زیر بار آجر؛ مقاومت کارگران در سایه استثمار
چگونه کارگران کورههای آجرپزی در برابر سختیها ایستادگی کردند اما نتوانستند ساختارهای اجتماعی را تغییر دهند؟



گزارش پیشرو به بررسی شرایط کار و زندگی کارگران غیرماهر در جنوب تهران، بهویژه کارگران کورههای آجرپزی خاتونآباد، طی سالهای 1953 تا 1979 میپردازد. کارگران آجرپزی که اکثرا کارگران فصلی روستایی بودند، فقیرترین قشر در بین طبقه کارگر ایرانی به شمار میرفتند. در سال 1969 آنها 5 درصد از جمعیت تهران را تشکیل میدادند. این کارگران گرچه در شرایط سخت و اسفباری کار و زندگی میکردند، اما به ندرت دست به اعتصاب میزدند.
مهمترین دغدغه آنها نه شرایط کاری، بلکه بیشتر پیدا کردن کار و حفظ آن بود که برای رسیدن به آن دشواریهای زیادی داشتند؛ چراکه 1) آنها کارگران فصلی بودند، 2) هیچ سازمان کارگریای که نماینده و صدای آنها باشد نداشتند، 3) تشکیلات و سازماندهی صنعتی که در آن مشغول به کار بودند، هیچ توان و قدرتی برای آنها باقی نمیگذاشت و 4) رقابت زیاد و جدیای بین آنها و دیگر کارگران غیرماهر و بیکار وجود داشت. در نهایت این گزارش به شش مورد اعتصاب ثبتشده توسط کارگران کورههای آجرپزی خواهد پرداخت و از آن برای بررسی شرایطی که بستر فعالیت تمام کارگران ایرانی را تشکیل میداد استفاده خواهد کرد.
مطالعات در مورد طبقه کارگر در ایران بسیار محدود است که به طور کلی از بیتوجهی نسبت به این موضوع حکایت میکند. همین مطالعات محدود در دسترس نیز بر روی نیروی کار در صنایع مدرن، متمرکز و جمعیت بس بزرگتر کارگران غیرماهر را همیشه از قلم انداخته است. همچنین به لحاظ تاریخی نیز این مطالعات ضعفهایی جدی دارند. برای مثال دوره بین سالهای 1951 تا 1979 را هیچ مطالعهای پوشش نمیدهد.
حتی مطالعات منتشر شده سازمانهای چپگرا بین سالهای 1979 تا 1981 نیز بیشتر محتوایی نظری و ماهیتی آموزشی- عقیدتی (doctrinal) دارند و همچنان نسبت به این طبقه کارگر غیرماهر بیتوجهاند و با خواندن آنها چیزی در مورد طبقه کارگر در ایران دستگیرتان نمیشود. همین مسائل و نیز اینکه کارگران کورههای آجرپزی طی سالهای 1953 تا 1979 از جمله فقیرترین و فراموششدهترین کارگران شهری ایران بودند، دلایل من برای انجام این مطالعه است.
بیکاری و فقدان مهارت یکی از مشکلات ساختاری نیروی کار در ایران بوده است. آمار موثقی درباره بیکاری ناخواسته در سالهای پیش از 1940 وجود ندارد اما به احتمال زیاد رقم بالایی نداشته است. اما این آمار از سال 1950 به بعد، به دلایلی همچون رشد سریع شهرنشینی، رکود در صنعت ساختوساز، بسته شدن کارخانجات و عدم توان رقابت با کالاهای خارجی، روند کند توسعه و مهاجرت گسترده روستاییان به شهرها و کلانشهرها افزایش قابل توجهی یافت و بعد از سال 1955 نرخ بیکاری دورقمی شد. همزمان حجم طبقه کارگر نیز بزرگتر گردید و تعداد کارگران بخش صنعتی از 7 درصد در سال 1910 به 24 درصد در سال 1956 و 30 درصد در سال 1978 رسید.
کارگران کورهپزخانهها گرچه جمعیت زیادی در تهران داشتند اما در آمار دولتی رسمی به شمارش نمیآمدند. جمعیت نیروی کار فصلی در تابستان سال 1955 حدود50 هزار نفر تخمین زده میشد؛ رقمی که در فصل زمستان به 150 هزار نفر افزایش مییافت. با این حال، طبق اسناد و نوشتههای دولتهای بریتانیا و آمریکا، به خاطر مهاجران روستایی این رقم به 300 هزار نفر نیز رسیده است. در سال 1960 صنعت آجرپزی 21 هزار نفر را استخدام کرده بود که نشان میدهد 29 هزار نفر دیگر (از همان 50 هزار نفر تخمینی) بیکار بودند. در همان سال از شغلهای مربوط به صنعت ساختوساز 72 هزار و 500 شغل کم شد، بنابراین رقم کل بیکاری در آن زیربخش یعنی آجرپزی میتوانست حدود 101 هزار و 500 باشد. در آن زمان رقم کل بیکاری را حدود 40 درصد از نیروی کار شهری تخمین زدهاند. طبق سرشماری 1956، 84 درصد از جمعیت بالای 10 سال سواد نداشتند؛ گرچه هزینه زیادی برای سرمایهگذاری در حوزه آموزش و کاهش این رقم صرف شد اما همچنان تا سال 1986، 60 درصد از جمعیت شاغل بیسواد بودند.
کارگران که با دو مشکل عمده یعنی پیدا کردن و حفظ شغل و نیز گذران زندگی با حقوق بسیار اندکشان مواجه بودند، در چرخه حقوق اندک، سوءتغذیه، مسکن ناشایست، بهداشت و سلامت نامناسب، فقدان مهارت و کارآمدی و بهرهوری پایین گیر کرده بودند. مشکلات کارگران کورهپزخانهها بُعد دیگری هم داشت. آنها عمدتا کارگران مهاجر فصلی روستایی بودند.
از جمعیت روستاییان که حدود 60 درصد از کل جمعیت ایران در سال 1970 را تشکیل میداد، بخش قابل توجهی در سطح بخور نمیر زندگی خود را میگذراندند. کشاورزان نیمی از سال را بیکار بودند و برای پیدا کردن شغل و کسب درآمد به شهرها مهاجرت میکردند. در شهر آنها برای دستیابی به معدود شغلهای در دسترس برای نیروی کار غیرماهر با دیگر کارگران غیرماهر که بخشی مهم از ساختار نیروی کار شهری را تشکیل میدادند، باید وارد رقابت میشدند. این رقابت قطعا تاثیری منفی بر سطح دستمزدها میگذاشت.
همچنین مهاجرت این کارگران روستایی در فصل زمستان همزمان بود با کاهش فعالیتها در صنعت ساختمان، بهویژه آجرپزی که تعداد زیادی کارگر غیرماهر و نیمهماهر را استخدام میکرد. در نتیجه اکثر کارگران آجرپزی دستمزد بسیار کمی دریافت میکردند که تنها برای زنده ماندن کافی بود و به همین دلیل آنها به لحاظ تغذیه، بهداشت و مسکن بسیار فقیر بودند.
کارگران آجرپزی چه کسانی هستند؟
اصل و نسب اکثر کارگران کورهپزخانههای خاتونآباد در دهههای 1970 و 1960، برمیگشت به روستاهای خراسان، بهویژه مناطق «ترکزبان» قوچان و مناطق فارسیزبان تربتحیدریه و تربتجام معروف به «خراسانیها». بقیه نیز ترکهای روستاهای اطراف همدان و نیز فارسیزبانان زابل بودند که به گرگان مهاجرت کرده و آنجا هم به کار در کورههای آجرپزی مشغول بودند. بهرغم خاستگاههای متفاوتشان و نیز تلاش مالکان برای اختلافانگیزی بین خراسانیها با ترکزبانها و یا زابلیها، کارگرها عموما مشکل خاصی با یکدیگر نداشتند.
