قلمرو رفاه

گشودن دروازه‌ها

چگونه می‌ سال ۶۸ بدیل جدیدی از اداره کارخانه‌ها توسط کارگران ارائه کرد؟

22 مهر 1404 | 16:00 مرور فرهنگ
یان برچال
یان برچال

در سال ۱۹۷۳ کارگران کارخانه ساعت‌سازی «لیپ» در بسانسون فرانسه که با موج بیکاری عظیمی مواجه بودند، این کارخانه را به تسخیر خود درآوردند تا این مطالبه را مطرح و محقق سازند که «هیچکس نباید کارش را از دست بدهد». آنها مواد اولیه کارخانه را از آن خود کردند، ساعت‌های جدیدی ساختند و فروختند تا دستمزد خودشان را پرداخت کنند. اقدام آنها در جهت بازپس‌گیری‌اید‌ه‌آل‌های می‌سال ۱۹۶۸ بود. در می‌سال ۶۸، ۱۱ میلیون کارگر اعتصاب کردند تا خودآیینی بیشتری طلب کنند و وضع موجود را متحول سازند. زنان و مردان کارگر در کارخانه لیپ، درس‌آموخته‌های می‌سال ۶۸ بودند که در سال ۷۳ برای هدایت و پیشبرد مبارزه‌ای که رنگ و بوی ملی به خود گرفته بود، کمیته‌ها و کارگروه‌های متعددی را برپا ساختند و زنان کارگر، فمینیسم طبقه کارگر را شکل و بسط دادند تا با آزار و اذیت‌های جنسی در محل کار و نیز با کنترل مردانه کارگاه‌ها و اتحادیه‌ها مبارزه کنند. پایداری جنبش لیپ و گسترش آن در طول دهه ۱۹۷۰ حاصل غنای فرهنگ مشارکتی و دموکراتیک آن بود. کارگران کارخانه که در برابر حامیان‌شان و همکاری با آنها بسیار گشاده‌رو بودند، نمایشی دیگر از همبستگی میان یقه آبی‌ها و فعالان دانشجویی را که میراث می‌سال ۶۸ بود، به اجرا گذاشتند.

کتاب «گشودن دروازه‌ها: ماجرای کارخانه لیپ، «۱۹۸۱_۱۹۶۸» نوشته «دونالد رید» که در سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات ورسو به چاپ رسید، ماجرای این کارگران را بازگو می‌کند. این کتاب پر است از جزییات دقیق و منتشر‌نشده‌ای از این ماجرا که تصویر جدیدی از دیدگاه و عمل آنهایی که این جنبش را رقم زدند، ارائه می‌دهد. مبارزه کارگران لیپ آخرین تجلی گسترده این باور در فرانسه بود که خلاقیت و خودآیینی اخلاقی، نیرو‌های پیش‌برنده یک تحول اجتماعی است. این مبارزه آن چیزی را محقق کرد که «ژان پل سارتر» آن را «بسط گستره ممکن‌ها» می‌نامید، آن‌هم نه‌تنها برای کارگران بلکه برای کسانی که از این جنبش حمایت کردند و به آن معنا بخشیدند.

ماجرای مبارزه کارگران فرانسوی کارخانه ساعت‌سازی لیپ در بسانسون در دهه ۱۹۷۰، اکنون بسیار دور به نظر می‌رسد و به‌رغم اینکه چندین فیلم و کتاب متعدد به این موضوع اختصاص یافته، اما احتمالا افراد کمی هستند که از آن اطلاع دارند. در چنین شرایطی مرور کتاب «دونالد رید» با عنوان «گشودن دروازه‌ها: ماجرای کارخانه لیپ، «۱۹۸۱-۱۹۶۸» که با استناد به داده‌ها و جزییات زیادی نوشته شد، می‌تواند بهانه و ابزار خوبی باشد برای بازخوانی یکی از جذاب‌ترین صفحات تاریخ طبقه کارگر.

داستان از پیامد‌های می‌سال ۱۹۶۸ آغاز می‌شود که همچنان موضوع بحث است. «میشل ابیدور» در کتاب «ماه می‌مرا متولد کرد» که اخیرا در لندن منتشر شد، بر مبنای مجموعه‌ای قابل توجه از مصاحبه با مشارکت‌کنندگان و حاضران در می‌سال ۶۸، استدلال می‌کند که میل به تغییر اجتماعی رادیکال عمدتا به دانشجویان محدود می‌شد و اکثر کارگران اهدافی کاملا اقتصادی داشتند. کار او قابل توجه است، اما استدلال‌هایش به نظر من تا حدی ایستاست. حتی اگر انگیزه کارگران بدوا مطالبات مربوط به دستمزد بود، افزایش موارد تسخیر کارخانه‌ها توسط کارگران، چشم‌انداز‌های جدیدی را برای به چالش کشیدن ساختار‌هایی در جامعه گشود که مورد هدف دانشجویان بود.

