانندگانش هشدار می‌دهد همه تمدن‌های عالی به دلیل خیزش فرودستانی «عمیقا خسته از ستیزه‌های اجتماعی» فرو پاشیده‌اند. به عنوان درمانگری در پی پیشگیری، اصلاح نهادی، شامل ابزار‌های رفاهی، مقررات دولتی بر اقتصاد و سیاست آموزشی انسان‌گرایانه را تجویز کرد. به این شیوه، دولت، مسئول ترجمه فرضیه‌های هنجاری عدالت اجتماعی به چارچوب‌های نهادی جدید به منظور احیای دوباره اجتماع، حل نزاع میان «قشر چهارم» (کارگران) و دیگر طبقات بود به طوری که اولی «به شکلی هماهنگ در ارگانیسم سیاسی و اجتماعی سروسامان یابد» (Schemoller, in Nau ۱۹۹۸: ۹۶). اشمولر (۱۹۰۲) رویکرد نهادی‌اش را به مساله هماهنگی اجتماعی به این صورت بیان کرد:

«همان‌طور که تمدن پیش می‌رود، دولت و اقتصاد ملی بیشتر و بیشتر از هم دور می‌شوند. هر یک به چرخه‌ای جداگانه با اندام‌های خاص خود بدل می‌شود و با این وجود این جدایی باید دوباره دائما راهی باز کند به راهنمایی برای یکی‌شدن؛ یک برهم‌کنش رشدیابنده، یک حرکت مشترک هماهنگ.»

این «راهنمای یکی شدن»، این عملگر هماهنگ‌ساز اصلی، نمی‌توانست بدون دولت فرض گرفته شود، با این وجود او همچنین برای گستره‌ای از سازمان‌ها اهمیت قائل شد که می‌بایست نقشی مشابه اصناف قرون وسطا بازی کنند. به طور مثال، اتحادیه‌های کارگری، شرکت‌های تجاری و سازمان‌های کارفرمایی (in Peukert ۲۰۰۱: ۱۰۹). به این صورت، مداخله از سوی دولت و انجمن‌های اجتماعی مدنی می‌توانست آسیب‌های اجتماعی ناشی از جدایی سیاست از اقتصاد را ترمیم کند.

اینها سه مکتب بزرگ در نظریه اقتصادی بودند که پولانی در جوانی با آنها روبه‌رو شده بود. نیازی به گفتن نیست که آنها منحصر‌به‌فرد نبودند؛ عناصری از یک یا چند مورد آنها می‌توانست با هم ترکیب شود. بنابراین ماکس وبر در فضایی میان مارژینالیسم و تاریخ‌گرایی قرار می‌گیرد؛ البته با مرتبط کردن فردگرایی روش‌شناختی اولی با نقد دومی به قانون‌های عام‌شمول اقتصادی. همچنین «نوهماهنگی‌گرایان» مارکسیست مثل «کارل کائوتسکی»، «اتو بائر» و «رادولف هیلفردینگ» به این دلیل چنین نامیده شدند که باور داشتند کنش دولت به صورت بالقوه می‌تواند بحران‌های اقتصادی را با توجه به آنکه آنها چیزی جز خروجی بی‌قوارگی میان بخش‌های اقتصادی نیستند، از میان بردارد (Kuhn ۲۰۰۷). برخی متفکران حتی توانستند هر سه را با هم ترکیب کنند. برای نمونه «ادوارد برنشتاین»، «میان دورینگ» و مارکس و نظریه روانشناختی‌سوبژکتیو مارژینالیسم درباره ارزش در حال نوسان بود. این، وسیعا موضع پولانی نیز بود. او نظریه ارزش مارژینالیستی را به هر دو نظریه ارزش مبتنی بر کار مارکس و ریکاردو ترجیح داد، اما نقد تاریخ‌گرایانه به مارژینالیسم را پذیرفت: جست‌و‌جو برای یک نظریه اقتصادی قاعده‌مند صوری، بی‌فایده است، اینکه اقتصاد را هنجار‌های اجتماعی و قرارداد‌هایی که طی زمان دگرگون می‌شوند، تعیین می‌کنند و اینکه تحلیل اقتصادی باید بر پژوهش تجربی بنا شود.

همراه با دورینگ، «آشیل لوریا»، «فرانتز اوپنهایمر» و دیگران، برنشتاین الهام‌بخش جریان اروپای مرکزی «سوسیالیسم لیبرال» بود. برجسته‌ترین نماینده مجارستانی‌اش، مربی پولانی یعنی «اوسکار یاسزی» به‌ویژه پس از سال ۱۹۱۱ حول‌وحوش همان سالی که برای چند سالی در برلین اقامت کرد، آشنایی‌ای با برنشتاین و «فردیناند تونیس» و اوپنهایمر به هم زد ـ آنهایی که برای سه دهه بعد در ارتباط باقی ماند (Litvan ۲۰۰۶: ۷۲). در نسخه ارائه‌شده از سوی اوپنهایمر و یاسزی، سوسیالیسم لیبرال وقف دموکراتیزاسیون و غلبه بر منش بهره‌کشانه سرمایه‌داری شده بود- وظیفه‌ای که باور داشتند پیش از این با سلب مالکیت از یونکر‌ها انجام شد و گشایشی بود به همه فرصت‌های ممکن برای به چنگ آوردن زمین.

پیش از و در هنگام جنگ جهانی اول، پولانی بی‌کم‌وکاست در اردوگاه سوسیالیسم لیبرال قرار داشت، اما در سال‌هایی که بی‌درنگ پس از آن آمدند، به سمت تعهد به سوسیالیسم صنفی گردش کرد. بنا بر اصل و نسب‌اش، سوسیالیسم صنفی محصول تلاقی چهار خط رادیکالیسم بریتانیایی سده نوزدهمی بود: واکنش قرون‌وسطایی به صنعتی شدن، جنبش تعاونی اوئنی، سوسیالیسم مسیحی و فابینیسم. رد برخی تاثیرات مارکسیستی را هم می‌شد پی گرفت که در اصل در شخص ویلیام موریس متبلور شده بود. این، ترکیبی یکتا بود که در آتش سوزان دهه ۱۹۱۰ شکل گرفت: ناآرامی‌های شدید سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۴، جنبش‌های فروشگاه استوارد، شورا‌های کارگری و اعتصاب‌های توده‌ای سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۹. خروجی اینها، ترکیبی کمیاب از سنت‌های سندیکالیستی و فابینی، گاهی با عنوان «سندیکالیسم انگلیسی» معرفی می‌شود، آنجایی که صفت «انگلیسی» بر بدبینی به تغییرات ناگهانی و حل‌شدگی در فرهنگ لیبرالیسم دلالت دارد. بنا بر نظر متمایزترین طرفدار سوسیالیسم صنفی، برتراند راسل (۱۹۱۸: ۱۲۴)، آنجایی که سندیکالیست‌ها از مارکس آموزه جنگ طبقاتی و از آنارشیسم امحای بی‌درنگ قدرت سیاسی را گرفتند، «سوسیالیست‌های صنفی، به‌رغم چند نفری در این قرن که می‌توان افراطی نامیدشان، حقیقا عشق انگلیسی‌ها به مصالحه را نمایندگی می‌کردند». برای پولانی، سوسیالیسم صنفی تجسم آمیزه ایدئالی از تمایلات سوسیالیستی لیبرال و ضدسرمایه‌دارانه رمانتیک او بود. علاوه بر این، او در نقد آن چیزی که صنفی‌ها «نظریه کالایی کار» می‌خواندند، سهیم بود؛ «س. ت. گلس» (۱۹۶۶: ۹) شرح داد که از کارلایل، به واسطه راسکین و موریس، همگی «نگرش‌شان به کار به داشتن خصلتی تقریبا مذهبی معطوف بود و به همین دلیل از منظر آنها، خرید و استفاده از آن برای سود شخصی توهینی بزرگ به شمار می‌آمد».