بر اساس نمونه آماری یک تحقیق غیررسمی و اصطلاحا غیرعلمی در سال 1970، میانگین سن کارگران آجرپزی 27 سال و حداکثر سن آنها 50 سال بود. تقریبا نیمی از آنها متاهل بودند و به طور متوسط سه فرزند داشتند، 90 درصد آنها بیسواد بودند و تنها تعداد معدودی میتوانستند بخوانند و بنویسند. اکثر کارگران زمینی از آن خود نداشتند. آنها در نتیجه اصلاحات ارضی زمینهایی به دست آوردند اما به دلیل نبود آب نتوانستند به ارزش دارایی خود بیفزایند.
یک پیمانکار با عنوان «استادکار زیر» (زیر به زبان خراسانی به معنای رییس بخش تولید است) که با مالکان کورهپزخانهها قرارداد داشت و آرزوی کارگران رسیدن به جایگاه او بود، کارگران بدون زمین را اجاره میکرد و 10 درصد از دستمزد کارگر را بابت مخارج سفر خود به روستا، جمع کردن گروه کاری و پرداخت پیشپیش دستمزد به کارگران، برای خود برمیداشت. مبلغ قرارداد معمولا در سه قسط پرداخت میشد: 1) زمان ثبتنام، 2) زمان شروع کار و 3) در پایان قرارداد.
دستمزدهای کارگران هم روزانه، هفتگی یا ماهانه پرداخت نمیشد بلکه معمولا استادکار یا پیمانکار در پایان هر هفته مقداری پول به کارگر میداد تا بتواند مخارج روزانهاش را تامین کند و بقیه پول را تا زمان پایان کار و به عنوان تضمینی برای جلوگیری از ترک کار کارگر، از او دریغ میکرد. استادکار میتوانست کارگران را در هر نوع کاری مورد استفاده قرار دهد و برای اینکه بتواند آنها را پایبند کند، از طرق مختلف از جمله بدهکار کردنشان آنها را به خود وابسته میکرد.
او به عنوان پیمانکار همچنین بخشی از دستمزد کارگرها را که در سال 1955 نرخ آن 40 ریال بود، رشوه میگرفت، با این توجیه که کارهای فصل آینده را برای «کارگران خودش» رزرو میکند. «سرکارگر» یکی از کارگران بود که ضمن فراهم کردن اقلامی چون کفش و دستکش برای گروه، اصطلاحا بقیه کارگران را نمایندگی میکرد. او همچنین فراخوان به اعتصابها را صادر میکرد، البته معمولا تنها بعد از آنکه از جانب کارگران تحت فشار فراوانی قرار میگرفت.
نهتنها زنان و مردان بزرگسال بلکه همچنین تعدادی کودک نیز همراه با والدین خود مجبور به مهاجرت فصلی و کار در کورهپزخانهها میشدند و بعضا سه نسل از یک خانواده در یک کوره با یکدیگر کار میکردند. بدین ترتیب علاوه بر فشار همکاران، فشار خانوادهها هم برای کار کردن حتی در مواقع بیماری کارگر سبب میشد تیم تولید بیوقفه پیش برود.
خراسانیها برخلاف ترکها و زابلیها، همراه با همسران و فرزندان خود به کورهپزخانهها مهاجرت میکردند و زنان آنها نیز پا به پای همسرانشان بهویژه در مراحل آخر به عنوان «خشت جمعکُن» کار میکردند. آنها پابرهنه بودند و به سختی کار میکردند چراکه هرچه آجرهای بیشتری جمع میکردند، پول بیشتری هم میگرفتند.
آنها علاوه بر کار در کوره، مسئول نگهداری فرزندان هم بودند. زنانی که حتی بچه شیرخوار داشتند، آنها را با خود سر کار میبردند تا آنجا مشغول بازی شوند. تنها زنانی که دختران هفت یا هشت سال داشتند، میتوانستند از کمک دخترانشان برای نگهداری از بچههای کوچکترشان بهره ببرند. دستمزد مادران به سن فرزندانشان بستگی داشت و در سال 1978 از 2 هزار تا 7 هزار تومان برای هفت ماه کار متغیر بود.
کارگران به کارهای مختلفی در کوره مشغول میشدند و به نسبت سطح مهارت لازم برای آن کار و مخاطراتش دستمزدهای مختلفی میگرفتند که در اواسط دهه 1970 از هزار تومان ماهانه شروع میشد تا به دستمزد کنتراتی کارگران غیرماهری میرسید که نه هفتگی یا ماهانه، بلکه به ازای مثلا هر هزار آجر به آنها پرداخت میشد.
کارگران غیرماهر تنها به عنوان نیروی کار فصلی و موقت استخدام میشدند و فقط کارگران ماهر قراردادهای یکساله یا بیشتر میبستند. کارگران اغلب 16 ساعت در روز کار میکردند، در حالی که به طور رسمی روز کاری تنها 8 ساعت بود. آنها همچنین از مزایایی چون طرحهای تامیناجتماعی و سهیم شدن کارگران در سود کارخانه محروم بودند.
مالکان و صاحبان کورهها که از یک تا چهار کوره و به طور متوسط هر کدام دو کوره داشتند، ترجیح میدادند خودشان مستقیما کارگران را استخدام نکنند بلکه پول را به پیمانکار میدادند تا او آنها را استخدام و به امورشان رسیدگی کند. یکی از دلایل این کار آن بود که از این طریق مالکان میتوانستند قوانین کار و تامیناجتماعی را که تنها برای تشکیلات صنعتی با بیش از 10 کارگر لازمالاجرا بود، دور بزنند.
نمایندگی صاحب کوره در کارخانه را هم اغلب افرادی با عنوان «سرعمله» بر عهده داشتند که در هر کوره معمولا 4 یا 5 نفر به این کار گمارده میشدند. آنها کارگران ترک زبان یا خراسانیای بودند که با اثبات وفاداریشان به صاحب کارخانه، موفق به ارتقای جایگاهش شده بودند. سرعملهها معمولا همولایتی خود کارگران بودند و در شرایطی مانند کارگران، اما در بخشهایی مجزا از آنها زندگی میکردند. وظایف آنها عبارت بود از کسب اطمینان از مصالح لازم برای ساخت آجر، بررسی چگونگی پیشروی کار، استخدام یا اخراج کارگران و افزایش یا کاهش حقوق آنها. بنابراین عملا کارگران هیچ ارتباط مستقیمی با صاحبان کار و کوره نداشتند.
اوضاع کار و زندگی کارگران
بر اساس گزارشات شهرداری تهران تا سال 1969 تعداد کورههای آجرپزی اطراف تهران به 217 کوره به علاوه 9 کوره مدرن ماشینی رسیده بود که در 7 منطقه جداگانه قرار داشتند. اما این ارقام بهروز نبود چراکه در آن زمان بسیاری از کورههای اسماعیلآباد کار نمیکردند. حتی وزارت کار هم اطلاعات موثقی در این مورد ندارد. تا دهه 1970 کورههای آجرپزی اطراف تهران در منطقه قرچک - ورامین، شمسآباد، اسماعیلآباد، محمودآباد و خاتونآباد مستقر بودند که از بین آنها خاتونآباد با 35 تا 40 کوره، مهمترین مرکز آجرپزی بود.
کار در کورههای آجرپزی بسیار دشوار، ناایمن و ناسالم بود و کارگران کورهپزخانهها به سرعت پیر میشدند. آنها همیشه مشتاق بودند تا دستها و پاهایشان را که به دلیل سختی کار و به خاطر تماس مداوم و مستقیم با آب و ماسه تغییر شکل داده بود، به بقیه نشان دهند تا این نشانه را همچون خبری به آنهایی که میخواهند یا نمیخواهند بشنوند منتقل کنند و آنها را نسبت به شرایط دشوار کار و زندگی این کارگران آگاه سازند. کارگران خودشان میگفتند «کار کورهپز زور است.»
