تغییرات گسترده در اقشار بالا و تغییرات اندک در میان فرودستان
مروری بر کتاب «قشربندی اجتماعی در بلوچستان»
قشربندی اصطلاحی است که برای اشاره به نابرابریها در جوامع انسانی مورد استفاده قرار میگیرد. داریوش مبارکی در کتابی که با عنوان «قشربندی اجتماعی در بلوچستان» منتشر کرده است، به مسئله قشربندی در بلوچستان میپردازد. او در این کتاب دو هدف اصلی را دنبال میکند: نخست مشخص کردن اقشار مختلف در بلوچستان با توجه به وضعیت معاش آنها و سپس بررسی چگونگی تغییرات این اقشار در اثر اعمال تجدد آمرانه در دوره پهلوی و نیز در اثر وقوع انقلاب اسلامی و تحولات پس از آن. ادعای کتاب این است که برخلاف نظام قشربندی در ایران پیش از اسلام یا در هندوستان که برمبنای دین بودند، نظام قشربندی در بلوچستان نه بر پایه دین، بلکه بر پایه زمینه و بافتار محلی و مبتنی بر اوضاع جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی منطقه بوده است و میتوان این نظام را نوعی نظام شبهکاستی دانست، چرا که برخلاف نظامهای کاستی، نظیر آنچه در هندوستان وجود دارد، نظام قشربندی در بلوچستان مبتنی بر دین نیست و کاملا بسته هم نیست و تحرکات اجتماعی اندکی در آن قابل مشاهده است. این نوع نظام را در بلوچستان نظام زاتی مینامند. زات هم به معنای قبیله و هم به معنای قشر به کار میرود. این نظام باعث میشود که گروههای مختلف درونزاتی ازدواج کنند و افراد هر زات شغلهای مشخصی داشته باشند و در نهایت نوعی نظام سلسلهمراتبی مبتنی بر زات شکل گیرد، بعضی زاتها از نظر طبقاتی و شأن اجتماعی در جایگاه بالاتری قرار دارند و برخی دیگر در جایگاه پایینتر. زات حاکُم به اقلیتی گفته میشد که مالکیت زمین در اختیارش بود و نسبت به دیگران از آب و قنات سهم بیشتری داشت و در قلعه سکونت میکرد.
براساس یافتههای این کتاب، نظام قشربندی بلوچستان در دوره قاجار از یک ثبات نسبی برخوردار بود و در این دوره دستخوش تغییر چندانی نشد. نویسنده از سه مدل قشربندی در این دوره یاد میکند که هرکدام مبتنی بر یک نوع شیوه معیشت خاص خود بود: معیشت مبتنی بر کشاورزی، معیشت مبتنی بر دامداری و معیشت مبتنی بر صیادی و تجارت دریایی. در نهایت این معیشت مبتنی بر کشاورزی بود که بر دو شیوه دیگر غلبه کرد. دامداری برای تأمین معیشت کافی نبود و جوامع عشایر برای تأمین نیازهای خود دست به غارت میزدند، اما باز هم نیازهای آنها بهطورکامل تأمین نمیشد و آنها به تولیدات جوامع کشاورزی نیازمند بودند و به دلیل همین نیاز، زیر نفوذ جوامع کشاورزی قرار گرفتند. حکام قاجار نیز ارتباط زیادی با جامعه بلوچستان نداشتند. آنها بلوچستان رابه مثابه منطقهای پیرامونی در نظر داشتند که همه ساله از آن مالیات بگیرند و در مقابل این مالیات نیز کار عمرانی یا عامالمنفعه خاصی برای مردم انجام نمیدادند.