پولانی به عنوان یک سوسیالیست صنفی استوار هنگامی که در سال ۱۹۱۹ به وین رفت، احساس می‌کرد وابستگی نزدیکی به مارکسیسم «اوتو بائر» و حزب سوسیال‌دموکراتیک کارگران (SDAP) دارد. «جی. دی. اچ کول» ارتباط نزدیکی با رهبران سوسیالیست اروپای مرکزی و به‌ویژه با مارکسیست‌های اتریشی مانند اوتو بائر و رادولف هیلفردینگ داشت. در سال ۱۹۱۹ بائر ایده‌های کول را در یکسری مقالات در «مجله کارگران» منتشر کرد ـ مجموعه‌ای خواندنی که در عرض دو سال ۱۲ بار تجدید چاپ شد و در سال ۱۹۲۰ به صورت کتابی با عنوان «بلشویسم یا سوسیال‌دموکراسی؟» بیرون آمد؛ کتابی بازنماینده استراتژی‌هایی برای «سوسیالیستی‌کردن غیرانقلابی» که حزب سوسیال‌دموکراتیک کارگران در آن زمان می‌کوشید آنها را جا بیندازد. بائر استدلال می‌کرد ـ درست به همان شکلی که پولانی ممکن بود استدلال کند ـ سوسیالیسم در «میل افراد به آزادی که منبع خودپویی توده‌ها و هدف خودمختاری همه کارگران است» ریشه دارد (Quoted in Braunthal ۱۹۶۱: ۴۵; emphasis original).

از وجوه دیگر هم پولانی در «وین سرخ» خود را در خانه احساس می‌کرد. او به‌وضوح دستاورد‌های حزب سوسیال‌دموکراتیک کارگران را تحسین می‌کرد و اصلاحات رفاهی اجتماعی، ابتکار عمل برای مسکن اجتماعی، پشتیبانی شهرداری از فرهنگ و اصلاحات آموزشی را می‌ستود. (۱۶) شبیه او، فهم حزب سوسیال‌دموکراتیک کارگران از ماموریت سوسیالیستی جنبش کارگری بر اولویت فضای فرهنگی بنا شده بود و تاکید بسیاری بر آموزش کارگران داشت. حزب سوسیال‌دموکراتیک کارگران از جمله رهبری‌اش یعنی شماری از متفکران نوآور و اثرگذار قائل به اصلاح نوکانتی و ماخی مشخصا با پولانی هم‌مشرب بودند. علاوه بر این، آنها ـ به‌ویژه دوستش اوتو بائر ـ هواخواه تونیس بودند (Mozetic ۱۹۸۷: ۴۳, ۱۹۵, ۲۱۸ ff) و اتفاقی نیست که از مطالعات پولانی در علوم اجتماعی در دوران وین برمی‌آید که تونیس را به شکلی گسترده مطالعه کرده بود، همین‌طور مارکس، دورینگ، اقتصاددان‌های مارژینالیست مانند جوزف شومپیتر را مورد مطالع قرار داد.

فردیناند تونیس و رابرت اوئن

«فردیناند تونیس» جامعه‌شناسی متعهد به مکتب تاریخی آلمان بود. او در نقد دوگانه این مکتب به «لیبرالیسم منچستر» و مارکسیسم سهم داشت و معتقد بود روش‌شناسی جبرگرای اقتصادی به شکل اصلاح‌ناپذیری به این جریان‌های فکری آسیب رسانده است. او که دوست و شاگرد «آدولف واگنر» از هواداران مکتب تاریخی اقتصاد ۱ بود با انجمن اقتصادی آلمان ۲ در ارتباط بود، اما برخلاف واگنر و شاخه محافظه‌کار تاریخ‌گرایی آلمانی، چپ سیاسی را رهبری می‌کرد. او نه‌تنها از تمام جنبش‌های آزادیخواهانه در مقابل باقیمانده‌های فئودالیسم حمایت می‌کرد بلکه مهمتر آنکه به دلیل حمایتش از اعتصاب کارگران بارانداز از آکادمی آلمانی نیز طرد شده بود و در دهه ۱۹۳۰ به دلیل مخالفتش با رژیم هیتلر به جایگاه خیلی پایینی رانده شد (رینگر ۱۹۶۹:۱۶۸). او بسیاری از آموزه‌های مارکس را می‌ستود، طرفدار مالکیت جمعی دولت تنظیم‌گر و رفاهی ۳ بود، از جنبش‌های تعاونی و آموزشی کارگران حمایت می‌کرد و به جناح راست حزب سوسیال دموکراسی آلمان نزدیک و در سال ۱۹۳۰ به این حزب پیوسته بود (Papenheim ۱۹۸۵: ۸۰). به طور خلاصه او رابط سنت‌های مارکسیستی و نهادگرایی در اروپای مرکزی بود.

«تونیس» مجازاً پدر و بنیانگذار فراموش شده جامعه‌شناسی شناخته می‌شود. با جست‌وجوی کلمه «نومارکسیست» در گوگل ۱۲ هزار مدخل، با جست‌وجوی «نو-وبری» هزار و ۲۰۰ مدخل و با جست‌وجوی «نو-دورکیمی» ۴ هزار مدخل یافت می‌شود. با سرچ «نو-تونیسی» حتی یک مدخل هم پیدا نمی‌شود، اما تاثیر او در واقعیت بسیار فراگیرتر از نتیجه این جست‌و‌جو در فضای مجازی بوده است. به طور خاص کتاب «اجتماع و جامعه» تاثیری بنیادی بر نظریه اجتماعی پس از آن به‌ویژه در اروپای مرکزی داشت. تونیس در آن اثر به شیوه‌ای عالی تیپ ایده‌آل‌های گماین‌شافت و گزل‌شافت را در برابر هم قرار می‌دهد که اولی به شرایط «ارگانیک» و «طبیعی» جامعه اشاره دارد و دومی قلمرو تجربه غیراصیلی است که افراد در یک وضعیت دائمی جدا از سایر افراد از سر می‌گذرانند. گزل‌شافت با اصطلاحات «انتزاعی»، «تصنعی» و «ساختگی» تعریف می‌شود: او در یکی از کار‌های بعدی‌اش آن را یک «کلیت ساختگی» توصیف می‌کند (Tonnies ۱۹۸۸: ۷۶ and ۱۹۷۴: ۱۷۳). این مفهوم با تفکیک مشخص و آشکار فضا‌های اجتماعی مشخص می‌شود، ارزش‌های عامی که رفتار‌های گروهی را برای کنش ممکن می‌کنند ریشه در عادت ندارند بلکه در روابط رودررو تعیین می‌شوند، اما باید آگاهانه به کمک نظام‌های انتزاعی شکل داده شوند (Tonnies ۱۹۸۸: ۶۵). به طور خاص خلق قرارداد‌ها نیازمند ایجاد مصنوعی و تکرارشونده یک اراده مشترک است. در بازار کار (Ibid: ۹۸)، کار فروخته شده و بابت آن پول داده می‌شود گویی که صرفا نمایانگر خدماتی است که در آینده با کارکرد خود مورد استفاده قرار می‌گیرند. پندار زیربنایی این است که (تولیدکننده، سرمایه‌دار یا شرکت سهامی) بانی و تولیدکننده واقعی است و کارگران را به عنوان کمک‌رسان اجیر می‌کند. این پندار بیشتر در شرایط همکاری حاصل می‌شود و سپس ابزار تولید سر برمی‌آورد که می‌تواند به کمک یک ساختار برنامه‌ریزی‌شده هوشمندانه از مهارت و استعداد انسان به طور خودکار تقلید کند.