بسیاری از کارگران آجرپز و همچنین کسانی که برای شغل آنها چشم خواب کرده و منتظر بودند، در زمینهایی که اصطلاحا گودال میگفتند، زندگی میکردند. گودالها در جنوب خیابان شوش و چند متر پایینتر از سطح خیابان واقع شده بود و هر کدام نام خاص خود را داشت، مثل گودال عرب و گودال معصومی؛ قطعه زمینهایی با مساحتی در حدود 2 هزار تا 4 هزار متر که پیشتر برای ساخت آجر در کورهها استفاده میشد. اما بعد از اینکه مالکان آنها را فروختند و بعد از جابهجایی کورهها به زمینهای جدید، این زمینها بازیابی و پُر نشد و تبدیل شد به مکانی که افراد فقیر برای سکونت از آن استفاده میکردند.
خانههایی که در این گودالها بنا شد معمولا 40 تا 50 متر و بعضا 100 متر مساحت داشت. در دل آنها اتاقهای سه در چهار متری یا حتی کوچکتر، بدون در نظر گرفتن نور طبیعی ساخته شد و به اجاره خانوادههای فقیر درآمد. معمولا در هر کدام از این سکونتگاهها 6 تا 10 و بعضا 12 خانواده زندگی میکردند و اجاره ماهانه آنها در سال 1963 بین 30 تا 40 تومان بود.
در این سکونتگاهها آب، پساب و فاضلاب مشکلی جدی بود. در وسط این مجتمعها یک چاه یکونیم در یکونیم متری همراه با یک حوض که با آب آن چاه پر میشد، ساخته شده بود. برای هر سکونتگاه یک توالت وجود داشت. پسابها با سطلهایی به خیابان برده و آنجا تخلیه میشد. برخی از ساکنان مجبور بودند از فروشندگان دورگردی که آب را به اطراف سکونتگاهها میآوردند، آب خریداری کنند. آنها برای شستن لباس هم از آب شیرهای عمومی در خیابانها استفاده میکردند.
در برخی از سکونتگاهها چاههایی حفر شده بود تا آب باران زمستان را ذخیره کنند. از نظر فاضلاب هم ساکنان گودالها و کاروانسراها شرایط ناسالمی داشتند. آنها آب زیاد مصرف نمیکردند چراکه مجبور بودند پساب آن را تا فاصلهای از محل سکونتشان حمل کنند. همچنین آنها به امکانات بهداشتی مکفی دسترسی نداشتند.
در این مجتمعها، مغازههای خواربارفروشی معدودی به همراه یک یا دو مغازه قصابی، یک نانوایی، یک سلمانی، یک مغازه تعمیر کفش و گهگاه یک خیاطی وجود داشت. مردان که اکثرا آماده به کارهای سخت و غیرمعمول بودند اما اغلب شغلی نداشتند، برای پیدا کردن کار صبحها از خانه خارج میشدند و شبها بازمیگشتند و زنها و کودکان و سالمندانی که توان کار کردن نداشتند در خانه میماندند.
در سال 1962 تنها حدود 8 درصد از کودکان که همه پسر بودند به مدرسه میرفتند و دخترها در خانه میماندند. برخی از کودکان بالای 7 سال در کارخانه شیشهبُری کار میکردند و بعضا شبانه درس میخواندند. برخی دیگر از کودکان مشغول دستفروشی و آدامسفروشی میشدند. آنهایی که در کارخانهها کار میکردند روزانه 15 تا 30 ریال دستمزد میگرفتند که 3 تا 4 برابر کمتر از حقوق یک کارگر بزرگسال بود. کارخانهدار که استخدام کودکان به سودش بود، اسم آنها را در گزارشات نمیآورد چراکه قانون کار او را از استخدام کودکان منع کرده بود. به همین دلیل آمار موثقی در مورد تعداد این کودکان کار در دست نیست.
در کنار این «گودنشینها»، «کاروانسرانشینها» نیز بودند. اتاقهای سهدرچهار یا دودرسه متری کاروانسرا، که هیچ پنجرهای نداشت و از گل ساخته شده بود، در ماه 20 تا 30 تومان اجاره داده میشد و بعضا دو خانواده را در خود سکونت میداد. تنها برخی از کاروانسراها چاه آب داشتند که با طناب و سطل کار میکرد و اغلب آنها از این امکانات هم بیبهره بودند و ساکنان آنها باید از شیرهای فشاری عمومی خارج از کاروانسرا استفاده میکردند.
خانوادههایی که وضع مالی بهتری داشتند باید از دورهگردان آبفروش آب میخریدند. برای نمونه کاروانسرای حاجی بلوری که سکونتگاه حدودا 70 خانواده بود، شیر آب نداشت و نزدیکترین شیر آب عمومی به آن 500 متر دورتر بود که آن هم تنها دو ساعت در روز آب داشت. به همین خاطر هر روز سر آب دعوا پیش میآمد. در این کاروانسرا برای 70 خانواده تنها 5 توالت وجود داشت. کل فضا پر بود از مگس و فضولات حیوانات و کثافات. بعضی از خانوادهها اسب یا الاغ خود را در اتاق خودشان نگه میداشتند و به آن به عنوان عضوی از خانوادهشان نگاه میکردند که برای تامین مخارج خانواده از آن استفاده میشود.
در هر اتاق معمولا 5 تا 12 نفر زندگی میکردند که از درآمد اندکی برخوردار بودند و شغل ثابتی نداشتند. مانند بقیه کارگران آجرپز، آنها هم روستاییانی بودند که ادامه زندگی در روستا برایشان ممکن نبود و به دنبال شغل و موفقیت به شهر بزرگتر آمده بودند. در حالیکه در گودالها برخی از کودکان دستکم میتوانستند مدرسه بروند، اینجا همه باید کار میکردند تا مخارج خانواده را تامین کنند، حتی کودکان خردسال هم بعضا با جابهجایی آب در محلهشان کار میکردند.
افراد ساکن در گودالها و کاروانسراها همگی فاقد مهارت بودند و در نتیجه نرخ بیکاری در بین آنها بالا بود و به همین دلیل آنها حاضر به انجام هر کاری با هر دستمزدی بودند و نه به آینده و نه به سلامتیشان فکری نمیکردند. برخی از آنها در صنعت ساختوساز و برخی دیگر در کورههای آجرپزی مشغول به کار میشدند.
برخی شغلهای فصلی داشتند و برخی هم موفق به کار در کارخانهها میشدند. زنان اکثرا در مشاغلی چون پنبهزنی و ریسندگی پشم، درست کردن کتیرا، کارگری در کارخانههای شیشهبری و کورههای آجرپزی و مشابه آنها، تحت شرایط بسیار بدی کار میکردند. برای مثال برخی در محل کار خود به آب آشامیدنی دسترسی نداشتند. آنها روزانه و بسته به نتیجه کارشان بین 15 تا 30 ریال دستمزد میگرفتند. زنانی که کودکان شیرخوار داشتند، مجبور بودند آنها را با خود ببرند و شاهد بودند که کودکانشان در محیط کثیف کار بازی میکنند.
در سال 1957 مجتمع سکونتگاهی کورهپزخانهها 100 هزار نفر را در خود جای داده بود که از آن بین تنها 30 هزار نفر در کورهها کار میکردند. هر کوره ردیفی از 10 تا 15 اتاق 3در4 متری داشت که مالک کوره بهویژه برای کارگران خراسانی که همراه همسر و فرزندانشان به آنجا میرفتند، ساخته بود. کارگران ترکزبان که معمولا تنها مهاجرت میکردند، برای کاهش هزینههای زندگی با یکدیگر زندگی میکردند.
