چگونه «بازتوزیع بزرگ» اروپا طلسم نابرابری را شکست؟
دادههای «پایگاه داده نابرابری جهانی» که توسط توماس پیکتی و همکارانش گردآوری شده، نشان میدهد چگونه جوامع اروپایی توانستند در یک بازه زمانی فشرده، ساختارهای عمیق نابرابری را تضعیف کنند. پیکتی و همکارانش میگویند نابرابری یک «اصل اقتصادی» نیست، یک «انتخاب سیاسی» است
در ذهنیت رایج اقتصادی، نابرابری اقتصادی اغلب پدیدهای محتوم، طبیعی و شاید حتی لازمهی رشد تلقی میشود. اما اگر تاریخ اقتصادی قرن بیستم اروپا حاوی یک درس کلیدی داشته باشد، آن است که نابرابری، بیش از آنکه یک «اصل» اقتصادی باشد، یک «انتخاب سیاسی» است. دادههای «پایگاه داده نابرابری جهانی»[1] که توسط توماس پیکتی و همکارانش گردآوری شده، نشان میدهد که چگونه جوامع اروپایی توانستند در یک بازه زمانی فشرده، ساختارهای عمیق نابرابری را تضعیف کنند؛ پدیدهای که امروز از آن با عنوان «بازتوزیع بزرگ» یاد میکنیم[2].
مقیاسهایی که سرنوشت میسازند
برای درک عمق تحول، ابتدا باید نقشه امروز نابرابری را ببینیم. در جایی مانند آفریقای جنوبی، ۱۰% بالای جامعه بیش از ۷۰% درآمد ملی را به خانه میبرند، در حالی که سهم ۵۰% پایین جامعه، تنها ۵% است. این یعنی درآمد متوسط یک فرد در نیمه پایین، یکدهم درآمد متوسط کل جامعه است. حال این را با اروپای شمالی مقایسه کنید: ۱۰% بالا حدود ۲۵% درآمد را در اختیار دارند و ۵۰% پایین، سهمی ۲۰% تا ۲۵% دارند. در اینجا، درآمد متوسط نیمه پایین، تقریباً نصف درآمد متوسط کل جامعه است.
این اعداد صرفاً آمارهای برای درج در تحقیقات و گزارشهای رسمی نیستند؛ آنها معرف دو جهان کاملاً متفاوت در دسترسی به بهداشت، آموزش، مسکن و «عاملیت اقتصادی» (توانایی انتخاب و اثرگذاری بر زندگی) هستند. نکته کلیدی اینجاست که فرانسه قرن نوزدهم، شباهت بیشتری به آمریکای لاتینِ امروز داشت تا اروپای کنونی. پس چه اتفاقی افتاد؟
کالبدشکافی یک قرن تحول: از ۱۹۱۴ تا ۱۹۸۰
« بازتوزیع بزرگ» نامی است که به دوره فشردهی کاهش نابرابری در اروپا، تقریباً از آغاز جنگ جهانی اول تا اوایل دهه ۱۹۸۰، اطلاق میشود. این یک روند تدریجی و آرام نبود؛ بلکه محصول مستقیم مجموعهای از شوکهای سهمگین و اصلاحات سیاسی رادیکال بود.
پیش از جنگ جهانی اول، متوسط درآمد ۱۰% ثروتمند در اروپا، ۲۰ تا ۴۰ برابر متوسط درآمد نیمه پایین جامعه بود. امروز این نسبت در اروپا به ۵ و در اسکاندیناوی به ۲.۵ رسیده است. این میزان فشردهسازی گروههای جامعه از نظر درآمد، در تاریخ بیسابقه است.
این تحول بر چهار ستون اصلی استوار بود:
1. شوک جنگها: دو جنگ جهانی بخش عظیمی از سرمایههای انباشتهشده (مخصوصاً در دست نخبگان) را نابود کرد و سلطه مبتنی بر دارایی را بهشدت تضعیف نمود.
2. انقلاب مالیاتی: ظهور مالیاتستانی تصاعدی (پیش رونده) بر درآمد و ثروت (بهویژه مالیات بر ارث)، ابزار اصلی دولتها برای جلوگیری از انباشت مجدد و افراطی ثروت شد.
3. تولد دولت رفاه: سرمایهگذاری گسترده و همگانی در آموزش، بهداشت و زیرساختهای اجتماعی، فرصتها را بازتوزیع کرد و کف حمایتی محکمی برای شهروندان فراهم آورد.
4. قدرتیابی نیروی کار: رشد اتحادیههای کارگری و نهادینهشدن «چانهزنی جمعی»، سلسلهمراتب دستمزدی را در درون شرکتها فشرده ساخت و سهم نیروی کار از درآمد ملی را افزایش داد.