پیامد می‌سال ۶۸ با یک نقطه چرخش بزرگ دیگر همزمان شد. اوایل دهه ۷۰ مقارن بود با پایان ۳۰ سال درخشان (trente glorieuses) رونق و اشتغال کامل در دوره پساجنگ. کارخانه لیپ با حدود هزار و ۲۰۰ کارگر تولیدکننده ساعت‌های بسیار مرغوب، از سطح بالایی از سازماندهی و اعتماد برخوردار بود. برای مثال وقتی یک کارگر زن و یک کارگر مرد را در حال روابط غیرمتعارف گرفتند و تهدید به اخراج کردند، کارگران کار را متوقف کردند و آن دو توانستند شغل‌شان را حفظ کنند. همچنین زنی که در پاسخ به تعرض جنسی یک نفر، با سطل آشغال به سر او کوبیده بود، اما بعد از توقف کار توسط بقیه کارگران، آن زن به جای آنکه اخراج شود، به بخش دیگری منتقل شد.

در سال ۱۹۷۳ کارخانه لیپ ورشکسته شد و به مشکل نیروی کار اضافی برخورد. کارگران به جای دادخواهی برای حفظ کارشان، اعلام کردند کارخانه از آن کارگران و محصول زحمت و مهارت آنهاست. آنها کارخانه را تسخیر کردند، برای مدت کوتاهی اعضای هیات‌مدیره را به گروگان گرفتند و موجودی انبار محصولات را مصادره کردند و به مخفیگاه‌های امنی انتقال دادند (برخی تعدادی ساعت‌های تولید شده را کشیش‌هایی که با کارگران رابطه خوبی داشتند، در کلیسا‌ها و خانه‌های خود پنهان کردند).

این ماجرا آغازگر دوره‌ای از خلاقیت خارق‌العاده طبقه کارگر بود. کارگران لیپ همزمان با خلق «پروپاگاندای» گسترده‌ای حول جنبش و مطالبات‌شان از طریق فروش ساعت‌های ضبط شده، کسب درآمد کردند. قرار بر این بود که «تمام ساعت‌ها با ۴۲ درصد تخفیف به فروش رسد و روز بعد اتومبیل‌هایی با بلندگو در بسانسون بچرخند و خبر را پخش کنند». حزب سوسیالیست متحد (PSU) چپگرا نیز با ارسال دستورالعملی به میلیتان‌هایش در تمام بخش‌ها، بسیج شد تا این خبر را به اتحادیه‌ها، شورا‌های کار و دیگر گروه‌های علاقمند برساند و به فروش ساعت‌ها در کل کشور کمک کند. کنفدراسیون دموکراتیک کار فرانسه (CFDT) که از قبل رویه‌های سنتی را ترک کرده بود، بحث‌های منظمی را با کارگران از جمله کارگران غیرعضو در اتحادیه برگزار کرد. وقتی تسخیر کارخانه عملا آغاز شد، «مجمع‌های عمومی» هر روز و با حضور به طور میانگین نیمی از کارگران تشکیل می‌شد. کارگران ابتدا دیوارنگاره‌هایی برای پوشش‌دهی اخبار می‌ساختند و سپس بولتون روزانه خبر را منتشر می‌کردند. یکی از جامعه‌شناسان این جنبش را به عنوان «مرخصی از زندگی بیگانه» توصیف کرد. اما ماجرا آنطور که «شارل پیاژه»، میلیتان برجسته تاثیرگذار در جنبش ادعا می‌کرد «آغاز یک جامعه سوسیالیستی» نبود.

این حرکت به تدریج بخش‌بندی‌ها و سلسله مراتب داخلی کارخانه را به هم ریخت. در حالی که کارگران پیش‌تر در بخش کاری خودشان در کارخانه محبوس و محدود بودند، اکنون از محل کار یکدیگر بازدید می‌کردند. بنا به گزارش یکی از زنان اعتصاب‌کننده، «حال کارگاه یا دفتری وجود ندارد که تو کسی را در آن نشناسی». کارگران رستوران کارخانه را که توسط یک پیمانکار اداره می‌شد، متحول کردند. آنها خودشان «غذا‌های آماده با قیمت بسیار پایین‌تر» تهیه می‌کردند و رستوران را به «محلی برای بحث‌ها، طرح اختلافات و رفاقت‌ها» بدل ساختند.

