ماندن یا رفتن؟ معمای چند مجهولی؛ گفتوگو با محمد مالجو درباره مهاجرت دانشجویان
مجموعه نظام حکمرانی که بعد از انقلاب در آموزش عالی در دستور کار قرار گرفته، علوم انسانی را به یک حوزه فرتوت، ناکارآمد و فلج تبدیل کرده است
قلمرورفاه: مهاجرت تحصیلی دانشجویان، امری است که قدمت طولانی دارد. یعنی نگاه به تاریخ نشان میدهد هجرت از یک شهر به شهر دیگر برای کسب دانش، امر متداولی میان دانشمندان و دانشجویان بوده است. بعد از شروع مدرنیته این نوع مهاجرتها و تبادلات علمی، به نحو معناداری فزونی مییابد. اما اکنون در کشور، ما با وضعیتی روبهرو هستیم که شباهتی به موارد پیش گفته ندارد و شواهد و قراین نشان میدهد که ما نه با یک پدیده متعارف بلکه با یک بحران روبهرو هستیم. برای بررسی ابعاد مختلف این موضوع و علل وضعیتی که ما در آموزش عالی با آن مواجه گشتهایم، به سراغ دکتر محمد مالجو رفتیم. ایشان در این مصاحبه تفصیلی، عوامل تبدیل شدن موضوع مهاجرت تحصیلی دانشجویان به یک بحران را تبیین نمودهاند. در ادامه، متن کامل این مصاحبه را از نظر میگذرانید.
پدیده مهاجرت دانشجویان را به طور کلی چگونه ارزیابی میکنید و اثر آن را بر آینده آموزش عالی ایران چگونه میبینید؟
مهاجرت دانشجویان از موطن شان به مقصدی بیرون از کشور برای ادامه تحصیل در ادوار معاصر، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر پدیده عجیبی نیست و به وفور اتفاق افتاده است. آن چیزی که میتواند این پدیده متعارف را تبدیل به معضل کند دو عامل است: یکی اینکه نرخ میل به مهاجرت بیش از نرخ متعارفی باشد که بیست، سی سال گذشته یعنی نسلهای زنده به ما نشان میدهد. از این جهت مهاجرت امروز قطعا به یک معضل تبدیل شده است. البته من در این زمینه کار آماری دقیق نکردم بلکه بر اساس مشاهدات خودم و دریافت از مشاهدات دیگران، استنباطم این است که جمعیت دانشجویی و به طور کلی جمعیت جوان نخبه را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: کسانی که دارند میروند، کسانی که میخواهند بروند، و دسته سوم که اقلیتاند و نه میخواهند بروند و نه دارند میروند. اگر این برداشت را تحقیقات تجربی هم تایید کند، میتوان گفت مهاجرت دانشجویان برای ادامه تحصیل، تبدیل به یک معضل شده است. دومین چیزی که این مهاجرت را به معضل تبدیل میکند این است که وضعیت بازگشت مهاجران به کشور و در دست گرفتن مناصب گوناگون چگونه است. به عنوان مثال در چین با توجه به جمعیتش نرخ مهاجرت دانشجویان بالا است، اما در کنار آن نرخ بازگشت آنها به کشور هم بسیار بالا است و به تعبیری مهاجرت نیست، سفر موقت است. اگر رویه اینطور باشد جای نگرانی وجود ندارد. اما ما میدانیم که در دهههای اخیر، به خصوص سالهای منتهی به امروز، در ایران عمدتا با مهاجرینی روبهرو هستیم که بلیت یکسره میگیرند. به عبارت دیگر، اینها میروند و تعداد کثیری از آنها تا حد زیادی با کشور خود قطع رابطه میکنند. این موضوع، نشاندهنده معضل است. این دو عاملی که ذکر کردم، معلول عوامل کلانی هستند که کاملا با یکدیگر پیوند دارند و علت آن را باید در سپهر زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خودمان جستوجو کرد.
یعنی شما وضعیتی مثل شرایط آمریکا که در عین اینکه بیشترین مهاجر دانشجویی را پذیراست، بیشترین مهاجر به کشورهای دیگر را هم دارد معضل نمیدانید؟
در آمریکا و کشورهای شبیه به آن، این قضیه معضل نیست، یک مزیت است.
