تسهیلات برای میلیونرهای نیازمند
هر دلاری که بدون زحمت به فرزندان طبقات حاکم میرسد همان دلاری است که به سوی خدمات عمومی نمیرود.
ترجمه: آزاده شعبانی | آیا گمان میکنید تمام مزایا و خدمات دولت به جیب فقرا میرود؟ اگر چنین تصوری دارید بهتر است در این پیشفرض ذهنیتان تردید کنید. در این یادداشت پنج روشی ذکر میشود که واشنگتن از طریق آنها، میلیاردها دلار از بودجه عمومی را به جیب ثروتمندان سرازیر میکند.
بسیاری از مردم گمان میکنند دولت به مثابه یک نوع مرجع و یا یک میانجی متعالی است که از لحاظ نظری یکسری قواعد و قوانین منصفانه را تدوین و منافع گروههای ذینفع مختلف در جامعه را به صورت منصفانهای تامین میکند. باور به بیطرفی بنیادین دولت، منجر به آن میشود حتی افرادی که دغدغه نابرابری در جامعه را دارند در تصور خود نسبت به دولت دچار خطا و اشتباه شوند. در حالی که حقیقت این است که اقلیت سرمایهدار، اکثریت کارگران را سرکوب کردهاند و از قدرت دولتی برای نیل به این موفقیت بهره گرفتهاند.
از حمله دیوان عالی به اتحادیهها، تا شهرهایی که به شکل بیشرمانهای در مقابل کمپانیهای بزرگ نابود شدند، تا کمپانیهای بزرگی که مقادیر زیادی از بودجه عمومی را دریافت و سپس اخراجهای دستهجمعی را آغاز کردند و نیز کمک بانکها از طرق اعمال قوانین ریاضتی مهلک، همه از جمله مواردی است که به عنوان ارتباطات نادرست در نظر گرفته نشدهاند. این یک برنامه تعمدی و برنامهریزی شده برای سلطه طبقاتی است که به واسطه خود دولت اداره میشود.
یکی از راههایی که از طریق آن میتوانیم میزان نفوذ طبقه سرمایهدار در دولت را مورد ارزیابی قرار دهیم، کد مالیاتی است. در حالی که برنامههای دولتی در ایالات متحده آمریکا، عموما معطوف به ایالتهای فقیرنشین است، اما عموما تخفیفهای مالیاتی برای قشر ثروتمند آمریکا بوده است. در سال ۲۰۱۴، متوسط خانوارهای بالای یکدهم درصد در آمریکا (یعنی افرادی با بیش از صد میلیون دلار دارایی) تخفیفهای مالیاتی بیشتری را نسبت به خانوارهای زیر پنجاه درصد دریافت میکردند.
اینها بخشی از هزینههای عمومی به شمار میآیند که افراد قدرتمند و ثروتمند از طریق کنترل و دخالت در سیاست، صرف خود میکنند. در حالی که از این مبالغ کلان میتوان برای بهبود شرایط مادی مردمی بهره برد که برای تامین حداقل رفاه خود، سخت کار میکنند. مواردی همچون تجهیز و بازگشایی مدارس عمومی، تاسیس و ایجاد دانشگاههایی بدون پرداخت هزینه تحصیلی، جایگزین کردن بیمههای خصوصی با برنامه ملی بیمه تامیناجتماعی (Medicare) برای عموم مردم، ایجاد مساکن عمومی با کیفیت بالا، بهبود حملونقل عمومی و زیرساختها، ارائه خدمات مراقبت از کودکان به صورت عمومی یا سرمایهگذاری در یک نیو دیل سبز (Green New Deal).
اما در عوض، ما شاهد تخفیفهای مالیاتی زیادی برای حفاظت از سرمایه مدیران و قوانین ویژهای برای حفاظت از سرمایهداران در مقابل قوانین مربوط به ارث، بودهایم. در ادامه پنج مورد از بذل و بخششهای مالیاتی برای ثروتمندترین شهروندان آمریکایی آمده است. هنگامی که شما این موارد را میخوانید، این تصور برایتان ایجاد میشود که تیم برنده در آستانه پیروزی است و داورها همگی مشغول تشویق آنها هستند.
۱- تخفیف مالیات بر سود سرمایه (capital gains tax):
ثروتمندان نسبت به افرادی که برای تامین معیشتشان کار میکنند، به شکل متفاوتی پول در میآورند. درآمدی که کارگران به دست میآورند ساعتی و یا سالیانه به وسیله کارفرمایشان و تحت شرایطی که به عنوان پیششرطهای استخدام بر آن توافق شده، محاسبه شده است. سرمایهداران به سادگی پولهای کلانی را تنها از طریق نظاره کردن ارزش افزوده بر سرمایهگذاریهایشان به دست میآورند، در واقع ثروت را به ثروت بیشتری تبدیل میکنند.