هزینه زندگی برای آنها در ماه حدود 50 تومان بود. اتاقها، پنجره و روزنه تهویهای جز دریچهای کوچک بالای در ورودی نداشت. در هر کدام از این «سکونتگاهها» سه خانواده زندگی میکرد. معمولا 10 تا 12 کودک کار که دور از خانوادههایشان کار میکردند نیز تنها یکی از این اتاقها را اشغال میکردند. فضایی محدود در مقابل این اتاقها به کارهایی چون شستن و خشک کردن لباسها، آشپزی، پخت نان، گفتوگو و استراحت کارگران بعد از کار اختصاص یافته بود. نیازی به گفتن نیست که به دلیل نزدیکی کورهها، گرد و خاک در تمام این فضاها وجود داشت و اوضاع را ناسالمتر میکرد.
در مقابل این اتاقها هم با اختلاف 4 یا 5 متری ارتفاع، فضای کاری کورهها آغاز میشد. تمام زبالهها یک گوشهای تلنبار میشد که در همان حوالی بچههایی نیمهلخت و پابرهنه مشغول بازی میشدند. برای هر ردیف خانهها تنها یک یا دو شیر آب وجود داشت که یکی از آنها 50 متر از خانهها فاصله داشت و مورد استفاده کارگرانی بود که گل درست میکردند. خانوادهها از همان شیر آب برای شستن ظروف، لباسها و پختوپز استفاده میکردند. شیری که نزدیک خانهها بود هم به فاضلاب وصل نبود و پساب آن به صورت راکد باقی میماند و چالهای متعفن با عمق یک یا یکونیم متر تشکیل میداد که برای کودکان بسیار خطرناک بود.
برای هر ردیف از خانهها یک تا چهار توالت وجود داشت که به سختی کفاف آن تعداد خانواده ساکن در آنجا را میداد. مردان و پسران معمولا در همان کوره خود را میشستند اما زنان از این امکان بیبهره بودند. آنها با تمام خاک و چرکی که در طول کار روزانه به تنشان نشسته بود به بستر میرفتند. اکثر حمامهای عمومی آن حوالی از پذیرفتن این زنها سر باز میزدند چراکه آنها خیلی کثیف بودند. تنها معدودی از آن حمامها این زنان را پذیرا بودند، آنهم به شرط آنکه تنها در گوشهای بنشینند و خودشان را بشویند.
کارگران بخش اعظم درآمدشان را برای غذا صرف میکردند و رژیم غذایی آنها عمدتا شامل نان، چای و شکر، میوه و گهگاه سبزی میشد. گوشت و دیگر مواد پروتئینی غذاهای لوکسی بود که اکثر کارگران پولشان به آنها نمیرسید. قیمت غذا در آن محدوده بسیار بیش از مناطق نزدیک در تهران بود. کارگران بعد از یک روز طولانی کاری، زمان اندکی برای استراحت داشتند و حدود دو ساعت بعد از بازگشت به خانه به بستر میرفتند. این در مورد کارگران ثابتی صدق میکرد که در طول پاییز و زمستان در نزدیکی کورهها زندگی میکردند.
آنها ناخودآگاه سبک زندگی روستاییشان را دنبال میکردند؛ ساعات کار طولانی، استراحت و سحرخیزی. در طول ساعات قبل از خواب، آنها اغلب دور هم مینشستند و در حالی که چای و چیزهای دیگر مینوشیدند و میخوردند، در مورد علایق و تخیلات و تصوراتشان با یکدیگر گفتوگو میکردند. آنها وقت آزاد اندکی داشتند و بعد از کار اطراف کورهها میچرخیدند، آهنگ میساختند، آواز میخواندند و در کل خودشان را سرگرم میکردند. در روزهای آزاد و تعطیلیشان، آنها از یکدیگر جدا میشدند، کارگران جوان به تهران میرفتند، بقیه به سینما یا قهوهخانه یا پارک یا پرسهزنی در خیابانهای همان حوالی میرفتند، برخی هم برای استراحت و گپ زدن به کورهها میرفتند.
کارگران خراسانی برخلاف کارگران ترکزبان، مسلمانان متعهدی بودند. آنها وقتی اولین دستمزدشان را میگرفتند به زیارت امامزاده داوود میرفتند. با این حال، آنها معمولا معتاد به ماده مخدر «ناس» و یا تریاک بودند. برخی از آنها درآمدشان را پسانداز میکردند تا یک موتورسیکلت بخرند تا با آن هم امکان جابهجایی بیشتری داشته باشند، هم آن را با خود به دهشان ببرند و آنجا یا آن را بفروشند یا برای پز دادن به همقطارانشان از آن استفاده کنند.
موضع رسمی دولت
تا سال 1941 تشکیل و فعالیت اتحادیههای کارگری در ایران ممنوع بود و تنها بعد از خلع رضاشاه از سلطنت و حمله نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم به ایران بود که شرایط اقتصادی و سیاسی جدید امکان تشکیل اتحادیههای کارگری مرتبط با احزاب سیاسی را فراهم کرد. حزب توده موفقترین حزب در سازماندهی نیروی کار بود که از خلال همین سازماندهی، کارگران به شرایط کاری بهتر، دستمزد بیشتر، تصویب قانون کار و تشکیلات سازمانی کارگری متعدد دست یافتند. در طول سالهای بعد حزب توده و بسیاری از سازمانهای کارگری مستقل سرکوب شدند.
دولت به خوبی از مشکلات نیروی کار به طور کلی و به طور خاص کارگران کورهپزخانهها آگاهی داشت اما توجهاش تماما معطوف به حفظ امنیت عمومی بود و از فعالیت نیروهای کار که احتمالا به آشوب و شورش اجتماعی منتهی میشد، هراس داشت. به دلیل همین هراس و دغدغههای مربوط به امنیت داخلی، دولت تلاش میکرد کارگران را از اعتصاب کردن بازدارد و در واقع اعتصاب را ممنوع کرد. ناظران خارجی نیروی کارگر در ایران را رامترین نیروی کار در جهان مینامیدند.
بخشی از این رام بودن به دلیل شیوه مدیریتی بود که دیدگاهی سنتی داشت و کارگران را همچون رعیت در نظر میگرفت. البته دولت هم به لحاظ دیدگاه اجتماعیاش از مدیران هم کوتهفکرتر بود. اما کارگران هم به جای آنکه مستقیما با مدیران درگیر شوند، چشم به دولت داشتند تا مشکل آنها با مدیران را حل کند.
هر کارخانهای که 20 کارگر یا بیشتر داشت باید یک شورای کارخانه تشکیل میداد که در آن یک نماینده کارگری که توسط ماموران وزارت کار تایید شده بود، باید حضور پیدا میکرد. به ندرت پیش میآمد که اتحادیهای کارگری، اعتصابی را آغاز کند، چه رسد به اینکه گروهی از کارگران اقدام به این کار کنند. اغلب اعتصابها کار یک یا دو کارگر مصممی بود که بر حسب اتفاق دست به عمل میزدنند و کارگران دوروبرشان آنها را همراهی میکردند.
از نظر قانون کار، تنها تعداد بسیار معدودی از اعتصابات قانونی بود؛ چراکه پروسه شکایتی که قانون تنظیم کرده بود، معمولا هرگز دنبال نمیشد. همچنین در مواقع اعلام حکومت نظامی بسیاری از اعتصابها ممنوع میشد و شورش تلقی میگردید. رویه معمول این بود که ماموران محلی وزارت کار به صورت غیررسمی یا رسمی با حمایت مقامات محلی برای حل مساله تلاش میکردند.
به ندرت پیش میآمد اعتصابها با توافق بین کارگران و مدیریت کارخانه برپا شود و این هم یکی از دلایلی بود که اکثر اعتصابها معمولا خیلی کوتاه و تنها چند ساعت طول میکشید و در پایان، نمایندگان دولت تصمیم خود را اعلام میکردند. البته دولت هم بعد از اوت 1953 (کودتای 28 مرداد سال 1332) که تمرکزش را بر حفظ امنیت عمومی گذاشته بود، از تظاهرات عمومی هراس داشت، بنابراین برای جلوگیری از خطر برهمخوردن نظم عمومی به دلیل اعتصابها، خود راهحلی را تعیین و تحمیل میکرد که همیشه مطلوب هیچیک از طرفین، بهویژه مدیران نبود.