معضل مهاجرت دانشجویان، به تعبیر شما، چه اثری بر آینده آموزش عالی در ایران خواهد گذاشت؟
اگر وضعیت آموزش عالی را مدنظر قرار بدهم و قدری با فاصله در انتها به سوال شما برگردم، خواهیم دید که شرایط فعلی آموزش عالی یکی از عوامل چندگانه این میل بالا به مهاجرت و سپس میل به عدم بازگشت به کشور است. سخن من بیشتر معطوف به آموزش عالی در حوزه علوم انسانی است که بیشتر با آن آشنایی دارم، با فضاهای دانشگاهی در رشتههای دیگر آنقدر آشنایی ندارم که بخواهم به آنها تعمیم بدهم. بنابراین اعتبار سخنم محدود به حوزه علوم انسانی در کشور است. مجموعه نظام حکمرانی که بعد از انقلاب در آموزش عالی در دستور کار قرار گرفته، علوم انسانی را به یک حوزه فرتوت، ناکارآمد و فلج تبدیل کرده است. فرار دانشجویان به جای مهاجرت یا به تعبیری رأی دادن دانشجویان به ضرر آموزش عالی کشور و پیوستن به آموزش عالی کشورهای دیگر، نشاندهنده وضعیت نامطلوب علوم انسانی در کشور است. همه سپهرهای حیات آکادمیک از طریق نوعی کنترل بالا به پایین در زندگی دانشگاهی به وقوع میپیوندد. به عبارت دیگر، حیات آکادمیک، ملک طلق صاحبان قدرت سیاسی در حوزههای مختلف شده است؛ اینکه اعضای هیات علمی چه کسانی باشند بازتاب میل صاحبان قدرت است، البته این موضوع در ادامه تحصیل دانشجویان هم به درجات کمتری صادق است و باید باب میل سیاسیها باشد. این موارد منوط به معیارهایی است که صاحبان قدرت سیاسی مجزا از حیات آکادمیک مطرح میکنند. وجود تشکلهای جمعی - چه استادان و چه دانشجویان- در گرو خواست صاحبان قدرت است، مفاد درسی از بالا به پایین تعیین میشود، فعالیتهای فوق برنامه دانشگاهیان هم به همین نحو است و این قصه در وجوه مختلف ادامه مییابد. همه شئون حیات آکادمیک بازتاب نوعی کنترل از بالا به پایین و به زیان تحققِ اراده دانشگاهیان و نظارت آنها است. این امر، گوهر حکمرانی در همه دهههای اخیر بوده؛ گاهی قویتر و گاهی ضعیفتر. اگر صحت گفتههای من را مفروض در نظر بگیریم، این نوع حکمرانی، با یک نوع فضای آکادمیک پویا مغایرت دارد. علت اصلی فشل بودن آموزش عالی در دانشگاه به خصوص حوزه علوم انسانی، همین نظام حکمرانی در آموزش عالی است. همین فشل بودن یکی از عوامل مهم مهاجرت دانشجویان است؛ نه اینکه تعیینکننده اصلی باشد، اما اثرگذار است. دانشجویان در جایی که چه در فضای دانشگاهی و چه در بیرون آن، نهادهای پرقدرت سیاسی برای انتقال صدای نارضایتی خودشان ندارند، در سکوت با پاهای خود به این وضعیت نه میگویند. این پدیده نوعی خروج اعتراضی، برای بخشی از دانشجویان میتواند محسوب شود. الگوی خروج دانشجویان را اگر نگاه کنیم، دو فاکتور تعیین میکند که چه کسانی از جمعیت دانشجویی مایل به مهاجرت میتوانند آن را محقق کنند و بخت بیشتری برای مهاجرت دارند. اولین فاکتور مهارتهای خود دانشجو در رشتهاش، در ارتباطگیری، در زبان کشور مقصد، در اینکه چقدر خوب درس خوانده و فاکتور دیگر تواناییهایی مالی است. معمولا ترکیبی از این دو مزیت است که فرد را در امر مهاجرت تحصیلی موفق میکند. این افراد میروند و غالبا برنمیگردند، همین نظام آموزش عالی فشل، به دلیل خروج نیروهای بالقوه کارآمدترش که در آتیه باید حضور داشته باشند، امکان تجدید قوای خود را از دست میدهد. بنابراین آموزش عالی در کنار سایر عوامل، در یک دور قهقهرایی میافتد؛ یعنی مستمرا تضعیف میشود. البته ما داریم راجع به یک روندی صحبت میکنیم که ممکن است در یکجا فراز داشته باشد و در یکجا فرود، اما روند این فراز و فرودها کاهنده است. در چنین چارچوبی، غلبه گزینه مهاجرت میان دانشجویان که خودش از جهاتی معلول نظام ناکارآمد آموزش عالی است، در آینده، میانمدت یا درازمدت یکی از عوامل فشلتر شدن همین نظام آموزش عالی خواهد بود.