افرادی که از قبل سرمایهگذاری، کسب سود میکنند کسانی هستند که عمدتا ثروتمند هستند و نرخ مالیات بسیار پایینی را میپردازند. در بسیاری از موارد، مالیاتی که سرمایهداران پرداخت میکنند کمتر از میزان مالیاتی است که قشر کارگر بر دستمزدهایشان میپردازند. اقتصاددانان دستراستی، تعدادی نظریه «مبتنی بر طرف عرضه» در این زمینه مطرح کردهاند که چرا چنین اقداماتی به سود اقتصاد است. به عنوان مثال، اگر ما مالیاتهای زیادی از ثروتمندان دریافت کنیم در توانایی ایجاد فرصتهای شغلی توسط آنان و نیز نوآوریهایشان خلل ایجاد کردهایم. این نظریهها از سوی اقتصاددانان چپ بهشدت مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها بر این باورند که چنین اتفاقی نمیافتد بلکه افزایش میزان ثروت افراد ثروتمند، نهتنها رشد اقتصادی را تسریع نمیکند بلکه سایر اعضای جامعه را هم تحت فشار قرار میدهد، اما نهایتا این سیاستمداران هستند که میتوانند هر کدام از این دو طیف تئوریها را برگزینند و هنگامی که شما میلیاردرها را در معرض سیاستهایی قرار دادهاید که به افزایش ثروت آنها کمک میکند، در واقع شما حامی نظریهای هستید که تملق و حمایت از آنان را توجیه میکند.
نرخ مالیات پایین بر سود سرمایه بدین معناست که ثروتمندان میتوانند پول بیشتری را برای خود نگهدارند از این رو، تمایل بیشتری به اینگونه نظریهها دارند. سیاستمداران در رابطه با این چتر حمایتی برای سرمایهداران، اینطور اظهار میکنند که تمامی این سیاستهای برای کارگران مفید است؛ چراکه با تکیه بر این نظریه، صاحبان سرمایه میتوانند حقالزحمه بیشتری به کارگران پرداخت کنند، اما تجربیات تاریخی نشان داده سرمایهداران هیچگاه، مبالغ زیادی به کارگران پرداخت نمیکنند، زیرا آنها حرص جمعآوری پول بیشتری دارند. آنها تنها زمانی دستمزد بیشتری به کارگران میپردازند که یا از طریق اتحادیههای قوی کارگری و یا از طریق دولت مجبور شده باشند؛ دولتی که میداند راه مطمئن برای بازتوزیع ثروت، این است که این مبالغ را از طریق مالیات دریافت و سپس در بخش عمومی سرمایهگذاری کند.
تا زمانی که ما این دو عنصر اثربخش (اتحادیههای کارگری و دولت) را در اختیار نداشته باشیم میلیونرها به پروسه دریافت ۷۰ درصد سود خود ادامه میدهند و از مزایای مقررات مربوط به کد مالیاتی در رابطه با سود حاصل از سرمایه بهره میبرند.
۲- کاهش سود وام مسکن
کاهش سود وام مسکن، قانونی است که بر این نکته تاکید دارد که صاحبخانهها میتوانند بهره وام مسکنشان را بدون مالیات پرداخت کنند. دلیل منطقی که پشت چنین قانونی نهفته، کاهش فشار مالکیت خانه بر دوش مردم معمولی است، اما تاثیری که عملا در پی دارد کاملا متفاوت است. بسیاری از افراد کمبهره جامعه از کاهش سود وام مسکن استفاده نمیکنند؛ چراکه سودی که آنها میتوانند بابت وام مسکن پرداخت کنند ممکن است کمتر از کاهش استاندارد سود وام مسکن باشد. متوسط تخفیف مالیاتی برای خانوارهایی با درآمد بین ۴۰ هزار دلار و ۷۰ و ۵۰ هزار دلار، چیزی حدود ۵۲۳ دلار است.