او در ادامه می‌گوید (Ibid: ۱۰۱) نیروی کار «یک کالای موهوم محض و غیرطبیعی ساخته‌شده توسط انسان است». تونیس (Ibid: ۹۲-۹۳). برای کار به مثابه یک محصول موهوم اهمیت بسیار زیادی قائل است و آن را گزل‌شافت تعریف می‌کند، اما همان تجزیه و تحلیل را به زمین (که ساخته یا تولید نمی‌شود) و به پول (که از آن مردمی است که خود آن را تولید نکرده‌اند و «یک محصول انتزاعی محض است») بسط می‌دهد. او دریافت آنچه که او «دگرگونی بزرگ» از گماین‌شافت به گزل‌شافت نام‌گذاری کرد، برگشت‌ناپذیر و غم‌انگیز است و هنوز باور داشت که به یمن تاثیر فزاینده طبقات کارگر یک عصر کمونیستی جدید می‌توانست آغاز شود (Tonnies ۱۹۸۸: ۲۵۸). برای او نه نزاع طبقاتی بلکه روشنگری اخلاقی و اصلاح سیاسی نشانه حرکت به آن سمت بود.

آرای تونیس از جنبه‌های متعدد و مهمی به اندیشه سیاسی مراد پولانی یعنی «رابرت اوئن» شبیه بود و پولانی صراحتا به این شباهت اشاره کرد (۱۹۷۷: ۴۹). بنابراین اوئن (۱۹۲۷: ۴۹) درباره مکانیسم عرضه‌-تقاضا در بازار به مثابه یک «قانون مصنوع (artificial law)» مطالبی نوشت - مصنوع به این دلیل که «اصل منفعت شخصی» بر همه چیز مستولی است و «در تضاد با سلامت جامعه» قرار دارد. بر اساس آنچه که در خلاصه زندگینامه‌نویس او، جی. دی. اچ کول ۴ (۱۹۲۵: ۱۵۴) آمده دیدگاه او این بود که «امروزه آنچه که ما باید نوعی سوسیالیسم دولتی خیرخواه بنامیم با اقتداری به دست می‌آید که از بالا اعمال می‌شود. اما این با سوسیالیسم دولتی سال‌های بعد که بر لزوم انتقال حداکثری قدرت محلی تاکید داشت بسیار متفاوت بود».

با این تذکر که ایده‌ها با گفت‌و‌گو بسط پیدا می‌کنند، با تعامل مستمر با سنت‌های قبلی و ارجاع به آنها و با مفاهیم متعددی که پولانی از کار‌های تونیس گرفته بود و مشابه با آراء بسیاری از متفکران به‌ویژه رابرت اوئن نیز بود، می‌توان به شماری از عناصر تونیسی در نظریه اجتماعی پولانی اشاره کرد. او نیز مانند جامعه‌شناس آلمانی، گزل‌شافت را یک جامعه دو طبقه‌ای می‌دید؛ تقسیمی که با توجه به نیاز‌های جامعه زائد بود و در صورت تداوم «به انکار اجتماع منجر می‌شد». او همانند تونیس هر دو جریان «لیبرالیسم منچستر» و مارکسیسم را به تقلیل‌گرایی متهم و به اشتباه نظریه مارکسیستی ارزش و نظریه ریکادویی ارزش را یکی فرض کرد. تاکنون واضح‌ترین تشابه در نظریه «کالا‌های موهوم» است و نتیجه آن «اقتصاد حک/فک شده» است که پولانی در دوره بین جنگ‌های جهانی مطرح کرد. او در «ویروس فاشیست» (۲۰۰۵b) استدلال کرد که برای اینکه کار خریده یا فروخته شود باید قراردادی تدوین شود که:

«انتقال کار کالایی نامریی و غیرمادی از فروشنده به خریدار را تایید کند. این تنها از طریق ساختاری امکان‌پذیر است که در آن بتوان اصطلاح کالایی را ساخت و به کار اطلاق کرد. با این حال این نامگذاری‌های جعلی قانونی صرفا ابزار تفکر هستند و خودشان بر دنیای واقعی تاثیری ندارند. عنصر منفردی که مسیر تمدن را تغییر داد بر بستر دلالت‌های انسانی آن امر موهوم قرار داشته است. اگر با کار به مثابه یک کالا رفتار می‌شد آنگاه اکثریت بسیار زیادی از جامعه بشری یا به بیان دقیق‌تر مردان بزرگسال باید برای مبادله آن کالای موهوم صف بازار قرار می‌گرفتند.»

اساسا همین ایده تونیسی است که هسته مرکزی کتاب «دگرگونی بزرگ» را تشکیل می‌دهد: کالایی‌سازی زمین، کار و پول یک تهدید مرگبار برای طبیعت، بشر و کسب‌وکار است و به طور اجتناب‌ناپدیری نارضایتی، مقاومت و ضرورت حمایت پس از آن را در پی دارد (polanyie ۱۹۵۷: ۱۳۲, ۱۶۲). ضد جنبش حمایتی، گماین‌شافت است که با اتحاد اجتماعی مشخص می‌شود در حالی که بازار خود‌تنظیم‌گر، گزل‌شافت است و وجه مشخصه آن عدم همبستگی اجتماعی است. بر اساس این بحث بشر و طبیعت هرگز تولید نمی‌شوند (مانند زمین) و یا اگر هم تولید شوند هرگز برای فروش نیستند (مانند کار). همچنین آنها هرگز کالا‌های اصیلی نیستند، اما مصنوع بودن تولید آنها به اصل نظام‌بخش در جامعه قرن نوزدهم تبدیل می‌شد

(polanyie ۱۹۵۷: ۷۲ and ۱۹۶۸: ۳۶). از آنجا که کار از انسان‌های جامعه جداشدنی نیست و زمین نیز از متعلقات طبیعی آنان است، قرارگیری آنها به مثابه کالا‌های موهوم در مکانیسم بازار موجب به انقیاد درآمدن «جامعه از سوی قواعد بازار می‌شود» (polanyie ۱۹۵۷: ۷۲). در حالی که اقتصاد پیشین «در روابط اجتماعی حک شده بود» در نظام بازار، رفتار اقتصادی از بافت اجتماعی فک می‌شود. این ایده کانونی کتاب «دگرگونی بزرگ» است و به روش‌های جایگزین متعددی فرمول‌بندی می‌شود: روابط اجتماعی در «نظام اقتصادی حک می‌شود»؛ جامعه «یک جز فرعی نظام اقتصادی» می‌شود و با توجه به اینکه عناصر حیاتی هر جامعه‌ای یعنی کار و زمین، کالایی می‌شوند «یک اقتصاد بازار تنها در یک جامعه بازار می‌تواند وجود داشته باشد» (polanyie ۱۹۵۷: ۵۷, ۷۱, ۷۵).