این اقدامات به‌ویژه برای زنان کارگر تغییرات جدی‌ای در پی داشت. تقریبا نیمی از کارگران زن بودند که بسیاری از آنها غیرماهر به شمار می‌رفتند و کل روز در گرما و سر و صدای فراوان، با دست‌هایی تماما آغشته به روغن کار می‌کردند. اغلب این زنان کارگر بار مضاعف مسئولیت‌های خانه را نیز بر دوش داشتند و ترجیح می‌دادند در میتینگ‌ها صحبت نکنند. اما آنها در تلاش برای تغییر جهان پیرامون‌شان، تغییر خودشان را هم آغاز کردند و بدین ترتیب نقش زنان نیز به سرعت تغییر یافت. زنانی که پیش‌تر هیچ تجربه‌ای نداشتند، به سرتاسر فرانسه سفر می‌کردند تا در میتینگ‌های عمومی صحبت کنند. این جنبش هیچ رهبر سیاسی مشخصی نداشت. بسیاری از کسانی که درگیر جنبش بودند، از جمله پیاژه، کاتولیک‌های چپگرا بودند. همچنین رگه‌هایی از مائوییسم نیز در بین کارگران وجود داشت که اغلب بازتاب آن چیزی بود که مردم در مورد انقلاب فرهنگی چین در تخیل و ذهنیات خود داشتند، نه تحسین اتفاقاتی که واقعا در چین می‌گذشت.

در این جنبش دو اتحادیه مهم کارگری وجود داشت؛ حزب کمونیست که توسط کنفدراسیون عمومی کار (CGT) کنترل می‌شد و کنفدراسیون دموکراتیک کار فرانسه (CFDT)، اتحادیه کاتولیکی که اکنون سکولار شده بود. کنفدراسیون عمومی کار (CGT) اغلب نسبت به مفاهیمی، چون کنترل کارگری و خودگردانی کارگران مشکوک بود، به طوری که «ژرژ سگای» معتقد بود: «اینکه باور داشته باشیم کارگران می‌توانند بدون سرکارگر کار کنند، به همان اندازه بی‌معنا است که بگوییم کودکان بدون معلمان و بیماران بدون پزشکان می‌توانند امورات‌شان را بگذرانند.» با این حال، کنفدراسیون دموکراتیک کار فرانسه (CFDT) منعطف‌تر بود و اکثر میلیتان‌های کارخانه لیپ به آن تعلق داشتند.

گروه‌های متعدد چپ تندرو که همچنان در نتیجه می‌سال ۶۸ قدرت داشتند، همگی از کارگران لیپ حمایت کردند، اما هیچکدام از آنها تاثیر قابل توجهی برجای نگذاشت یا هیچ استراتژی موثری برای ارائه نداشت. در سال ۱۹۷۴، وقتی مرگ «ژرژ پومپیدو» سبب برگزاری زودهنگام انتخابات ریاست‌جمهوری شد، بسیاری از گروه‌های چپگرا به اتفاق سعی کردند به پیاژه نزدیک شوند و از او بخواهند به عنوان «نامزدی از دل اعتراضات» اعلام کاندیداتوری کند؛ هرچند در نهایت این اقدامات به نتیجه‌ای نرسید. تنها گروهی که به آنها ملحق نشد، گروه «مبارزه کارگری» (Lutte Ouvrière) یا «اتحادیه کمونیست (تروتسکیست)» بود که نمی‌خواست کمپین انتخاباتی خود را که به مثابه تمرینی برای حزب‌سازی می‌دید، قربانی کند.

در مارس سال ۱۹۷۴ اولین مرحله از جنبش به نتیجه رسید. کارخانه تحت مدیریت جدیدی بازگشایی شد و تمام کارگران قبلی مجددا به استخدام کارخانه درآمدند. اما در آوریل سال ۱۹۷۶ کارخانه دوباره ورشکسته شد. بار دیگر تسخیر کارخانه اتفاق افتاد؛ دوباره ساعت‌ها و برخی از ماشین‌های ساعت‌سازی به تملک کارگران درآمد و پنهان شد. اما این بار مشخص بود که اینگونه نمی‌توان ادامه داد. برای مدتی امورات کارخانه بر اساس منطق نصف - نصف و با پروپاگاندای قانونی همراه با پنهان کردن غیرقانونی ساعت‌ها پیش رفت. «کارگران سوار قطار بسانسون - پاریس می‌شدند و ۱۵ دقیقه‌ای را که تا زمان متفرق کردن‌شان وقت داشتند، صرف توضیح اهداف‌شان به مسافران می‌کردند و پوستر‌های «لیپ به زندگی ادامه خواهد داد» را روی واگن‌ها می‌چسباندند.»