پس چه کسانی از این قانون بهره میبرند؟ اینها کسانی جز افراد ثروتمند جامعه نیستند. برای خانوارهایی با درآمد بالای ۲۵۰ هزار دلار، متوسط تخفیف مالیاتی ۵ هزار و ۴۵۹ دلار است. این قاعده به مثابه یک معامله بزرگ برای نخبگان اقتصادی است. هر چقدر وام مسکن شما کلانتر باشد، شما مالیات بیشتری پرداخت نمیکنید. در نتیجه این قانون، یک سیاست مالیاتی مسکن بهشدت نابرابر و بازتوزیعانه است. در چنین قانونی، صاحبخانهها به هیچ عنوان نمیبازند بلکه این قانون عملا به ضرر کارگران و صاحبخانه طبقه متوسط است، اما ثروتمندان از این قانون منتفع میشوند. شما میتوانید این قضیه را به مسکن دوم و مواردی از این دست تعمیم دهید. ایده کاهش سود وام مسکن در پی آن بود که طبقات کارگر و طبقه متوسط جامعه را صاحبخانه کند، اما عملا این ایده از هدف و غایتش تهی شده است. تنها ۲۰ درصد از مردم آمریکا از این کاهش سود بهره بردهاند و این تعداد در سال جاری بهشدت کاهش یافته، اما وقتی شما نخبگان حاکم را در کنار خود دارید آیا به توجیه نیاز پیدا میکنید؟
۳- بخشودگی مالیاتی برای مراقبتهای درمانی کارمندان
بزرگترین تخفیف مالیاتی مربوط به خدمات درمانی است. هر ساله دولت فدرال آمریکا، حدود ۲۵۰ میلیارد دلار را به واسطه این تخفیف مالیاتی از دست میدهد. این یارانه به تمام کسانی تعلق میگیرد که خدمات بهداشتی از سوی کارفرمایانشان دریافت میکنند و به نظر نمیرسد که در نگاه اول، چندان اقدام نادرستی باشد. مساله این است که فلسفه این اقدام کاملا وارونه شده است.
افرادی که درآمد کمتر از ۳۰ هزار دلار دارند به طور متوسط هر ساله هزار و ۶۵۰ دلار به واسطه این معافیت مالیاتی تحصیل میکنند، اما افرادی با درآمد بالای ۲۰۰ هزار، بیمههای درمانی و مزایا و خدمات بیشتری از سوی کارفرمایان دریافت و به طور متوسط از قبل این تخفیفهای مالیاتی، حدود ۴ هزار و ۵۸۰ دلار پسانداز میکنند. دولت فدرال سالیانه، یکچهارم تریلیون دلار را در قالب یارانه به افراد ثروتمند با بیشترین میزان تخفیف مالیاتی نسبت به افرادی با درآمدهای پایینتر پرداخت میکند و نهایتا موجب تشدید نابرابریها در جامعه میشود، در عین حال که جریان مداوم پرداخت پول نقد به شرکتهای بیمهای را نیز ادامه میدهد.
۲۵۰ میلیارد دلار پول بسیار زیادی است. همان گونه که نیویورکتایمز میگوید این یارانه پس از «مدیکیر»، سومین هزینه مراقبتهای درمانی عمومی در آمریکا است که بالغ بر ۵۸۱ میلیارد دلار در سال هزینه دارد در حالیکه «مدیکیر»، حدود ۳۴۹ میلیارد دلار هزینه دارد. چرا ما همه این هزینههای عمومی را صرف یک سیستم پیچیدهای میکنیم که کاملا به سود ثروتمندان است و همه مردم را تحت پوشش قرار نمیدهد و در عین حال، بیمهشدگان را در مقابل هزینههای درمانی و بدهیهای پزشکی مورد حمایت قرار نمیدهد؟
در عوض، ما باید از بودجه عمومی برای تامین مالی یک سیستم مراقبتهای درمانی تکپرداختکننده استفاده کنیم یا آنچه که «برنی سندرز»، بیمههای اجتماعی برای همگان
(Medicare for All) مینامد. یک برنامه بیمهای عمومی و واحد، حدود ۱.۵ میلیارد دلار کمتر از سیستم کثیف فعلی، هزینه خواهد داشت و میتواند همه مردم را تحت پوشش قرار دهد و منجر به این شود که شهروندان آمریکایی مجبور نباشند میان سلامت فیزیکی و مالیشان، یکی را انتخاب کنند. بازندهها، شرکتهای بیمههای درمانی هستند و سیاستمدارانی که وفادارانه آنها را نمایندگی میکنند.
۴- مالیات تعویقی برای مقامات اجرایی
میلیونها نفر از نیروی کار آمریکا، با استفاده از برنامههای بازنشستگی (۴۰۱ks and IRAs) برای آینده خود پسانداز میکنند که به آنها اجازه میدهد مبالغی را بدون مالیات و یا با مالیات تعویقی پسانداز کنند. مقامات اجرایی شروع به ارائه این برنامههای بازنشستگی در اواخر دوره ریگان کردند که به مثابه جایگزینی برای صندوقهای بازنشستگی سنتی بودند که برای کارکنان ایمنتر، اما باری بر دوش کارفرمایان بود.
