قلمرو رفاه

راوی مردم بی‌سامان

مروری بر زندگی و آثار سینمایی «سهراب شهیدثالث» به بهانه اکران مستند «سفر سهراب»

22 مهر 1404 | 15:52 مرور فرهنگ
فربد شیرمحمد
فربد شیرمحمد

«سهراب شهیدثالث» می‌خواست با فیلم‌هایش «نقبی بزند که مردم! دارید بد زندگی می‌کنید.» مستند «سفر سهراب» ضمن مرور زندگی هنری و آثار سینمایی یکی شاخص‌ترین کارگردانان سینمای اجتماعی ایران، تلاش دارد دیدگاه او در مورد فقر، محرومیت، زندگی و طبیعت بی‌جان انسانی را به تصویر کشد.

از دیرباز میان دو گونه برداشت از دستاورد‌های هنری تعارضی سخت در کار بوده است. سابقه این تعارض به قرن‌ها قبل بازمی‌گردد، اما در همین زمانه نزدیک ما و در تاریخ هنر معاصر ایران نیز بحث‌های فراوانی پیرامون این دو برداشت متفاوت در خاطر اهالی پیگیر عرصه‌های هنری و ادبی باقی مانده است. بحث‌هایی که هنوز ادامه دارند و قرار هم نیست به نتیجه مشخصی ختم شوند؛ چراکه پایه‌های این دو برداشت، ریشه‌های مادی و واقعی در مناسبات جامعه دارند که این ریشه‌ها بس سخت‌تر از پسند این هنرمند و آن منتقد هنری در کار است. ساده بنویسم، آنچه که یک کارورز هنر را به سمت و سویی می‌برد که در اثرش تنها به سرگرم کردن و شاد کردن و خلاصه پرت کردن حواس‌ها به نفع نظم مسلط بسنده و تاکید کند، همانقدر ریشه در مادیت و موضع و جایگاه آن فرد در مناسبات اجتماعی و تجربه زیسته او دارد که مسائل دیگری، یک هنرمند دیگر را وامی‌دارد که به قول آن شاعر بزرگ موضوع اثر خود را از زندگی، خود زندگی برگزیند؛ از درد‌ها و حرمان‌های مردم گمنامی که تاریخ را می‌سازند.

«سهراب شهیدثالث»، هنگامی که در سال‌های پایانی دهه چهل، پس از تحصیل سینما در اروپا، به ایران بازگشت، جریان اصلی سینمای ایران آکنده بود از فیلم‌هایی پرهزینه، پرزرق و برق، وراج و بی‌ربط به آنچه زیر پوست جامعه می‌گذشت. افزایش قیمت نفت و رشد درآمد‌های نفتی رژیم پهلوی و مدرنیزاسیون از بالا به پیدایی یک قشر متوسط شهری انجامید که بالقوگی بدل شدن به پایگاهی بی‌خطر برای رژیم برآمده از کودتا را داشت. تقلای حکومت برای عادی‌سازی اوضاع کشور از پس کودتای ۲۸ مرداد، الگو‌هایی برای مصرف فرهنگی این قشر متوسط رو به بالا معین کرد تا در ناخودآگاهش احساسی ساختگی و مصنوع از رضایت در نتیجه زیست در جامعه‌ای به اصطلاح شاد و مرفه داشته باشد. در این فضا، سینمای جریان اصلی در بستر ناآگاهی توده‌های مردم پا گرفت؛ سینمایی که هیچ نشان و نشانه‌ای از انبوه تهیدستان و مهاجران فقیر روستایی در «نو - حلبی‌آبادهای» بی‌درو‌پیکر به دست نمی‌داد و اگر کاراکتری از طبقه محروم جامعه در آنها ظاهر می‌شد، جز به دستاویز سرگرمی و شوخی با فقر و رنج و نکبت زندگی او یا در بستر قصه‌ای سست و بی‌محتوا نبود. سینمایی که دکتر «هوشنگ کاووسی»، بحق، «فیلم‌فارسی» نامش گذارده بود؛ شاید از آنجا که تنها وجه اشتراکش با ایران آن زمان، زبان تکلم کاراکتر‌های فیلم بود و بس.

در چنان فضای غالبی، «شهیدثالث»، پس از تجربه ساختن فیلم‌های مستند و کوتاه برای وزارت فرهنگ و هنر، دوربین خود را بی‌درنگ به میان انسان‌های واقعی برد؛ انسان‌هایی که به قول خود «شهیدثالث» با طنز تلخ همیشگی‌اش، زندگی‌شان «ملال‌آور هم هست. بنابراین تماشاچی را خوش نمی‌آید، ولی آدم می‌تواند خیلی مودبانه بعد‌ها از تماشاچی‌ها عذرخواهی کند.» او معتقد بود حقایق، دم‌دست ماست؛ «آن چیزی که جلوی پای ما افتاده و ما هم راحت می‌بینیم و راحت بالطبع ندیده می‌گیریم؛ ولی اگر خیلی لطف کنیم و شعور به خرج دهیم همانطور که می‌بینیم تحویل دوربین می‌دهیم و دوربین تحویل لابراتوار می‌دهد.» و از قضا همین پایبندی سمج او به واقعیت، منشاء نقد‌هایی چند به او می‌شود؛ نقد‌هایی که به تفصیل در فیلم مستند «سفر سهراب» به آنها اشاره شده است.