راه‌حل احتمالی این مساله تشکیل یک تعاونی بود که راه‌حلی جزیی و موقتی بود؛ چراکه تعاونی در چارچوب بازار سرمایه‌داری و بدون وارد کردن خدشه‌ای در آن به حیات خود ادامه داد. در سال ۱۹۷۳ پیاژه ایده تعاونی کارگری را رد کرد و گفت: «ساختن جزیره‌ای سبز در دریای سرمایه‌داری ناممکن است». اکنون معلوم شد که تعاونی تنها بر مبنای اجرای قواعد سنتی کار می‌تواند بقا داشته باشد. در مارس سال ۱۹۷۸ «۱۰۰ کارگر به خاطر کاهش ساعات کار با کسری دستمزد مواجه شدند؛ ماه بعد حدود ۳۰ کارگر به دلیل چندین بار غیبت از کار مجددا از بخشی از دستمزدشان محروم شدند». آیا این محرومیت اجتناب‌ناپذیر و عادلانه بود؟ شاید، اما این شکل از مدیریت چه تفاوتی با مدیریت گذشته داشت؟

حال چه آلترناتیوی وجود داشت؟ هیچ راه‌حلی در چارچوب یک شرکت منفرد کارا نبود. بنابراین با گذر زمان چپگرایان بیشتر و بیشتر به سمت تاسیس یک دولت چپگرا گرایش پیدا کردند. «میتران» با حزب کمونیست، پیمانی – برنامه‌ای مشترک - بسته بود تا به شکل موثرتری کمونیست‌ها را فریب دهد. دولت جدیدی که در سال ۱۹۸۱ انتخاب شد، هیچ چیز برای ارائه به لیپ نداشت. ورشکستگی نهایی کارخانه در سال ۱۹۸۷ اتفاق افتاد. تا آن زمان تنها ۹۵ کارگر از کارگران لیپ باقی مانده بودند.

با افزایش نرخ بیکاری، تاکتیک تسخیر کارخانه توسط کارگران به طور گسترده‌ای در کل فرانسه تکرار شد. بین ژوییه ۱۹۷۴ تا ژوییه ۱۹۷۵ حدود ۲۰۰ مورد تسخیر کارخانه در کشور اتفاق افتاد. تقریبا ۲۰ مورد، از آن نوع اعتصاباتی بود که کارگران همزمان با تسخیر کارخانه به تولید و فروش محصولات ادامه می‌دادند. این دوره، دوره تجربه و تخیل بود. با این حال، در نهایت نتیجه‌ای درپی نداشت. هیچ چیز نمی‌توانست عصر ۳۰ سال طلایی را بازگرداند. تسخیر کارخانه‌ها در بریتانیا هم اتفاق افتاده بود که نتایج متفاوتی در پی داشت (رجوع کنید به جان دیسون، ازدیاد نیرو، تعطیلی کارخانه و تاکتیک تصاحب نمادین وسایل تولید ۱). در واقع تسخیر کارخانه و تصاحب وسایل تولید توسط کارگران (work-in) در کشتی‌سازی Upper Clyde در سال ۱۹۷۱ یکی از حرکت‌های الهام‌بخش برای جنبش کارگران در کارخانه لیپ بود.

درس‌هایی که از داستان کارخانه لیپ می‌توان آموخت، خوشحال‌کننده و امیدبخش نیست. مارکسیست‌ها می‌توانند به سادگی توضیح دهند که چنین مبارزاتی به تنهایی و بدون تغییری بنیادین در نظم اجتماعی نمی‌تواند موفق باشد. توضیحی که چندان کارا نیست؛ وقتی آن تغییر بنیادین در واقعیت بسیار دور از دسترس است. با این حال، انرژی، تخیل و خلاقیت کارگران لیپ را نباید فراموش کرد. همانطور که «پیر روزان والون» تاریخدان می‌گوید: «حرکت آنها «بازشناسی امکانی دیگر» بود. داستان مبارزه آنها یادآور توان کارگران و آن چیزی است که آنها قادر به تحقق آن هستند؛ چیزی که شاید کارگران روزی دوباره ما را با آن غافلگیر کنند.»

ترجمه: مرجان نمازی

کارخانه کارگران

خلاصه داستان: کارگران سوار قطار بسانسون - پاریس می‌شدند و ۱۵ دقیقه‌ای را که تا زمان متفرق کردن‌شان وقت داشتند، صرف توضیح اهداف‌شان به مسافران می‌کردند و پوستر‌های «لیپ به زندگی ادامه خواهد داد» را روی واگن‌ها می‌چسباندند...

برچسب‌ها
معرفی فیلم