در دوره پهلوی، اگرچه اصلاحاتی در نظام قشربندی ایجاد شد، اما این اصلاحات به تغییرات بنیادین منجر نشد. با استقرار نظامی دولت در برخی مناطق بلوچستان در دوره رضاشاه، قدرت بیقید و شرط بسیاری از حاکُمها محدود شد. تأسیس مدرسه و نیز اجباری شدن خدمت سربازی که به مواجهه با مردم سایر مناطق با فرهنگهای متفاوت انجامید، زمینه ایجاد تغییرات فرهنگی در مناطق را فراهم کرد. علاوه بر این تجارت برده نیز که از جمله عوامل مهم ایجاد نابرابری در بلوچستان بود، در این دوره محدود شد. با روی کار آمدن محمدرضا پهلوی، و پس از تثبیت حکومت، حکومت پهلوی به این نتیجه رسید که در امور سیاسی از حاکُمها بهره ببرد و از آنها به مثابه مهرههای خود برای تأمین امنیت و نظم در منطقه استفاده کند. در این دوره با ایجاد شهرها، طبقات جدیدی در بلوچستان شکل گرفت. شهر که زاییده دولت مدرن بود، قشربندی جدیدی را هم بوجود آورد، اما نظام قشربندی در روستاها فرم پیشین خود را حفظ کرد. طی اصلاحات ارضی نیز زاتهای بالا بیشترین سهم مالکیت را به خود اختصاص دادند. هم در روستا و هم در شهر، متنفذین محلی همچنان در رأس قرار داشتند. با ورود برخی نهادهای مربوط به دولت مدرن، نظیر مدارس و ادارات، طبقه متوسط فربهتر شد. در این دوره مدارس مذهبی به شدت در سیستان و بلوچستان رشد یافتند.
با وقوع انقلاب، حاکُمها که توسط حکومت پهلوی تا حدی تضعیف شده بودند، به شکل کامل از عرصه سیاست کنار گذاشته شدند. آنها عاملان نظام پیشین به شمار میآمدند و باید حذف میشدند. روحانیت در این دوره، بدیل مناسبی برای حاکمها به شکار میرفت، اما به تدریج و به دنبال اعلام مذهب شیعه و زبان فارسی به عنوان مذهب و زبان رسمی کشور، اختلافاتی میان روحانیون اهل سنت و حکومت درگرفت. با ظهور عبدالمالک ریگی و گروه جندالله، بحث تقویت و مسلح کردن عشایر به منظور بازگرداندن امنیت به منطقه، مجددا در دستور کار حکومت قرار گرفت و به احیای بخشی از قدرت سنتی طوایف و اقشار سنتی انجامید. ادعای نویسنده کتاب اما این است که بیش از همه، این اقلیت صاحب ثروت و دارای نفوذ و اثرگذاری در سیستان و بلوچستان هستند که در رقابت سیاسی با روحانیون، دست بالا را دارند. صاحبان ثروت در بیشتر موارد، اهل طایفه هستند.
بهطور خلاصه میتوان گفت که در زمان قاجار این حاکُمها و سردارها بودند که از قدرت اعمال نفوذ و اجبار بر مردم برخوردار بودند. در دوره پهلوی، تا حدی از این قدرت کاسته شد و آنها صرفا به میانجیان میان مردم و حکومت تبدیل شدند و حاکمیت با توجه به نسبشان آنها را در بعضی از پستها به کار گرفت. پس از انقلاب تا سال ۱۳۸۴ و سرکوب گروه جندالله، حاکم و سردارها قدرت خود را از دست دادند، اما در سال ۸۴ نظام تلاش کرد تا از آنها به عنوان حلقه واسط میان مردم و حاکمیت استفاده کند، اما موفق نشد.
روحانیون در دوران قاجار زیر سیطره حاکم و سردارها قرار داشتند اما به تدریج خود را از زیر سیطره این گروه بیرون کشیدند و بويژه در اوایل انقلاب تلاش کردند تا به عنوان حلقه واسط میان مردم و حکومت عمل کنند. با اینحال به دلیل اینکه تأسیس و اداره مدارس مذهبی نیاز به بودجه دارد و این بودجه از طرف اقلیت صاحب ثروت تأمین میشود، میان روحانیون و اقلیت صاحب ثروت وابستگی وجود دارد. ادعای کتاب این است که مجموعه این تغییراتی که از آنها یاد شد، تأثیر خاصی در میان اقشار پایینی جامعه بلوچستان نداشتند و اساسا هرگونه برنامه توسعهای در بلوچستان در قیاس با سایر نقاط کشور بسیار اندک و ناکافی بود و به همین دلیل عملا، بخش بزرگی از اقشار پایینی از حوزه تأثیر این برنامهها بیرون میافتادند.
عنوان کتاب: قشربندی اجتماعی در بلوچستان؛ از دوره قاجاریه تا پس از انقلاب ۱۳۵۷
نویسنده: داریوش مبارکی
ناشر: نی
تعداد صفحات: ۳۱۷