در آغاز دهه ۱۹۸۰، ۶۰ درصد از کارکنان بخش خصوصی در آمریکا، از صندوقهای بازنشستگی استفاده میکردند، اما امروزه تعداد کسانی که از صندوقهای بازنشستگی استفاده میکنند حدود ۴ درصد است، بقیه افراد از طرحهای بازنشستگی (۴۰۱ks and IRAs) استفاده میکنند و تعدادی هم که به طور فزایندهای رو به افزایش هستند از هیچ طرح بازنشستگی استفاده نمیکنند.
وقتی که به طور موفقیتآمیزی کارکنان، اندوختههایشان را افزایش دادند (یا افزایش نمیدادند)، نخبگان حاکم نیز این ایده را اخذ کردند که پرداخت مقامات اجرایی هم باید مشمول مالیات قابل تعویق باشد. با این حال، در مورد آنها، هیچ محدودیتی در این زمینه وجود ندارد که تا چه حد میتوانند مالیاتشان را به تعویق بیندازند. آنها به کمپانیها اجازه میدادند که همزمان میلیونها دلاری که مالیات آن پرداخته نشده را نزد خود نگه دارند و سپس شرکتها میتوانند همین پول برای افزایش منافع همین مقامات اجرایی سرمایهگذاری کنند.
پیشفرض آن بوده که شرکتها، بابت پولی که مقامات اجرایی در آنجا سرمایهگذاری کردهاند مالیات بپردازند، اما آنها استاد دور زدن قانونهای مالیاتی هستند. در نتیجه، شرکتها روزبهروز قدرتمندتر میشوند و ثروتهای نخبگان حاکم بیشتر میشود در حالی که خزانه عمومی در حال تهی شدن است. از لفظ خزانه خالی برای توجیه اقدامات ریاضتی استفاده میشود که روزبهروز زندگی را برای طبقه متوسط سختتر میکند، یعنی افرادی که عموما از صندوقهای بازنشستگی استفاده کردهاند.
۵- معافیت مالیات بر ارث
تا همین اواخر میزان مالیات بر ارث، برای هر شخص ۵.۵ میلیون دلار و برای هر زوج متاهل، ۱۱ میلیون دلار بود. اگر میزان ارث بیش از این مقدار بود، وارثان متوفی مجبور بودند برای هر آنچه که به ارث برده بودند حدود ۴۰ درصد مالیات بپردازند. این میزان ثروت بسیار زیادی بود و ورثه ثروتمندان هیچگونه تلاشی برای به دست آوردن این ثروت انجام ندادهاند جز اینکه در یک خانواده ثروتمند متولد شدند. شاید تصور کنید به دست آوردن این میزان ثروت بسیار رضایتبخش باشد، اما باید این نکته را مدنظر داشته باشید که ثروتمندان هیچگاه رضایت پیدا نخواهند کرد.
مالیات بر ارث که به اصطلاح «مالیات مرگ» نامیده میشود در طول ۱۲ سال گذشته، به سنگ محکی برای سیاستمداران محافظهکار تبدیل شده است. در سال ۲۰۰۰، تعهد به افزایش مالیات بر ارث، به نوعی آزمون «تورنسل» برای طرفداران راست افراطی تبدیل شد که به معنای وفاداری به برادران کوچ و شبکههای مخفی کمکرسانی آنها بود که راست سیاسی را در آمریکا سر پا نگه داشته است.
سال گذشته، دههها فعالیت پیرامون این مساله بالاخره به نتیجه رسید و هر دو مجلس رای به دو برابر شدن آستانه مالیات بر ارث دادند و وزارت خزانهداری نهایتا ماه گذشته، آن را امضا کرد. البته این قانون جدید موقت بود؛ چراکه مولتیمیلیاردرها سریعا راهکاری برای گریز از مالیات یافتند و بخش اعظم ثروت خود را در قالب هدیه به فرزندان خود اهدا کردند در حالی که هنوز زنده بودند.
هر دلاری که بدون زحمت به فرزندان طبقات حاکم میرسد (یعنی کسانی که پیش از این از بهترین مدارس و دانشگاهها، ارتباطات شغلی و حرفهای و دیگر فرصتهای زندگی که به واسطه پول پدر و مادرهایشان زمانی که در قید حیات بودند میتوانستهاند استفاده کنند) در واقع همان دلاری است که به سوی خدمات عمومی نمیرود.