من با توجه به عناصر تونیسی در آرای پولانی به یک تبارشناسی دیگر از مفهوم‌پردازی او از حک‌شدگی اشاره می‌کنم که فرد بلاک در خوانش مهمش در ابتدای این دهه مطرح کرد. از نظر بلاک، پولانی از یک شکل هگلی از مارکسیسم در دهه ۱۹۳۰ استفاده کرد که بی‌شباهت به کار «جورج لوکاچ» دوست دوران کودکی‌اش نبود و درون چارچوبی اساسا مارکسیستی قرار داشت که کتاب «دگرگونی بزرگ» نوشته شد. همچنان که پولانی در حال نوشتن دست‌نویسی در سال ۱۹۴۱ بود، مارکسیسم را رها کرد هرچند حضورش همچنان احساس می‌شد. او در زمان نوشتن کتاب «دگرگونی بزرگ» بررسی چندین مفهوم غیرمارکسیستی جدید مانند «کالا‌های موهوم»، «جنبش مضاعف» و «اقتصاد حک‌شده» را آغاز کرد. او در بسط این مفاهیم به طور فزاینده‌ای از مدار مارکسیستی خارج شد. مغایرت‌های به دست آمده در چارچوب‌های نظری تنش‌های مفهومی در کار روی «دگرگونی بزرگ» را به‌ویژه درباره مفهوم «حک‌شدگی» توجیه می‌کند. پولانی در فرمول‌بندی مارکسیستی اولیه می‌گوید ظهور یک جامعه بازار به فک شدن اقتصاد کمک می‌کند زیرا دنبال‌کردن منفعت فردی به اصل سازمان‌دهنده زندگی اقتصادی ارتقا می‌یابد. نتیجه این وضعیت به طور اجتناب‌ناپذیری یک گسست رادیکال از منطق جامعه بازار است. با این حال پولانی معتقد است یک سیستم اقتصادی خودتنظیم‌گر محض یک آرمانشهر است و و فک‌شدگی نمی‌تواند به تمامی در آن رخ دهد. بلاک «لحظه مطرح شدن تناقض در استدلال او را به دقت بررسی می‌کند» و به گفته او (۲۰۰۱: ۱۷):

«پولانی به مفهوم حک‌شدگی معنای جدید و غیرمنتظره‌ای می‌دهد. او به طرز متقاعدکننده‌ای اثبات می‌کند که در بخش بزرگی از تاریخ جامعه بازار، استحکام حمایتگری به طور موثری اقتصاد را فک می‌کند. او پیشنهاد می‌دهد جوامع بازار در حال فعالیت باید سطوح آستانه فک‌شدگی را حفظ کنند در غیر این صورت با خطر فاجعه اقتصادی یا اجتماعی مواجه می‌شوند.»

تنش آشکاری میان این دو معنا وجود دارد. از یک‌سو «برای رسیدن اقتصاد بازار به هر درجه‌ای از کارایی حک‌شدگی طبیعی و ضروری است». در سوی دیگر «استدلال عمدتا مارکسیستی است که ضدجنبش حمایتی با رویکردی انتقادی توانایی خودتنظیمی بازار را تضعیف می‌کند تا در جهت ایجاد بحران‌های فزاینده و شدید کارکرد داشته باشد» (Block ۲۰۰۱: ۱۹). مفهوم اول «یک پیشفرض کانونی نزد لیبرال‌های بازارگرا و مارکسیست‌ها» را به چالش می‌کشد، «هر دوی این سنت‌ها بر این ایده استوار هستند که یک اقتصاد به لحاظ تحلیلی خودمختار وجود دارد که تحت فرمان قانون درونی خود است» (Block ۲۰۰۱: ۷). در نتیجه بلاک عنوان می‌کند «پولانی به ایده اقتصاد بازار همواره حک‌شده نظری اجمالی انداخته بود، اما قادر نبود این ایده را نامگذاری کند یا به لحاظ نظری بسط دهد زیرا حاکی از یک واگرایی بسیار بزرگ نسبت به نقطه نظری آغازین بود». تز «همواره حک‌شده» کمک اصلی پولانی و ایده‌ای است که بزرگترین امکان پژوهشی را پیش می‌نهد.

روایت بلاک چقدر قانع‌کننده است؟ بدون تردید در دوره بین دو جنگ جهانی پولانی در مسیر ایده‌ها و جنبش‌های مارکسیستی قرار گرفته بود. در اواسط دهه ۱۹۲۰ مقاله‌های مارکسیستی برجسته‌ای نوشت ازجمله مقاله‌ای درباره اخلاق و بیگانگی («درباره آزادی» (۲۰۰۵a)) که همراستا با مارکس و لوکاچ، این موضوع را مطرح می‌کند که در جهان افسون‌شده سرمایه‌داری که همه روابط مهم بیرون از اراده انسان‌ها ساخته می‌شود، بررسی اخلاقی تاثیر فعالیت‌های اقتصادی ما ناممکن می‌شود. او در دوره رکود بزرگ علاقه‌اش به مارکس را تجدید کرد و یک سوسیالیست مسیحی متحد و یک «هوادار وفادار» روسیه استالینی شد. در این زمان او پرولتاریا را یک طبقه جهانی در نظر می‌گرفت که حقیقتا خواستار جایگزینی سرمایه‌داری با سوسیالیسم بود. بلاک نیز زمینه‌های مارکسیستی در «دگرگونی بزرگ» را درست تشخیص می‌دهد. مارکس و انگلس همزمان با هم از تهدید‌هایی نوشتند که نظام بازار برای طبیعت و جامعه انسانی به همراه داشت. «کارگری که در یک سطح از تولید کالا غوطه‌ور و در واقع خود به پست‌ترین کالا‌ها تبدیل می‌شود» یکی از تشر‌های مارکس به اقتصاد بازار بود (Elster, ۱۹۸۶: ۳۵). به گفته انگلس «تبدیل زمین به ابژه دادوستد ـ زمینی که تنها چیز و همه چیز ما، اولین شرط موجودیت ما است ـ آخرین گام تبدیل خود ما به ابژه دادوستد بود» (Lie ۱۹۹۱: ۲۳۱). برخی دیگر از استعاره‌های مارکسی در «دگرگونی بزرگ» عبارتند از تحلیل جدایی نهادی سیاست و اقتصاد به مثابه یک محصول سرمایه‌داری بازار، استفاده از مفاهیم انسان‌شناختی برای آشنایی‌زدایی روابط اجتماعی سرمایه‌داری، مفهوم «خطای اقتصادگرایانه»، پرده‌برداری از «ذهنیت بازار» و استدلال‌هایی برای توجیه سوسیالیسم: به لحاظ تاریخی، با ارجاع به زمینه‌های بحرانی جامعه سرمایه‌داری و به لحاظ انسان‌شناختی، با ارجاع به توانایی بشر برای همکاری با دیگران در مسیر حفظ منابع طبیعی برای برآوردن نیاز‌ها و خواسته‌های بشر.

جایی که بلاک در بزرگنمایی در درجه مفهوم «همواره حک‌شده» دچار اشتباه می‌شود ـ این ایده که رفتار اقتصادی همواره در ساختار‌های قانونی، سیاسی، سنتی و ایدئولوژیک تنیده شده ـ در اصل ناشی از اشتباه پولانی است. تنها باید به مکاتب تاریخی آلمانی و اسکاتلندی و یافته‌های آنها پیرامون پیش‌شرط‌های نهادی اقتصاد بازار یا پیرامون سنت‌های تفکر جامعه‌شناختی فکر کنیم. به نظر مارکس رفتار اقتصادی را اگر از جامعه جدا کنیم، قابل مطالعه نیست. او در گروندریسه (۱۹۷۳: ۱۰۱) هشدار می‌دهد:

«ساده‌ترین مقولات اقتصادی مانند ارزش مبادله، جمعیت را پیشفرض می‌گیرد، علاوه بر آن جمعیتی که در روابط خاص ایجاد شده و همچنین نوع معینی از خانواده یا کمون یا دولت و مانند آن. چنین چیزی نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر به مثابه یک رابطه انتزاعی یکطرفه درون یک کل عینی زنده در حال حاضر موجود.»