اتحادیههای کارگری به هیچوجه نگران حقوق کارگران نبودند و صرفا نمایش تبلیغاتی بینالمللی و تلاش برای جلب رضایت و حمایت شرکا و حامیان سیاسی این اتحادیهها و طرفدارانشان بود. رهبران کارگری از اتحادیهها برای فراخوان اعتصاب به منظور چانهزنی با مدیران کارخانه و ارتقای حقوق کارگران استفاده نمیکردند، بلکه از آن برای مذاکره با دولتی که از شورشهای سیاسی و کارگری هراس داشت و همچنین برای رسیدن به شرایط بهتر برای خودشان استفاده میکردند. دولت هم مدیران کارخانه را تحت فشار میگذاشت تا امتیازاتی خاص را به آن رهبران کارگری اعطا کند. رهبران جنبش کارگری را کارگران انتخاب نمیکردند بلکه اغلب از سوی مدیران کارخانه برای تصدی این منصب برگزیده میشدند.
اتحادیه کارگری به عنوان مکانیزمی برای کنترل کارگران به کار میرفت و سازماندهندگان کارگری هم بیش از آنکه درصدد دفاع از حقوق و منافع کارگران باشند، نقش جاسوس رهبران این اتحادیهها را به عهده داشتند. نتیجه آن میشد که گروههای کارگری به سادگی توسط مدیران، احزاب سیاسی، یا دولت دستکاری میشدند یا در زمان اعتصابشان به زور مورد سرکوب قرار میگرفتند.
حال روشن است کارگران سازماننیافته آجرپزیها که هیچ آگاهیای از این مسائل نداشتند، چطور در سال 1958 اتحادیهای کارگری را با نمایندگانی رسمی که کارگران هیچ شناختی از آنها نداشتند، شکل دادند. با این وجود، کارگران، «چاقوکشان» را خوب میشناختند که در کورههای آجرپزی کار میکردند و نقش جاسوسان مدیران را به عهده داشتند. یکی از همین چاقوکشان، احمد بلند نام داشت که از قضا یکی از نمایندگان اتحادیه هم بود. او در سال 1977 تاکتیکهایی قوی برای ناامید و دلسرد کردن کارگران از اعتصابها به کار برد.
تاریخچه اعتصابها
اولین اعتصاب ثبت شده کارگران کورهپزخانههای جنوب تهران به سال 1953 برمیگردد. در ماه ژوییه، نزدیک به 5 هفته قبل از کودتای اوت (28 مرداد 32)، حدود 20 هزار کارگر دست به اعتصاب زدند و 11 روز آن را ادامه دادند. در طول این مدت، کارگران کارخانههای دیگر و نیز کسبه خرد با تامین پول و اقلام کالایی برای کارگران اعتصابکننده، به آنها کمک کردند.
بعد از سقوط دولت مصدق، حکومت نظامی اعلام شد. با پایان حکومت نظامی، بهرغم بدتر شدن شرایط کار برای کارگان غیرماهر، دولت مقررات کنترلی سفت و سختی را برای تمام فعالیتهای سیاسی و سازمانی وضع کرد تا از وقوع اعتصابات جدید جلوگیری کند. با این حال، وخامت اوضاع کاری کرد که حتی کارگران مطیع و سربهراه آجرپزی هم صدایشان درآمد.
اعتصاب ژوییه سال 1957 تا حدی به دلیل عدم موفقیت وزارت کار در اجرایی کردن ماده 10 قانون کار بود که به حداقل دستمزد مربوط میشد. در بسیاری از بخشهای کشور حداقل دستمزد میبایست سالانه توسط کمیتهای تثبیت و تصویب شود که اعضای آن عبارت بود از فرماندار، رییس شورای شهر، رییس بانک ملی محلی یا نمایندگان آنها، نمایندهای از وزارت کار، دو نماینده از سوی کارگران و دو نماینده از سوی کارفرمایان. پیشنهاد این کمیته بعد از تایید در شورای عالی لازمالاجرا میشد.
این قانون در ژوئن سال 1949 تصویب و یک ماه بعد توسط شاه اعلام عمومی شد. در آن سال حداقل دستمزد، 34 ریال تعیین و تصویب شد اما در طول 8 سال آتی این میزان تغییری نکرد. کارگران از این بابت شاکی و معترض بودند که دستمزد فعلیشان کفاف مخارج زندگی را نمیدهد. همان سال پیمانکاران خارجیای که برای ارتش کار میکردند میگفتند روزانه 250 ریال به کارگر غیرماهر و 500 ریال به یک بنا یعنی کارگر ماهر دستمزد میدهند.
برخی گزارشگران از مردمی که در کورهپزخانه کار گلسازی میکردند پرسیده بودند که چقدر حقوق میگیرید که آنها پاسخ داده بودند 3 تومان در روز. آنهایی که به کار «خشتمالی» یا به اصطلاح خود کارگران «چونهزدن» مشغول و معمولا هم یک نوجوان همراه با دو پسربچه 7 یا 8 ساله بودند، با یکدیگر روزانه 9 تومان درآمد داشتند.
کارگران همچنین از این بابت شاکی بودند که هزار آجری که آنها در ازای دریافت تنها 5 تومان میسازند، به قیمت 70 تا 90 تومان به فروش میرسد. یکی از آنها میگفت او همراه با همسر و فرزندانش 3 هزار قالب زدند و تنها 9 تومان به آنها پرداخت شد. بزرگترین ترس او باریدن باران بود؛ چراکه اگر آجرهای آن به دلیل باران خراب میشد، مدیران کوره 50 درصد از دستمزد کارگر کم میکردند.
در اعتصاب آن سال، کارگران خودشان میگفتند اعتصاب نکردهاند و تنها کار را متوقف کرده تا دستمزدی را که باید دریافت کنند، به آنها پرداخت شود. مالکان، درخواست آنها برای دستمزد بالاتر را رد کردند و گفتند کارگران باید روز بعد ساعت 7 صبح سر کار باشند. این در حالی است که در ابتدای سال 1957 مالکان قول افزایش 30 درصدی دستمزد را داده بودند. وقتی کارگران نسبت به تاخیر در پرداخت حقوق اعتراض کردند به آنها گفته شد که صبر داشته باشند.
در پایان ماه ژوئن صاحبان کورههای بهمن و تهران با افزایش 30 درصدی دستمزد کارگران موافقت کردند. کارگران کورههای دیگر نزد روسای خود رفتند که بار دیگر به آنها گفته شد صبر داشته باشند. اما آنها صبرشان تمام شده بود و دست به اعصاب زدند و همه کارگران کورها جز کارگران کورههای بهمن و تهران به اعتصاب پیوستند. در ابتدا صاحبان کورهها که در قالب صنف سفالگران سازماندهی شده بودند، به دو دلیل نمیخواستند تن به افزایش دستمزد دهند: 1) عضویت «صنف کارگر کوزهپز» یا همان کارگران آجرپز در اتحادیه مرکزی کارگران و مداخله این اتحادیه در اعتصاب، 2) پیمانکاری و موقتی بودن کارگران؛ کارگران «قالبدار» کارگران پیمانی و فصلی بودند و تنها در طول تابستان کار کشاورزی میکردند. بقیه سال را آنها به دلیل آبوهوا و تعطیلی کار کشاورزیشان یا بیکار بودند یا موفق میشدند به عنوان قالبدار مشغول شوند و درآمد اندکی کسب کنند.
دستمزد آنها بین 60 تا 120 ریال در ازای 16 ساعت کار روزانه بود. اکثر کارگران قالبدار بودند، بنابراین هر افزایش دستمزدی شامل حال آنها میشد. در نهایت صاحبان کورهها مجبور به پذیرش افزایش حقوق شدند و در مقابل وزارت کار قول داد این موضوع را همچنان با همراهی صنف سفالگران پیگیری کند. بعد از اعتصاب کارگران صاحبان کورهها تصمیم گرفتند دستمزدها را تا 70 یا 75 ریال بابت هزار آجر خام یا خشت افزایش دهند و رشدی معادل را برای دستمزد کارهای دیگر در نظر بگیرند.