«سفر سهراب»، پرتره‌ای ۷۷ دقیقه‌ای ا‌ست از سهراب «شهیدثالث»؛ اثر امید عبداللهی که به تازگی در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران شده است. فیلم در یک کلام، مخاطب را قانع می‌کند که در پایان در حدود یک مستند پرتره، همراه زندگی یکی از درخشان‌ترین چهره‌های سینمای سالم در ایران شده است. پیشروی فیلم و همراهی با زندگی و کار فیلمسازی «شهیدثالث» گام‌به‌گام است و هر تکه از فیلم پرسش‌هایی را از آن زندگی سرشار و پرفراز و نشیب و عجیب و پر از درد و بیماری و در عین حال پر از شور و شوق به فیلمسازی طرح می‌کند که چاره‌ای جز پیگیری جواب‌ها در متن فیلم‌های «شهیدثالث» باقی نمی‌گذارد. موسیقی «امیر بیات» بر صحنه‌های فیلم خوب نشسته است و به‌رغم بار رمانتیک، به اصطلاح بیرون نمی‌زند. «سفر سهراب»، گرچه بیشتر روی دوران فیلمسازی «شهیدثالث» در ایران و به‌ویژه دو فیلم معروف او، «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی‌جان» متمرکز است و در مورد کارنامه خارج از کشور او به بیان کلیاتی اکتفا کرده و از نام بردن شماری از فیلم‌های او صرف‌نظر کرده، اما با نمایش تکه فیلم‌هایی از گفت‌و‌گو‌های «شهیدثالث» و آوردن اسناد و اطلاعات تاریخی از کارنامه سینمایی و زندگی او، به خوبی مخاطب جوان و به احتمال ناآشنا با او را کنجکاو و علاقمند به آشنایی با زندگی و کار او می‌کند. با این همه، متن گفتار فیلم که با مخاطب قرار دادن خود «شهیدثالث»، تلاش کرده صمیمانه جلوه کند و به نوعی با احضار «شهیدثالث» در این تخاطب، فضای فیلم را ملموس‌تر کند، باورپذیر نیست؛ چراکه فیلم، نشانه دیگری از هم‌کناری فیلمساز و «شهیدثالث» و صمیمیتی از آن دست، حتی در حد اظهار حس الفت فیلمسازی جوان با سلف خود به دست نمی‌دهد و از این رو، متن گفتار فیلم از حدود چارچوبی سانتی‌مانتال فراتر نمی‌رود. خاصه اینکه فیلم در مورد فیلمسازی ا‌ست که در بیان حاق مفاهیم هیچ مصلحت‌اندیشی صوری و محتوایی را برنمی‌تابید و از بیان سانتی‌مانتال در باب واقعیت زندگی محرومان و مطرودان احتراز می‌کرد. در صحنه‌ای از «طبیعت بی‌جان»، شاهد سوزن نخ کردن پیرزن فیلم هستیم که چند دقیقه تمام طول می‌کشد. این صحنه و صحنه‌هایی مشابه در فیلم‌های دیگر «شهیدثالث»، منتقدانی در پی داشت. در «سفر سهراب» اشاره می‌شود که منتقدان تا حد مطرح کردن کارنابلدی فیلمساز در تدوین و حتی متهم کردن فیلمساز به هدر دادن بیت‌المال برای تجربه‌گرایی‌اش پیش رفته‌اند. در زمان نمایش فیلم، در این صحنه عده‌ای سالن سینما را ترک می‌کردند. «شهیدثالث» در گفت‌وگویی جواب می‌دهد کسانی که به این صحنه معترضند، نمی‌فهمند که زمانی فراخواهد رسید که خودشان پیر می‌شوند و چشم‌شان نمی‌بیند و سوزن نخ کردن را همین‌قدر طول می‌دهند. این بیان دقیق تکنیک «شهیدثالث» بود: خلق ریتم متناسب با محتوا با به‌کارگیری اصلی‌ترین عنصر هنر سینماتوگراف، یعنی «زمان».