آن «اقتصاد» که به مثابه یک مقوله تحلیلی مجزا ظاهر شد و مارکس در نقد فلسفه حق هگل و جا‌های دیگر درباره آن توضیح داد پیامد ظهور ماتریس جدیدی از روابط طبقاتی بود که از یک‌سو بر رابطه میان مالکان پول و وسایل تولید و از سوی دیگر بر کارگران آزاد یعنی فروشندگان نیروی کار خود، متمرکز بود. جدا از ابزار و مواد ضروری تولید کارگران باید برای تولید با سایر جناح‌ها قرارداد ببندند. آنها باید به منظور حفاظت از بقای خود، نیروی کار خود را بفروشند. بر مبنای این موضوع بود که مارکس نظریه نهادینه‌سازی مجزای سیاست و اقتصاد را بسط داد، بنابراین این جدایی به لحاظ تاریخی جدید بود که پویایی مرکزی جامعه سرمایه‌داری ـ تلاش برای انباشتگی بی‌حدوحصر و اهداف اجتماعی‌ای که تحت سلطه الزامات بازار قرار گرفته‌اند ـ ظاهر می‌شود که از یک «قلمروی» خاص به نام اقتصاد سرچشمه می‌گیرد. اینجا بلاک نیز اشتباه می‌کند: سنت مارکسیستی «برمبنای این شکل نمی‌گیرد که یک اقتصاد به لحاظ تحلیلی خودمختار وجود دارد که با منطق درونی خودش کار می‌کند»، مگر اینکه آن «به لحاظ تحلیلی» به تلاش برای تحلیل اقتصاد به مثابه یک خرده‌نظام به لحاظ نهادی مجزا اشاره داشته باشد، اما اگر چنین است پولانی نیز در این مورد در اشتباه است.

مفهوم «حک‌شدگی» پولانی متکی به تاثیرات مارکسیستی است، اما شاید حتی بر گماین‌شافت تونیس بیشتر متکی باشد، که افراد فارغ از بحث پول در روابط رودررو و مستقیم درگیر هستند و نگرانی‌هایی که بلاک معتقد است تناقضی میان چارچوب‌های نظری متفاوت را منعکس می‌کنند در واقع هم‌اکنون در کار تونیس موجود هستند. دوتایی گماین‌شافت ـ گزل‌شافت می‌توانند به یکی از دو روش زیر تفسیر شوند. می‌توان آنها را برای اشاره به انواع گوناگون جامعه در نظر گرفت، یکی بر مبنای قرارداد و منفعت و دیگری بر مبنای جایگاه، احساسات و سنت. اگر به این صورت خوانده شود موانعی پیش می‌آید. از یک‌سو همان‌طور که «کورتولوش گمیجی» اشاره می‌کند:

«پژوهش تاریخی نشان می‌دهد پذیرش جوامع قدیمی به مثابه جوامع منزلتی پایه و اساس محکمی ندارد و افسانه‌ای بیش نیست. این رویکرد شواهدی را که نشان می‌دهند در جهان باستان حتی روابط دوستی و خانوادگی می‌توانستند قراردادی باشند نادیده می‌گیرد. از سوی دیگر بررسی‌های تجربی مقایسه‌ای پدیده‌های اجتماعی در سطوح گوناگون توسعه اقتصادی تصویری را نشان می‌دهد بسیار پیچیده‌تر از جنبش‌های فرضی از اجتماع به جامعه مثلا صنعتی‌سازی و توسعه سرمایه‌داری است.»

از سوی دیگر دوگانه تونیس می‌تواند در روابط مرسوم و قراردادی‌ای به کار رود که در هر جامعه‌ای وجود دارد. در تفسیر ادیت اشتاین فیلسوف و قدیس، ویژگی روابط اجتماعی گزل‌شافت:

«لازم است با ویژگی روابط گماین‌شافت توضیح داده شود. افراد با مقاصد شخصی خود در شکل‌های ویژگی انجمنی گزل‌شافت دور هم جمع می‌شوند و با سایر افراد به مثابه ابزاری برای دستیابی به اهداف انجمن تعامل رفتار می‌کنند. اما با این وجود آنها با هم به این عادت‌های رابطه‌ای جدید زندگی با یکدیگر رو می‌آورند که به آنها اجازه نمی‌دهد با دیگران تنها به مثابه ابزار نگاه کنند.»

او نتیجه می‌گیرد هیچ انجمنی «با سازمان‌یافتگی هرقدر بالا و مکانیسم اجتماعی هرقدر بی‌نقص نمی‌تواند به کارکردش ادامه دهد اگر کمتر از هنجار‌ها و ارزش‌هایی باشد که گماین‌شافت به آنها نیاز دارد».

اقتصاد فک‌شده در «دگرگونی بزرگ» به مثابه یک اصلاح تجربی توصیفی و یک «نمونه آرمانی» درک می‌شود (یک مفهوم تحلیلی-ساختاری برای مقایسه). در اینجا این ابهام پولانی مستقیما با مفهوم تونیسی سلف خود، هم‌ارز است. همان‌طور که پیشتر دیدیم، فرد بلاک ناسازگاری‌های میان چارچوب‌های نظری متفاوت در «دگرگونی بزرگ» را درست درک کرده بود، اما با بزرگنمایی نظریه مارکسیستی و رد تاثیرات تونیس بر افکار پولانی پیش از سال ۱۹۴۰ دچار اشتباه شد. کشمکش‌ها بر سر مفهوم حک‌شدگی پولانی تنها از یک تضاد تئوریک میان چارچوب‌های مارکسیستی و غیرمارکسیستی منتج نمی‌شود، اما این کشمکش‌ها در مفاهیم تونیسی بر سر آنچه که او شرح داده، رایج است.

حک‌شدگی و کالایی‌زدایی در میانه قرن بیستم

پولانی در سال ۱۹۲۸ در مقاله مهم «اصلاح‌طلب اجتماعی در انگلستان» درباره خیزش لیبرال‌های جدید در بریتانیا حول «جان مینارد کینز» و «رمزی موییر» نوشت. این متن پیشنهادی در این مقاله آمده است:

«در یک اقتصاد مبادله‌ای محض در سرمایه‌داری آرمانشهری در «گزل‌شافت» فردیناند تونیس، هیچ چیز به جز قرارداد اهمیت ندارد. مفهوم آن رابطه‌ای نقدی است: پرداخت برای نیروی کار. در گماین‌شافت، در آینده یا گذشته، این جایگاه است که به حساب می‌آید: ماهیت آن نه پول یا ارزش پولی که قدرت، سلسله‌مراتب، نفوذ، احترام، مسئولیت‌پذیری و آزادی است؛ واقعیت ارزش‌های فرهنگی اجتماعی. درست همان‌طور برنامه اقتصادی حزب لیبرال مادامی که در چارچوب مالکیت خصوصی باقی می‌ماند، نشان از تلاش برای برپایی اقتصادی عمومی (گماین‌شافت) درون نظم اجتماعی (گزل‌شافت) دارد، اصلاح اجتماعی هم‌ارز آن درصدد است کار مزدی را از یک رابطه قراردادی محض به یک جایگاه قانونی تضمین‌شده تبدیل کند که با ارزش‌های اجتماعی تعیین می‌شود، بدون هرگونه تغییر بنیادی در مالکیت خصوصی ابزار تولید (polanyei ۲۰۰۲ b: ۹۶)»

این نقل قول نشانه‌هایی از مفاهیم تونیسی مقدم بر دو مفهوم «سرمایه‌داری آرمانشهری» و «حک‌شدگی» اقتصاد در جامعه را در‌بردارد که در «دگرگونی بزرگ» بیشتر توضیح داده شده است. همچنین فرضیه‌ای را مطرح می‌کند که نقش بیشتر برای مقررات‌گذاری دولتی درون اقتصاد سرمایه‌داری، تحت شکل درستی از دولت، نشان از گامی مهم در رفتن به سمت حک‌شدگی از نوع گماین‌شافت دارد. پولانی اشاره می‌کند حزب لیبرال رویکرد خود را به ارزش‌ها و سیاست‌های بنیادی شامل فردگرایی، عدالت اجتماعی، مالکیت عمومی و اقتصاد بازار اصلاح کرده و محدودیت‌های سرمایه‌داری لیبرالی را - مثلا اینکه کار مزدی در بریتانیا یک رابطه قراردادی صرف است- برطرف کرده است.