گرچه اعتصاب تمام شد اما مسائل مهمی همچنان حل نشده باقی مانده بود؛ مسائلی همچون تامیناجتماعی کارگران و پایین بودن دستمزدها در مقایسه با تورم بالا و در نتیجه فقر کارگران. حتی وقتی پیمانکاران در نوروز سال 1958 به طور ناگهانی و غافلگیرکنندهای دستمزد کارگران صنعت آجر تهران را 40 درصد افزایش دادند اما بازهم شرایط کارگران کورههای آجرپزی همچنان وخیم بود. به همین دلیل کارگران آجرپزی در تهران در 6 ژوئن سال 1959 یکی از مهمترین اعتصابات کارگری کشور را که یک هفته به طول انجامید، به راه انداختند. گفته میشد 30 هزار کارگر و 30 هزار نفر از شغلهای دیگر بهویژه رانندگان کامیون در این اعتصاب شرکت داشتند. حتی دولت هم تعداد دقیق کارگران اعتصابکننده را نمیدانست، به این دلیل که کارفرمایان به طرق مختلف همواره از اعلام آمار درست و دقیق کارگران خود خودداری کرده بودند تا از قوانین کار فرار کنند.
در آخر تمام 170 کوره آجرپزی کار را تعطیل کردند و خواستار افزایش 35 درصدی دستمزدها و نیز دسترسی به حساب حق بیمهای شدند که از حقوق آنها کسر شده بود تا به حساب سازمان بیمه اجتماعی کارگران ریخته شود اما به احتمال زیاد به جیب صاحبان کورههای آجرپزی یا پیمانکارانی رفته بود که مسئول آوردن کارگران از مناطق روستایی به تهران بودند.
قبل از اعتصاب، دستمزد پایه برای ساخت هزار آجر، 95 ریال بود که به دلیل تورم و افزایش هزینههای زندگی تاثیری در افزایش توان خرید کارگران و بهبود شرایط زندگی آنها نداشت. با توجه به ترس دولت از گسترش اعتصاب به دیگر کارخانهها، اداره کار (Labour Department) که از سوی پلیس و ساواک حمایت میشد، قدمهایی برای جلوگیری از شیوع آن برداشت و بهرغم آنکه اعتصاب را غیرقانونی اعلام کرده بود، سعی کرد به عنوان میانجی وارد میدان شود. در 7 ژوئن اعلام شد که با افزایش 20 درصدی دستمزدها موافقت شده و کارها از فردا پی گرفته خواهد شد.
اما از آنجا که در این توافق کارگران و نظر آنها نقشی نداشتند، کارگران تا 11 ژوئن سر کار حاضر نشدند. در نهایت پس از برخورد شدید پلیس، ارتش و ساواک کارگران مجبور به ترک اعتصاب شدند و همان 20 درصد افزایش دستمزد را که از جانب وزارت کار به عنوان توافقی منطقی حمایت میشد، پذیرفتند. این وزارتخانه همچنین قول داد دیگر شکایات و اعتراضات کارگران را نیز پیگیری کند که البته به نظر میرسد هیچگاه عملی نشد یا دستکم نتایج آن اعلام و ثبت نشده است.
روزنامه تهران در تاریخ 15 ژوئن سال 1959 نوشت: «اعتصاب 60 هزار کارگر کورههای آجرپزی به پایان رسید یا بهتر است بگوییم به پایان رسانده شد. البته این پایان بیش از آنکه با رضایت کارگران همراه باشد، وجد و رضایت صاحبان کورهها و پیمانکاران واسط را در پی داشت. علاوه بر خود کارگران، هر ناظر عاقلی که علاقمند به رشد دموکراسی در ایران است، نمیتواند از این شیوه پایان دادن به اعتصاب خوشحال باشد.
در جریان اعتصاب، کارگران کورهپزخانهها در شرایطی ناروا قرار داده شدند و از حقوق قانونی چانهزنی محروم گردیدند. از این بابت بیش از همه باید وزارت کار را مقصر دانست و سرزنش کرد. به علاوه چرا وزارتخانه تازه الان باید بفهمد که در طول چند سال گذشته کارفرمایان حق بیمه را از دستمزد کارگران کسر میکردند بدون آنکه آن را به اداره تامیناجتماعی کارگران واریز کنند؟ چرا وزارتخانه تازه الان باید بفهمد که کارفرمایان باید شرایط کاری در کورههای آجرپزی را بهبود بخشند؟ اگر وزارت کار قادر به فهم و پایان دادن به اینگونه بیعدالتیها در طول سالهای متمادی پیشین نبوده است، چرا اعتصاب کارگران را غیرقانونی اعلام میکند؟
صنعت آجر در تهران یکی از بزرگترین صنایع در کشور است. 60 هزار کارگر این صنعت، 5 درصد از جمعیت پایتخت را تشکیل میدهند. بنابراین گرفتاری کارگران کورههای آجرپزی یک مساله اجتماعی جدی و مهم است که شایسته توجه مستمر و دقیق نهتنها وزارت کار، بلکه دولت به عنوان یک کل و تکتک متفکران و فعالان حوزه اجتماعی و مدنی است. قدمهایی حیاتی وجود دارد که باید برداشته شوند. همانطور که کارگران نیز خود بارها درخواست کردهاند، پیمانکاران واسط و دلال باید از صحنه بیرون رانده شوند.
حضور و فعالیت آنها نهتنها زائد بلکه آسیبرسان نیز است؛ چراکه برای مثال آنها بعد از افزایشهای اخیر، در ازای هر هزار آجر 120 ریال میگیرند و تنها 80 تا 90 ریال آن را به کارگران پرداخت میکنند. [...] وزارت کار میتواند همراهی موثری با کارگران داشته باشد و به آنها کمک کند تا بتوانند تعاونیهای خودشان را تشکیل دهند. در نهایت و نه دستکم، وزارت کار باید طی اقداماتی فوری و ضروری، صاحبان کورهها را مجبور کند تا شرایط کار اسفبار کارگرانشان را بهبود بخشند. «خانههای» تکاتاقی زیرزمینیای که کارگران –گاهی بیش از 20 نفر از آنها- در آن زندگی میکنند حتی فراخور و شایسته یک غارنشین عصر حجر هم نیست.
البته تمام این بهسازیها و اصلاحات نیازمند تلاش فراوان و میزان زیادی پول است، اما این کارها دقیقا همان وظایفی است که وزارت کار اساسا برای انجامشان تاسیس شده است.» سفارت بریتانیا نیز نظر خود را اینگونه نوشته است: «کارفرمایان آشکارا یک عده مجرم هستند که با موفقیت از زیر بار مسئولیتهایشان در قانون بیمه اجتماعی کارگران شانه خالی کرده و حق بیمهای را که از کارگران میگرفتند، به سازمان بیمه اجتماعی کارگران پرداخت نکردهاند».
در سال 1961 نیز 25 هزار کارگر کورههای آجرپزی برای چهارمین بار دست به اعتصاب زدند و خواستار اجرای قانون کار، پرداخت حقوق معوقهشان، بیمه کارگران و غیره شدند. در سرکوب سیاسی بعد از شورشهای سال 1963 (تظاهرات 15 خرداد 1342)، دولت تاب و ارادهای برای تحمل هر شکلی از فعالیت که قانون و نظم را بر هم بریزد نداشت و هیچ اعتصابی اتفاق نیفتاد – دستکم من (ویلم فلور) نتوانستم نشانهای از آن بیابم– ظاهرا کارگران آجرپزی در اوایل سال 1970 بود که مجددا دست به اعتصاب زدند و حقشان نسبت به اصطلاحا «پول شیرینی» را مطالبه کردند که عدم پرداخت آن برایشان بسیار حیاتی تمام میشد.