«شهیدثالث» در بیشتر فیلم‌هایش به‌ویژه باز در «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی‌جان» از نابازیگر بهره برد. ناگفته پیداست چرا. خودش در باب «یک اتفاق ساده» می‌گوید: «من نمی‌توانم از هنرپیشه غیرحرفه‌ای «والنتینو» خلق کنم که یکی از ابروهایش بالا جسته. چشم مستند در این فیلم محسوس است برای اینکه به چیزی استناد شده که وجود دارد. قصه نیست. شوی سینمایی هم نیست.» برخورد «شهیدثالث» با «نابازیگران» اش، برخوردی خارج از چارچوب‌های کلیشه‌ای و رایج سینمای «حرفه‌ای» ا‌ست. فیلم‌های او تنها برشی از زندگی واقعی آنها است و از همین‌رو، او خارج و پس از این برش نیز همراه سرنوشت آنها می‌شود؛ چنان که پسرک «یک اتفاق ساده» را در «طبیعت بی‌جان» به عنوان منشی صحنه انتخاب می‌کند و تا سال‌ها بعد حتی پس از مهاجرت اجباری به آلمان، بخشی از هزینه‌های زندگی او را تامین می‌کند و مادر پسرک، نامه‌ای به او دیکته می‌کند تا برای «شهیدثالث» بفرستد: «پسر عزیزم که در دهکده‌های غریب، تنها هستی...»؛ همچنان که به‌رغم تنگدستی، جایزه فیلم «یک اتفاق ساده» را طی مراسمی در یکی از سینما‌های گرگان میان «نابازیگران» اش قسمت می‌کند، که عکس‌هایی از این مراسم را در مستند «سفر سهراب» می‌بینیم؛ و همچنان که در صحنه‌ای درخشان از «سفر سهراب»، «شهیدثالث» در گفت‌وگویی در سال‌های مهاجرت، خاطره‌ای از روزی را تعریف می‌کند که در پشت صحنه فیلم «طبیعت بی‌جان» تاس‌کباب می‌پزند و بنا می‌شود که پیرزن و پیرمرد فیلم روی زمین بنشینند و کنار هم خوراک بخورند. پیرزن به فیلمساز گفته بود که: «یه عمر گدا بودیم، حالا هم باید رل گدا‌ها رو بازی کنیم.» در «سفر سهراب» شاهدیم که سال‌ها بعد هنگامی که «شهیدثالث» این خاطره را برای خانم مصاحبه‌گر تعریف می‌کند، آن خانم ناخودآگاه می‌خندد، «شهیدثالث»، اما با نگاهی جدی می‌گوید هرگز گمان نکرده که فقر انسان‌ها می‌تواند موضوعی فکاهی باشد، اما آن پیرزن جوری آن جمله را گفته بود که حس کرده سیخی داغ روی قلبش گذاشته‌اند.

«شهیدثالث» نه‌فقط کاراکتر‌های فیلمش را از انسان‌های مطرود برمی‌گزیند، بلکه می‌خواهد تصویرشان را به خود آنها نشان دهد. وقتی ریتم «طبیعت بی‌جان» را به کندی روزمرگی زندگی پیرمرد و پیرزن می‌گیرد و هنگامی که از «هوشنگ بهارلو»، فیلمبردارش می‌خواهد دوربین‌اش را روی هر نما قفل کند تا تصویر برخلاف آنچه در سینمای متداول مرسوم است، حرکت نکند، نچرخد یا ارتفاع نگیرد؛ صحنه چنان پرداخت و اجرا می‌شود که انگار پیرزن و پیرمردی درست شبیه پیرزن و پیرمرد فیلم در آیینه به تماشای خود نشسته‌اند؛ آیینه‌ای که در فیلم هنگامی که پیرمرد خود را در آن تماشا می‌کند از تاقچه برداشته می‌شود و صحنه خالی از تصویر انسان و «طبیعت» «بی‌جان» می‌شود.

سال‌های پایانی زندگی «شهیدثالث»، همچنان که در «سفر سهراب» نیز اشاره می‌شود، با دردی بزرگتر از بیماری سل و سرطان که درگیرشان بود، عجین است؛ درد فیلم نساختن. او که پس از فروپاشی دیوار برلین و شروع فشار بر فیلمسازان مستقل از آلمان به کانادا و سپس به ایالات متحده کوچ کرده بود، دیگر هرگز نتوانست سرمایه و امکانات لازم برای فیلم ساختن را مهیا کند. او که در جوانی روی تخت بیمارستان مخصوص مسلولان در پاریس، هنگامی که مرگی زودرس را انتظار می‌کشید، در نامه‌ای به عمویش نوشته بود که «هیچ نمی‌خواهد جز اینکه زندگی را با همه نکبت‌هایش، آنچنان که در این مردم بستری در بیمارستان که سخت دوست‌شان دارد، می‌بیند روی نوار متحرک بیاورد و ثبت کند»؛ او که دشوارترین بخش فیلم ساختن را فیلم نساختن می‌دانست، در آپارتمانش در شیکاگو در حسرت یک فیلم دیگر، تمام شد. «سهراب شهیدثالث» در پی زندگی بهتر برای انسان‌ها بود و چنان‌که در «سفر سهراب» می‌گوید، می‌خواست با فیلم‌هایش «نقبی بزند که مردم! دارید بد زندگی می‌کنید»؛ شاید با سرمشق گرفتن از این جمله آنتوان چخوف، نویسنده محبوبش؛ جمله‌ای که در ابتدای مستند «سفر سهراب» نیز آمده است: «زندگی انسان زمانی بهتر خواهد شد که به او نشان دهند اکنون چگونه است.»

سفر سهراب

کارگردان و نویسنده: امید عبداللهی

موسیقی: امیر بیات

فیلمبردار: رضا تیموری

برچسب‌ها
معرفی فیلم