او در این ایده تنها نبود. در دوره بین دو جنگ جهانی چرخش تعاونی‌گرایانه در سیاستگذاری اقتصادی عمدتا با دید خوبی نگریسته می‌شد، اگرچه نشانه مستقیم گذار به سوسیالیسم نبود... این مبحث موضوع اصلی کتاب «راه بندگی» هایک بود که بلای سوسیالیسم در تقریبا هر عمل قانونگذارانه دولتی شناسایی می‌کرد در حالی که «ژوزف شومپیتر» همکار هایک در سال ۱۹۴۹ معتقد بود در آمریکا و اروپای غربی سرمایه‌داری «لسه‌فر» در حال تبدیل به سیاست‌هایی بود که در برخی موارد «اگرچه کم، با برنامه‌ریزی سوسیالیستی اصیل متفاوت بود»، در موارد مداخله دولت، مالیات بازتوزیعی، کنترل عمومی بر کار و بازار پولی و گسترش بخش عمومی و امنیت اجتماعی (Schumpeter ۱۹۵۴: ۴۱۸). او نیز مانند پولانی معتقد بود سکان تاریخ بی‌رحمانه به سمت مقررات، کالایی‌زدایی و برنامه‌ریزی پیش می‌رود. او فی‌نفسه با مقررات‌گذاری، برنامه‌ریزی و کالایی‌زدایی موافق بود با این فرض که این مسیر کاملا سودمند خواهد بود و یک توسعه احتمالا سوسیال‌دموکراتیک در پی خواهد داشت. خواندن متن‌های او یک موقعیت متمایز را آشکار می‌کند.

مهم است توجه کنیم که او کالایی‌زدایی را با بازحک‌شدگی یا با سوسیالیسم برابر نمی‌داند. در شیوه او، «زدایی» در کالایی‌زدایی بار ضعیفی از پیشوند در کلماتی نظیر «تنزل کردن» یا «کاستن» را حمل می‌کند نه نیروی قوی «رها کردن» و «ریشه‌کن کردن» را. او در «دگرگونی بزرگ» تاکید می‌کند که پیش از این کالایی‌زدایی پول به میزان زیادی با «ایجاد سپرده‌ها» درک می‌شد و «قانون اجتماعی، قوانین کارخانه، بیمه بیکاری و بالاتر از همه اتحادیه کارگری» هدف خود را حذف کار بشر «از چرخه بازار» می‌دانستند. او معتقد بود کار در بریتانیا تا سال ۱۸۳۴، در ایتالیای فاشیستی و در آمریکا تا اوایل دهه کالایی‌زدوده بود.

روند‌های کالایی‌زدایی به سمت اتحاد مجدد اقتصاد و جامعه پیش می‌رفتند و این مسلما چرخش تونیسی دیگری در جهان فکری پولانی بود. با این حال پولانی این وضعیت را به معنای حرکت به سمت حک‌شدگی نمی‌شمرد. اتحاد مجدد اقتصاد و جامعه اشکال متنوعی می‌توانست به خود بگیرد و همان‌طور که فاشیسم نشان داد این اشکال شامل احتمال وقوع یک «فک‌شدگی» سهمگین بود که اقتصاد و جامعه متحد می‌شدند، اما تحت سلطه اولی. وقوع سایر اشکال تعاونی‌گرایانه سرمایه‌داری محتمل بودند چنان که «برنامه‌ریز‌های محافظه‌کار» دور و بر «هارولد مک‌میلان» در آن پیشتاز بودند و اینجا دوباره پولانی مطمئن بود که هدف اصلاح تعاونی‌گرایانه نه تغییر سرمایه‌داری که ترمیم آن است (Polanyi ۲۰۰۲ a: ۲۵۹).

پولانی به طور کلی خوش‌بین بود که حرکت جهانی در واقع به سمت «دوباره-حک شدن» پیش می‌رود. بعد از شکست فاشیسم در اوایل دهه ۱۹۴۰ اشاره کرد که «سرمایه‌داری قادر نیست مانع پیشرفت به سمت دموکراسی و سوسیالیسم شود» و در «دگرگونی بزرگ» ادعا می‌کند «ما شاهد پیشرفت هستیم» (Polanyi ۱۹۷۵: ۲۵۱)، «تحت آن شرایط نظام اقتصادی تنظیم قانون برای جامعه را پایان می‌دهد و برتری جامعه بر آن نظام تامین می‌شود» و این ممکن است «به روش‌های مختلفی پدیدار شود؛ دموکراتیک یا آریستوکراتیک، مشروطه‌گرا یا خودکامه». اتحاد جماهیر شوروی، بریتانیای دوره «کلمنت اتلی» و «نیودیل روزولت» نمونه‌های موردعلاقه او بود(Litvan ۱۹۹۰: ۲۵۹ -۶۰؛ Block and somers ۱۹۸۴: ۷۴).

او فکر می‌کرد با اتمام جنگ، اقتصاد بازار از بسیاری از نقاط جهان رخت خواهد بست، ادعایی که تا پایان عمرش در فواصل منظم خوش‌باورانه تکرار می‌کرد.

همان‌طور که اشاره شد پولانی در تمایز قائل شدن میان گرایشات تعاونی‌گرا-سرمایه‌دارانه و دگرگونی سوسیالیستی احتیاط می‌کرد. قطعا این همان جایی بود که برنامه‌های محافظه‌کاران و فاشیست‌ها مورد بحث بود. در مجموع این موضوع همچنین به بحث او درباره نیودیل نیز مربوط است: اگرچه اصلاحات روزولت دورنمایی از یک «راه‌حل مستقل و متفاوت برای مساله جامعه صنعتی ارائه می‌داد، اما هدف آن به وضوح نه کنارگذاشتن فعالیت خصوصی بلکه اتفاقا نجات آن از انحصارگرایی و مدرن کردن آن بود». با این حال وقتی دولت‌ها به‌ویژه اتلی، لفاظی‌های سوسیالیستی را آغاز کردند پولانی به خطر‌های این ماجرا بی‌توجه بود. او در سال ۱۹۴۶ با اشتیاق گفت بریتانیا دستخوش «یک دگرگونی سریع به سمت جامعه سوسیالیستی به عنوان تنها جایگزین جنگ و رکود بود». این یک خیال باطل بود و دولت اتلی هیچ نشانی از توسعه آلترناتیوی برای سرمایه‌داری بازار نداشت و هرچه بود نشانه امتداد سنت‌های لیبرال-امپریالیستی بریتانیا بود. به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و سازمان‌های «برتون وودز» پیوست، سهم بزرگتری از تولید ناخالص داخلی (جی. پی. دی) حتی در مقایسه با آمریکا و فرانسه به دست آورد، یک برنامه ساخت بمب هسته‌ای را به طور محرمانه راه‌اندازی کرد، نیرو‌های نظامی را برای جنگ با جناح چپ و جنبش‌های آزادی‌بخش ملی در کره، یونان، مالی و ویتنام و نیز برای شکستن اعتصاب‌های داخلی و حمایت از آپارتاید آفریقای جنوبی سازماندهی کرد.