در نتیجه این اعتصاب، آنها قول گرفتند که اگر تا پایان فصل سر کار باقی بمانند 2 هزار تومان دریافت خواهند کرد و اگر زودتر از پایان فصل کار را رها کنند، حقشان از پول شیرینی را از دست خواهند داد. بعد از آن هیچ گزارشی درباره اعتصاب کارگران کورههای آجرپزی در تهران تا سال 1977 ثبت نشده است. غیاب اعتصابها در اوایل دهه 1970 به نحوی پارادوکسیکال ناشی از کاهش قابل توجه رقم تولید ناخالص داخلی (GDP) بود که شدیدترین ضربه را به صنعت ساختوساز وارد کرد. با این وجود، یک اعتصاب 5 روزه در آوریل سال 1975 در تبریز به ثبت رسیده که کارگران کورهپزخانههای آنجا موفق شدند به خواستههایشان برسند. در ژوییه سال 1977 بار دیگر، برای پنجمینبار (یا شاید، بسته به اینکه در اوایل دهه 1970 واقعا اعتصابی رخ داده باشد، برای ششمینبار) کارگران خاتونآباد اعتصاب کردند.
این اعتصاب از تعداد معدودی از کورهپزخانهها شروع شد و سپس به دیگر کورهها گسترش پیدا کرد و نهایتا کل کارگران را دربرگرفت. اصلیترین دلیل آن قیمت جدید هزار آجر بود که در ماه ژوییه دولت پس از مشاوره با «اتحادیه کورهداران» و «سندیکای کارگران کورهپزخانهها» تعیین کرده بود. دستمزد کارگران معمولا بعد از پیشپرداخت ابتدایی، در دو نوبت جداگانه، اولی در انتهای ماه ژوییه (پرداخت اول) و دومی در ماه سپتامبر (پرداخت دوم) به آنها پرداخت میشد.
در سال 1976 پرداختیها بابت هزار آجر جمعا 295 ریال بود که بین افراد درگیر در مراحل مختلف کار به نسبتهای متفاوت تقسیم میشد. با توجه به رشد دستمزدها و قیمتها در بازار داغ بیرون از کورهها، کارگران انتظار داشتند که دریافتی بیشتری داشته باشند. روزی ناگهان رادیو اعلام کرد که از این پس دستمزد روزانه قالبکش 25 تومان خواهد بود، در حالیکه در آن زمان او در ازای هر هزار آجر 7.5 تومان دریافت میکرد. کارگران با توجه به اینکه همیشه طبق عرف، پرداختیها به ازای هر هزار آجر بود، تصور میکردند که این 25 تومان نیز به ازای همان هزار آجر است که از این بابت بسیار خوشحال شدند. همزمان اما مشکلاتی در زمینه حقوق معوقه وجود داشت.
به همین دلیل وقتی کارفرمایان کورهپزخانه امین نتوانستند دستمزدها را پرداخت کنند، کارگران کوره اعتصاب کردند. برخی از پیمانکاران یا استادکاران به اعتصاب پیوستند و کارگران را تشویق کردند. این پیمانکاران دستگیر شدند اما مدتی بعد آزادشان کردند که بعد از آن از اعتصاب کنار کشیدند. اینکه چرا برخی از آنها در اعتصاب شرکت کردند، حاکی از پیوند آنها با برخی از اعتصابکنندگان (پیوند خانوادگی، دوستی و غیره) است اما آنها نیز امیدوار بودند از افزایش دستمزدی که کارگران مطالبه کردهاند، بهرهمند خواهند شد.
عصر همان روز کارگران در دیگر کورهپزخانهها در نشستی، درگیر این بحث بودند که در اعتصاب شرکت کنند یا خیر و در همین حین سرعملههای صاحبان کوره تلاش میکردند آنها را از اعتصاب منصرف کنند. با این حال، کارگران سه کوره تصمیم به مشارکت در اعتصاب گرفتند. در روز چهارم سربازان و ژاندارمها برای بازگرداندن کارگران به کار به کورهها رسیدند. زنان سعی کردند مانع ورود آنها به کورهها شوند و مردان نیز با سربازان مستقیما درگیر شدند.
تعداد زیادی از کارگران بازداشت و تعداد کمی از آنها مجروح شدند اما ژاندارمها کورهها را ترک کردند. کارگران سه کورهپزخانه خراسانیهای دیگر را نیز به اعتصاب فراخواندند تا مطالبه افزایش دستمزد هزار آجر به 60 تا 70 تومان را پیش ببرند. در هر کوره بحثهایی جدی و شدید بین گروههای کارگری متعدد و مختلف به وجود آمد. در روز پنجم اعتصاب، رییس محلی وزارت کار و نمایندهای از دفتر نخستوزیری به کوره امین رفتند و سخنرانی کردند. آنها کارگران را تلویحا تهدید کردند و به بازگشت به کار فراخواندند.
همچنین آنها با توجه به اینکه روحانیون هم از کارگران میخواستند اعتصاب را تمام کنند و به کارشان بازگردند، از اعتقادات و ارزشهای مذهبی کارگران نیز بهره جستند. معترضان در اعتصاب پیشنهاد دولت را رد و در عوض نسبت به دستمزد پایین، حقوق معوقه و دیگر دغدغههایشان در برابر این ماموران و نمایندگان دولت اعتراض کردند. آنها تاکید داشتند که «ما اعتصاب نکردهایم. آیا وقتی دستمزدی به شما نمیدهند، شما حاضرید کار کنید؟ ما سه ماه و نیم است دستمزد نگرفتهایم».
نمایندگان دولت به کارگران قول دادند اگر آنها سر کار برگردند، حقوق آنها پرداخت خواهد شد. اما کارگران همچنان از جای خود تکان نخوردند. در طول چند روز آتی اعتصابکنندگان درگیر این بحث بودند که چطور کارگران سه کوره دیگر را که به کار کردن ادامه میدادند، به اعتصاب بکشانند. گروهی از آنها به آن کورهها حمله و برخی از تجهیزات و آجرهای خام آنها را تخریب کردند و اعتصابکنندگان دیگر را هم به همین کار فراخواندند. اوضاع بسیار به هم ریخته شد و هرج و مرج بسیار بالا گرفت و دو نفر از صاحبان کورهها یا اربابها از ترس کارگران فرار کردند.
بعد از تظاهرات بیشتر در کورهها و فریاد زدن شعارهایی چون «جاوید شاه!» و خواندن سرود، معترضان وارد کوره امین شدند و برخی از کارگران «ترک» را که در اعتصاب شرکت نمیکردند، کتک زدند. با این حال، کارگران خراسانی و ترک به سرعت روابطشان را از سر گرفتند. بار دیگر ژاندارمها با تفنگهایشان کورهها را محاصره کردند. وقتی کارگرها وارد درگیری با آنها شدند، ژاندارمها با شلیکهای هوایی و زمینی چند تن از کارگران را مجروح کردند. در انتهای این اعتصاب، کارگران موفق شدند دستمزدشان را از 295 ریال بابت هزار آجر به 500 ریال برسانند. اعتصاب خاتونآبادیها تاثیر مثبتی هم بر دستمزد کارگران کورههای دیگر داشت.
در آوریل سال 1979 نیز کارگران خاتونآبادی برای ششمین و آخرین بار دست به اعتصاب زدند. آنها که از پیروزی انقلاب انگیزه گرفته بودند، بعد از آنکه زمستان را در مناطق روستاییشان سپری کردند، در بازگشت به کار درخواست افزایش دستمزد به دلیل افزایش هزینه زندگی را مطرح کردند. آنها پیش از آغاز اعتصاب به دیدن صاحبان کورهها رفته بودند که نسبت به مطالبه آنها بیتوجهی شده بود.