این چهار عامل، نه بهخودیخود، بلکه در نتیجهی بسیج سیاسی، جنبشهای اجتماعی و تغییر در موازنهی قوا رخ دادند.
افسانه «برابری بیشتر، کارآمدی کمتر»
یکی از سرسختترین استدلالها علیه سیاستهای بازتوزیعی، ادعای تقابل میان «برابری» و «رشد» است. منتقدان میگویند فشردن شکاف درآمدی، انگیزه را از بین میبرد و به رکود بهرهوری میانجامد. اما تجربه اروپا عکس این موضوع را نشان میدهد.
دوره « بازتوزیع بزرگ» همزمان با دوران طلایی رشد اقتصادی و جهش بهرهوری در اروپا بود. امروزه، کشورهایی مانند دانمارک و سوئد که فشردهترین ساختارهای دستمزدی را دارند، از بالاترین نرخهای بهرهوری در جهان برخوردارند. هنگامی که آمارها را بر اساس برابری قدرت خرید و ساعات کاری واقعی تعدیل میکنیم، بهرهوری اروپا (حدود ۵۰ تا ۶۰ یورو در ساعت) نهتنها از آمریکای شمالی عقب نیست، بلکه در مواردی از آن پیشی میگیرد. سرمایهگذاری در آموزش و سلامت همگانی، نه هزینهای بر دوش رشد، که سوخت اصلی آن بود.
هشدار: انقلاب ناتمام ثروت
با این حال، این تصویر خوشبینانه یک نقطه کور مهم دارد: «ثروت». در حالی که توزیع «درآمد» (جریان پول) به طرز چشمگیری بهبود یافت، توزیع «ثروت» (موجودی داراییها) همچنان بهشدت نابرابر است.
در فرانسه، اگرچه سهم ۱۰% بالا از کل ثروت، از ۸۵% در دوران پیش از جنگ به حدود ۵۰% تا ۶۰% امروز کاهش یافته، اما نیمه پایین جامعه تقریباً هیچچیز ندارند و سهم آنها از ثروت کل در طی دو قرن تقریباً تغییری نکرده است. بخش عمدهی ثروت آزادشده از دست 10% بالا، به «طبقه متوسط میراثبر» (۴۰% میانی) رسیده است. این شکاف در ثروت، به معنای تداوم آسیبپذیری، فقدان قدرت چانهزنی واقعی و ناتوانی در تصمیمگیریهای بلندمدت (مانند خرید خانه یا راهاندازی کسبوکار) برای نیمی از جامعه است.
درسهایی برای امروز: نابرابری یک انتخاب است
سرگذشت « بازتوزیع بزرگ» در اروپا نشان میدهد که واگرایی اقتصادی، سرنوشت محتوم جوامع سرمایهداری نیست. اینکه کشورهای ثروتمند امروز، برابرتر از کشورهای فقیر هستند، نه محصول طبیعی «توسعه»، بلکه پیامد مستقیم ساخت نهادهای بازتوزیعی قدرتمند است. در مناطقی از جهان که نهادهایی مانند مالیات عادلانه، دولت رفاه، اتحادیههای قوی غایب بودند، نابرابری در سطوح تاریخی خود ریشهدار باقی ماند.
تاریخ اروپا نشان میدهد که تغییرات شگرف، امکانپذیر هستند، اما نیازمند ائتلافهای سیاسیاجتماعیِ مؤثر و سیاستگذاریهای آگاهانهاند. این مسئله چارچوب تحلیلی ما را تغییر میدهد و این پرسش اساسی را پیش روی ما میگذارد: آیا میتوان درسهای بازتوزیع و فشردگی درآمدی را در مقیاس جهانی نیز به کار بست؟ این پرسش، چالشی است که در مقاله دیگری به آن پرداخته خواهد شد و الزامات تجربی و موانع سیاسی پیش روی همگرایی جهانی برای برابری بیشتر و تضمین حداقلهای رفاهی مورد کاوش و بررسی قرار خواهند گرفت.
[1] پایگاه داده نابرابری جهانی (WID) است که گستردهترین دادههای موجود در مورد تحولات تاریخی توزیع درآمد و ثروت در جهان را ارائه میدهد. این وبسایت دسترسی آزاد و آسان به اطلاعات مربوط به نابرابری، هم در داخل کشورها و هم بین کشورهای مختلف، را برای عموم و پژوهشگران فراهم میکند.
[2] برگرفته از سخنرانی توماس پیکتی به مناسبت دهمین سالگرد تاسیس موسسه بین المللی نابرابری در مدرسه اقتصاد لندن و کتاب او در همین موضوع، با نام تاریخ مختصر برابری که به فارسی نیز ترجمه شده است.