شکست پیش‌بینی‌های پولانی درباره دولت اتلی به این باور او که دگرگونی بزرگ هنوز در راه است، خدشه‌ای وارد نکرد. در اوایل دهه ۱۹۵۰ او همچنان باور داشت تغییر به سوی یک پارادایم اقتصادی-اجتماعی جدید در حال شکوفایی است، «پیش‌نیازها» مانند «اشتغال تمام‌وقت در خانه، تجارت خارجی تنظیم‌شده و یک توسعه کنترل‌شده منابع طبیعی» بودند که یکی یکی محقق می‌شدند (به نظر او این چیزی «از یک تغییر جایگاه اشغال‌شده توسط اقتصاد در جامعه به مثابه یک کلیت کم نداشت»). اما همان‌طور که «پیتر دراکر» نیز خطاب به او گفت این ایده خیلی بزرگنمایی شده بود. دراکر عنوان کرد باور به قدرت مطلق و خیرخواهی بازار تقریبا از بین رفته است، مرز بین بازار خودتنظیم‌گر و سازمان سیاسی به میزان زیادی محو شده و در بخش‌های بزرگ اقتصاد غربی، بازار به طور کامل جایگزین شده است. حتی در ۲۰ یا ۲۵ سال گذشته نیز «یک توسعه عالی سازمان بازار» به قلمرو‌هایی نظیر آفریقا، هند و حتی چینی دیده نشد که «در اواخر جنگ جهانی اول تقریبا بیرون از دامنه بازار مانده بودند».

در داوری‌های اشتباه پولانی درباره رژیم‌های اقتصاد سیاسی میانه قرن عوامل متعددی دخیل هستند. یکی اینکه با یک تعریف فراخ از کالایی‌زدایی تقریبا همه «اقتصاد‌های بازاری واقعا موجود» می‌توانند اقتصاد‌های مختلط کالایی‌زدوده تعریف شوند. به علاوه او تمایل زیادی داشت که درباره توانایی دولت پارلمانی در اجرای دگرگونی سوسیالیستی غلو کند. او نه‌تنها از بابت مفاهیم سندیکالیستی و مارکسیستی خودرهاسازی طبقه کارگر ناامید نبود بلکه چندین گونه از آنچه را «هال دریپر» (۱۹۶۶) «شش گونه سوسیالیسم-از-بالا» نامیده بود کاملا پذیرفته بود از جمله «برنامه‌ریزی‌گرایی (Plannism)» (مهندسی اجتماعی) و «نفوذگرایی (permeationism)» (عقیده فابیانی به خود-اشتراکی‌سازی اجتناب‌ناپذیر سرمایه‌داری).

برخلاف مارکس که از نظر او حق رای همگانی البته تنها در معنایی رسمی و با منافع واقعی در یک جامعه طبقاتی قطبی‌شده و متمایز و مخالف با دیگری به طبقه کارگر زیست سیاسی می‌دهد، پولانی هم‌نظر با برنشتاین، باوئر، امیل لیدرر، جان استرچی و دیگران اعتقاد داشت که در دموکراسی‌های غربی گرایش به قلمرو‌های سیاسی و اقتصادی در جهت‌های مخالف حرکت می‌کنند: با حق رای همگانی و اتحادیه‌های کارگری جهت قدرت سیاسی تغییر کرده و در دست‌های طبقات کارگر قرار می‌گیرد حتی وقتی قدرت اقتصادی در نهاد‌های بزرگ مالی و صنعتی متمرکز شده باشد. از این منظر «دموکراسی واقعاموجود» در قلمروی سیاسی صحنه‌ای را فراهم می‌کند که بر مبنای آن یک دموکراسی سوسیالیستی می‌توان ایجاد کرد؛ نیازی نیست تغییر عمده‌ای ایجاد شود، اما به وضوح لازم است که این دموکراسی به عرصه اقتصادی کشانده شود

(colletti ۱۹۷۲: ۱۰۷-۸).

من نمی‌گویم که باوئر، پولانی یا سایر سوسیال‌دموکرات‌های چپ نسبت به دموکراسی لیبرالیستی رویکرد انتقادی نداشتند. مبادا این حرف بد تعبیر می‌شود. در واقع پولانی تا جایی پیش رفت که گفت سرمایه‌داری در تمام تجلی‌های خود سلسله‌مراتبی و بوروکراتیک و همچنین ناسازگار با دموکراسی است. او تمام انتقاد‌های مطرح‌شده از سوی سوسیال‌دموکراسی چپ معاصر خود را تایید کرد: سرمایه‌داری با ضعیف نگهداشتن کارگران در محل کار جلوی دموکراتیزه شدن این عرصه مهم زندگی را می‌گیرد، با برتر دانستن مصرف‌کننده در برابر شهروند و با تحلیل و تضعیف همبستگی اجتماعی به بهای ازدست‌رفتن حوزه عمومی از حوزه خصوصی حمایت می‌کند؛ نابرابری اجتماعی ایجاد می‌کند که خود باعث بی‌علاقگی سیاسی در میان ندار‌ها می‌شود. با حمایت از جدایی اقتصاد و سیاست به طوری که دموکراسی تنها در یک بخش از اقتصاد اعمال و تصمیم‌گیری اقتصادی به نیرو‌های بازار واگذار شود، یک حوزه مهم خودتنظیمی جمعی را به بازی هرج‌ومرج‌طلبانه انتخاب خصوصی و به بیشمار سازمان قدرتمند واگذار می‌کند و تضمین می‌کند ثروت به طور سیستماتیک جایگاه برتری دارد و قدرت نخبگان اقتصادی دست‌نخورده باقی خواهد ماند. او تاکید داشت دموکراسی پارلمانی با محدود ماندن در عرصه سیاسی، دوام نمی‌آورد. با این حال تاکید داشت هیچ چیز مانع نمی‌شود نهاد دموکراسی پارلمانی به «یک ابزار در جهت سیاست‌های طبقه کارگر تبدیل شود». او مطمئن بود نخبه‌های اقتصادی با وجود لابی‌گری‌های‌شان نمی‌توانند به طور سیستماتیک مانع از آن شوند که منافع توده‌ها در پارلمان مطرح شوند و اینکه همان شرایط تاریخی که دموکراسی رسمی را گسترش داد ـ رشد آموزش و تحرک طبقات فرودست ـ برابری اقتصادی و اجتماعی را نیز ممکن می‌کند و در نهایت قفل قدرت سیاسی در انحصار طبقات متمکن را باز خواهد کرد. او با انتقادات رادیکال به دموکراسی لیبرالی سروکاری نداشت مانند آنچه روسویی‌ها مطرح می‌کردند که دموکراسی نمایندگی، بیگانگی شهروندان با حق تصمیم‌گیری سیاسی خود است و از خلال انتخابات رخ می‌دهد یا آنطور که مارکسیست‌ها می‌گفتند ثروتمندان یاد گرفته‌اند با دموکراسی پارلمانی زندگی کنند زیرا خیلی راحت‌تر تضعیف ظرفیت پارلمان‌ها برای بازنمایی منافع توده‌ها را مدیریت کرده‌اند. پولانی در همه انتقاداتش از ماهیت محدود اصلاحات عرضه‌شده از سوی دولت‌های منتخب ـ خواه معیار‌های رفاهی، خواه رژیم برتون وودز ـ معتقد بود دموکراسی پارلمانی مبنای مناسبی فراهم کرد که در آن تغییر سوسیالیستی می‌توانست از طریق پیاده‌سازی تدریجی اصلاحات گام به گام در سطوح ملی نهادینه شود.