این اعتصاب هم از چند کوره آغاز و به بعد به کورههای دیگر گسترش یافت و اختلاف بین کارگران نیز زیاد بود. بسیاری از اعتصابکنندگان به کنار جاده رفتند و مطالباتشان را فریاد زدند: «یا مرگ یا 70 تومان – ما 50 تومان نمیخواهیم». این کارگران وقتی از جانب عابران عصبانی مورد توبیخ و زدوخورد قرار گرفتند که عمل آنها را عملی ضد دستورات آیتالله خمینی مبنی بر حرام بودن تمام اعتصابها و ضدمصلحت انقلاب میدیدند، لحن خود را تغییر دادند و فریاد زدند «به دستور امام خمینی، کار متوقف شده است؛ یا مرگ یا 70 تومان – ما 50 تومان نمیخواهیم».
در این مرحله برخی از اعضای کمیته انقلاب همراه با بعضی از پیمانکاران و صاحبان کورهها از کارگران خواستند سر کار خود بازگردند و زمان لازم را به صاحبان کورهها بدهند تا پاسخی برای مطالبات آنها بیابند. کارگران امتناع کردند و یکی از اعضای کمیته شروع به تیراندازی هوایی کرد. یکی از کارگران اسلحه او را قاپید و به او گفت گلولههایت را هدر نده؛ «تو نمیتوانی ما را بترسانی. ما هماکنون هم در جهنم زندگی میکنیم، پس ادامه بده و به ما شلیک کن».
با ادامه این روند، کارگران دیگری نیز شروع به جمعآوری پوکههای فشنگهایی کردند که هوایی شلیک شده بود و به اعضای کمیته انقلاب میگفتند که پول بیتالمال را هدر ندهید. اوضاع طوری شده بود که هر طرف، دیگری را به ضدانقلاب بودن متهم میکرد. سپس اعضای کمیته وقتی دیدند نمیتوانند کارگران را بترسانند یا آنان را متقاعد کنند، آنجا را ترک کردند.
در نهایت کمیته انقلاب یکی از علما را فرستاد تا به کارگران بگوید آیتالله خمینی راضی به اعتصاب آنها نیست و به آنها قول رسیدگی به شکایاتشان را بدهد. در نتیجه این اقدام کارگران محل اعتصاب را ترک کردند اما سر کار بازنگشتند. بعد از یک هفته صاحبان کورهها تسلیم مطالبات کارگران اعتصابکننده شدند و با خواستههای آنها از جمله درباره افزایش دستمزدها، تامین امکانات مورد نیاز کارگران برای کار، ساخت مسکن و حمام و توالت و مسجد برای کارگران، تامین بیمه برای کارگران و تاسیس شورای کارگری موافقت کردند؛ هرچند در عمل برخی از تعهداتشان را به طور کامل انجام ندادند.
بعد از اعتصاب، صاحبان کورهها قیمت آجر را افزایش دادند. همچنین وزن هر آجر از 825 گرم به یک هزار و 800 گرم رسید و برای کارگران بهویژه کودکانی که در طول روز گل آنها را حمل میکردند و زنانی که خشتها را جمعآوری میکردند، حجیمتر و سنگینتر شد. به علاوه از آن پس آجر به جای بستههای هزار تایی، تنی و به ازای هر تن که 600 آجر بود، کمی بیش از 150 تومان فروخته میشد. دستمزدها از 50 تومان به 70 تومان افزایش یافت که بین کارگران مختلف، به نسبتهای مختلفی تقسیم میشد. برای مثال دریافتی پیمانکار که عملا در تیم تولید کاری نمیکرد، دوبرابر خشت جمعکن بود.
تا سال 1980 پیمانکاران، نمایندگان کارگران بودند اما از آن پس کارگران خواستار آن شدند که نمایندگانشان کارگران بیسوادی مانند خودشان باشند که بنا به تجربه میدانند کار و زندگی در کورهپزخانهها چگونه است. برخی از کارگران حتی نمیدانستند نمایندهشان کیست. در نهایت در اواسط اوت سال 1979 برخی از کارگران خاتونآباد نمایندگان خود را برای شورای کارگری انتخاب کردند. بقیه کارگران در این اقدام مشارکت نکردند؛ چراکه نه به فرایند آن و نه به اینکه نمایندهای از وزارت کار حضور دارد، اعتماد نداشتند.
بعد از سال 1980
تا جایی که من میدانم بعد از سال 1979 اعتصابی در خاتونآباد شکل نگرفت، بهرغم اینکه اشتغال در صنعت ساختوساز از سال 1976 تا 1986، 10.6 درصد بیش از صنایع دیگر کاهش داشت. دلیل این اتفاق تغییر ساختار این صنعت، جنگ ایران و عراق و جلوگیری از اعتراضهای کارگری بود. در آوریل سال 1981، دادستان کل حکمی مبنی بر ممنوعیت پشتیبانی از اعتصابات را صادر کرد. کارگران منتقد همچنان مانند قبل از سال 1979 مورد آزار قرار میگرفتند و اخراج میشدند و اغلب کسانی را که اعتراض میکردند اگر نه ضدانقلاب، دستکم به عنوان چپگرا مورد بازخواست و برخورد قرار میدادند. شروع جنگ با عراق هم هر شکلی از انتقاد را مشکوک و ناممکن ساخت.
برخورد دوگانه برخی دولتمردان در مقابل کارگران را فقدان یک قانون جدید کار و اینکه همچنان قانون قدیمی سال 1959 اجرا میشد، نشان میدهد. همچنین تنها در سال 1985 بود که برای اولینبار بعد از انقلاب حداقل دستمزد به طور رسمی افزایش یافت که البته آن هم تنها 11 درصد بود. شوراهای کارگری تاکید کرده بودند که دستکم باید نرخ تورم سالانه در نظر گرفته شود. این نرخ بین سالهای 1979 تا 1984، به طور رسمی حدود 21 درصد ولی در آمار غیررسمی و نیز با توجه به وجود بازار سیاه در دوره جنگ بهویژه حول کوپنهای جبرانی به 30 درصد میرسید.
بعد از سال 1979 مشکلات ساختاری نیروی کار از جمله بیسوادی، مسکن نامناسب، فقدان مهارت و سوءتغذیه به نظر نمیرسد تغییر جدیای کرده باشد. در سالهای ابتدایی، جنگ مانع از توجه جدی به این مسائل میشد اما هماکنون نیز تغییر بنیادینی در تفکر حاکمیت درباره کارگر اتفاق نیفتاده است.
دفاع بدون مبارزه
کارگران کورههای آجرپزی بهرغم بیسوادی، فقدان اطلاعات، تنوع قومیتی، پیشینه و پایبندیهای فرهنگ روستاییشان و فقدان نمایندگی شایسته، در لحظات تاریخی مشخص خواستند و توانستند حقوق خود را مطالبه و از آن دفاع کنند. با این حال، همزمان همین خصلتهایشان مانع از آن شد که خشم و اعتراض آنها به مبارزهطلبی هدفمند و مداومی رشد یابد که میتوانست برای به چالش کشیدن و تغییر بستر اقتصادی، اجتماعی و سیاسیای که در آن عمل میکردند، بکار آید.
آنها میتوانستند در برابر اختلافانگیزیهای کارفرمایان و در برابر سرکوبهای تضمینشده توسط قانون کار مقاومت کنند، اما قادر نبودند در برابر ارزشهای سنتیشان در احترام به بزرگان و مقامات سیاسی ایستادگی از خود نشان دهند. آنها قبل و بعد از سال 1979، تنها از کارفرمایان و دولت میخواستند که آنچه را درست است، انجام دهند و تضمین کنند که آنها شغلی برای مراقبت و حمایت از خانوادهشان خواهند داشت. این کارگران اما نخواستند و نتوانستند مشروعیت سلسله مراتب موجود را مورد پرسش قرار دهند و به نفی کامل وضعیت اجتماعیای که به آنان تحمیل میشود، دست زنند.