مثال دیگری از برآورد نادرست پولانی پیرامون وعده دولت‌های سوسیال‌دموکراتیک میانه قرن بیستم، برداشت او از نقش دولت‌ها در جامعه سرمایه‌داری بود. وقتی «ساندرا هالپرین» به شکلی اغراق‌آمیز نوشت «دولت و ساختار‌های اجتماعی را به لحاظ جامعه‌شناختی خنثی می‌دید» و یا تفسیر «کریستوفر چیس دان (۱۹۸۹: ۳۵-۷)» در تئوریزه کردن ساختار سیاسی نظام سرمایه‌داری به مثابه «دولت» و نه یک نظام درون‌دولتی (قلمروی نزاع‌های رقابتی میان شرکت‌ها و دولت‌ها) پولانی در درک مانع اصلی بر سر راه گذار سوسیالیستی از طریق فراگرد‌های ملی اصلاحات تحت اداره دولت ناموفق بود. بزرگنمایی در این نقد وقتی آشکار می‌شود. برای مثال کسی به تحلیل موشکافانه «دگرگونی بزرگ» پیرامون ارتباط بین مداخله دولت و امور مالی بین‌المللی یا به هشدار‌ها در «سرمایه‌داری جهانی یا برنامه‌ریزی منطقه‌ای» (۱۹۴۵) مربوط به به اعتماد ضد‌دموکراتیک هژمونی در حال تکوین آمریکا توجه کند. با این وجود چیس‌دان نکته‌ای را مطرح می‌کند. او در حالی که با پولانی موافق است که گسترش و عمق یافتن کالاانگاری واکنش‌هایی را برمی‌انگیزد و شکل‌گیری ساختار‌های سیاسی‌ای را تحریک می‌کند که حامی مردم در برابر تمام اثرات نیرو‌های بازار است، استدلال می‌کند این محدودیت‌های بر نیرو‌های بازار در منطقه، دولت و صنعت «غالبا یکی از مهمترین نیرو‌های محرک در گسترش کالاانگاری در عرصه‌های جدید است. سازماندهی موفق کار موجب می‌شود سرمایه همه جا به دنبال کار بگردد. انحصار‌هایی که به طور محلی یا ملی سازمان یافته‌اند مصرف‌کنندگان را ترغیب می‌کنند که برای دستیابی به بازار‌های بیرونی‌ای تلاش کنند که کالا‌ها ممکن است ارزان‌تر باشند و در این بازار‌های خارجی تولید ارزان‌تر نیز ترویج می‌شود

(Chase-dunn ۱۹۸۹: ۳۵).»

بر این اساس تجاری‌سازی و مقررات‌گذاری نباید در تضاد با هم بلکه باید اصولی دانسته شوند که «در یک وضعیت پیچ در پیچ در تعامل هستند که شماری از روند‌ها دراز‌مدت را در نظام جهانی برمی‌انگیزد».

اما آنچه اینجا چیس‌دان بر آن تاکید می‌کند نمونه‌ای از اعمال قدرت اقتصادی توسط نخبگان برای به خطر انداختن تغییر رو به جلو است. در تمام اصلاحات روزولت، اتلی و بقیه هم‌قطارانشان آنها به قدرت تثبیت‌شده طبقات سرمایه‌داری خللی وارد نکردند، نکته مهمی که در نوشته‌های پولانی درباره دوره پساجنگ فراموش شد. در «لیبرالیسم حک‌شده» در دهه‌های پساجنگ بیشتر ابزار تولید جهان در دستان نخبگان تاجری باقی ماند که اولین هدف آنها انباشت سرمایه بود. آنها قادر بودند از ثروت و قدرت خود استفاده کنند و با لابی‌کردن با سیاستمداران و افکار عمومی تاثیرگذار از قواعد و تنظیماتی فرار کنند که محدودشان می‌کرد. در این معنا، پیش‌شرط‌های چرخش نئولیبرالی دهه ۱۹۸۰، در دوره قبل از آن به شکل طبقات سرمایه‌داری تثبیت شده و همچنین در الزامات لیبرالی سوسیال‌دموکراسی عرضه می‌شد. قبلا ناخوشایندی نسبی از تنظیمات سیاسی در دوره رونق بلندمدت و بحران دهه ۱۹۷۰ و شکست سیاست‌های کینزی برای ترمیم نرخ سود امکان جبران را فراهم کرد

(Neale ۲۰۰۴, Harvey ۲۰۰۵, Harman ۲۰۰۹). کمپین حمایت آمریکا از قیمت‌گذاری آزاد بازار‌های خارجی، خیز سرمایه مالی و حرکت دولت‌های به سمت فروش دارایی‌ها، پیش‌زمینه فهم چرخش نئولیبرالی دهه ۱۹۸۰ را فراهم می‌کند (Gowan ۱۹۹۹, Dumenil and Levy ۲۰۰۴, Davidson ۲۰۱۰).

نتیجه‌گیری

کارل پولانی متفکر خلاق و بزرگی بود و با آرایی که در معرض تفسیر‌های کاملا واگرایی قرار دارد طبیعی است که بر سر میراث او مصافی درگیرد. من در این مقاله با بازنگری بحث بر سر آنچه سلنی، پولانی «سخت» و «نرم» نامید یکی از محور‌های اختلاف‌نظر را به‌ویژه با توجه به مضامینی از آرای او برای فهم بازسازی اقتصادی-سیاسی در سطوح ملی و جهانی در دوران پساجنگ توضیح داده‌ام. با این حال امیدوارم منظورم را رسانده باشم که به شکل طنزآلودی او یا قهرمان سوسیال‌دموکراسی کینزی و «لیبرالیسم حک‌شده» معرفی می‌شود و یا دشمن سازش‌ناپذیر اقتصاد بازار. برخلاف بسیاری از پیروانش، او یک رادیکال‌سوسیالیست متعهد به جایگزینی سرمایه‌داری با نظم سوسیالیستی بود. او مصرانه از وضعیت سوسیالیستی سنتی طرفداری می‌کرد که فردگرایی، ارزش‌های روشنگری، آزادی‌های مدنی و دموکراسی تنها در یک جامعه سوسیالیستی می‌توانند به راستی محقق شوند و در مقابل آن، بنیادگرایی بازار جامعه را با ایجاد شرایط خصم‌آمیز برای رفتار درست و اخلاقی و فراهم کردن زمینه استبدادگرایی، تکه‌تکه و تجزیه می‌کند. با این حال تعریف او از روند کالایی‌زدایی که یک گذار سوسیالیستی را به همراه خواهد داشت مبهم باقی ماند. این ابهام حاکی از خوانش نادرست او از گرایشات تعاونی‌گرایانه درون سرمایه‌داری میانه قرن بیستم به مثابه نویدگر نابودی آن بود که به برخی از منتقدان هم‌نظر با او اشاره کرده‌اند. او موفق نشد راهی معرفی کند که توسعه سرمایه‌داری به واسطه آن، اشکالی را که بازار‌ها و کالا‌ها به خود می‌گیرند اصلاح کند یا پیش‌بینی کند که مداخله دولتی می‌تواند به ثبات جوامع بازاری کمک کند یا نه. همچنین تحلیل او درباره آنچه که منجر به عقب‌نشینی عمل‌گرایانه از افراط بازار در میانه قرن نوزدهم می‌شد اگرچه خردمندانه است، اما ناقص رها می‌شود.

موضوعات اخیری که در مقاله مطرح شد از جمله کمک‌های «بلاک»، «لاچر» و «گمیجی» مفید بوده است؛ هم کمکشان در فهم عمیق‌تر صورت‌بندی ذهنی پولانی ـ با بحث مفیدی درباره مفاهیمی مانند «اقتصاد حک‌شده»، «کالا‌های موهوم» و «جنبش مضاعف» و هم در کاربست آرای او در بحث اقتصاد سیاسی معاصر. در این مقاله سعی داشتم به‌ویژه از طریق یک بحث مبسوط پیرامون سنت‌های فراموش‌شده ـ‌تاریخ‌گرایی، سوسیالیسم لیبرالیستی و تونیسی ـ و با کنکاش در آنچه آرای پولانی دگرگون کرده بود، به فهم بسیط‌تر این موضوعات کمک کنم.