علاوه بر عامل ضعف در نظام آموزش عالی، نرخ این مهاجرتها چه نسبتی با بحرانهای اجتماعی دارد؟
باید بگویم هم میل فزاینده و غالب به مهاجرت تحصیلی و هم عدم تمایل به بازگشت بعد از مدت تحصیل با پایان دورهای که طبق تعریف دوره موقت است، به علاوه عاملی که پیشتر ذکر کردم، یعنی ناکارآمدی نظام آموزشی به گمان من سه عاملی هستند که شما با عنوان بحران از آن یاد کردید. من مایلم این سه عامل را در سه حوزه جستوجو کنم: یکی حوزه حقوق سیاسی شهروندی، دوم حوزه حقوق مدنی شهروندان و سوم حوزه حقوق اجتماعی-اقتصادی شهروندان. راجع به حوزه اول باید بگویم حقوق سیاسی برای یک شهروند زمانی محقق میشود که در مقام یک عضو از جامعه، در خصوص تصمیمات گوناگونی که در زمینههای اقتصادی، فرهنگی و ... گرفته میشود، مشارکت داشته باشد. البته این به آن معنا نیست که برای هر موضوع خرد و کلانی دور یک میز بنشینیم و مورد به مورد رایگیری کنیم. این موضوع در چارچوبهای متعارف، از رهگذر مکانیزم دموکراسی تحقق مییابد یعنی نمایندگانی انتخاب میکنید و آنها در بخشهای گوناگون بدنه سیاسی متناسب با سلسله مراتبی که جمع تعریف میکند، تصمیمگیری میکنند. هر چقدر این دموکراسی ضعیفتر باشد یعنی هر چقدر اولا حق انتخاب کردن شما محدودتر باشد و ثانیا حق انتخاب شدن شما توسط انتخابکنندگان تحدید شود و ثالثا وقتی انتخاب کردید امکان تنفیذ این انتخاب نازلتر باشد، در حقیقت حقوق شهروندی سیاسی کمتری وجود دارد. یکی از علل مهم در خصوص عدم تمایل گسترده میان مهاجرین تحصیلی برای بازگشت به ایران، این دایره به شدت کوچک حقوق سیاسی است. این موضوع البته برای آحاد جامعه و برای همه افراد از جمله کسانی است که دست به مهاجرت تحصیلی میزنند. حوزه دوم حقوق مدنی شهروندان است؛ یعنی آزادی بیان، آزادی عقیده و ... است. ما از حیث این آزادیهای مدنی نیز دچار گرفت و گیرهای بسیاری هستیم که اگر چکیدهاش را بخواهیم در نظر بگیریم در شیوه یا سبک زندگی متفاوت در ایران و بیرون از ایران نمود پیدا میکند. برای آن بخش از جمعیت، بیآنکه بخواهیم برآوردی به دست بدهیم که این جمعیت اقلیت است یا اکثریت، سبک زندگی تعریف شده اولیای امور در جغرافیای ایران به درجات مختلف مطلوب نیست. دافعه این سبک زندگی در داخل و همچنین جاذبه سبک زندگی در خارج از ایران، یکی از عوامل خروج یا میل کثیری از جمعیت دانشجویی به مهاجرت تحصیلی و همچنین عدم تمایل برای بازگشت به ایران است. این سبک زندگی اجزای گوناگون دارد؛ چه بنویسیم، چه بخوانیم و قس علی هذا. این حوزه، یکی از عوامل مهم این دافعه و جاذبه برای کسانی است که بدون آنکه بخواهیم ارزشگذاری کنیم، دست به مهاجرت میزنند. حوزه سوم که مورد بحث است، حوزه حقوق اجتماعی-اقتصادی شهروندان است که تنوع بسیار زیادی دارد ولی من فقط بر یک فاکتور که به دغدغه عاجل دانشجویان نزدیکی بیشتری دارد، متمرکز میشوم؛ یعنی حق داشتن شغل. در ایران، کل جمعیت از جمله دانشجویان این افق را مهیا نمیبینند که از آن چیزی که پایهایترین حق یک شهروند است یعنی برخورداری از یک شغل برای کسب درآمدی که بتواند نیازهای اولیهشان در بازار را برآورده کند، برخوردار باشند. این موضوع به دلیل نرخ بالای بیکاری است. به این موضوع باید چند عنصر را اضافه کنیم؛ یکی این که نرخ بیکاری برای همه جمعیت یکسان نیست. یعنی انواع تبعیضهای قومیتی، جنسیتی و ... دست به دست هم میدهند و این بیکاری را طبقاتی و برای قشرهایی شدیدتر میکند و برای بخشهایی کمتر. عنصر دوم این است که چشمانداز اقتصاد ما با توجه به ساختار سیاسی کنونی و قواعد بازی حاکم، در درازمدت نمیشود، اشتغالزایی در حد متقاضیان شغل باشد. این موضوع تحلیل مفصلی دارد و به زعم من علت اصلی مشکل نظام اقتصادی ما اتفاقا موانع سیاسی است که از بطن ساختار قدرت نشأت میگیرند. در چنین چارچوبی، فاکتور بیکاری را اگر در نظر بگیریم، دانشجو این حس را دارد - همانگونه که فارغ التحصیلان و سایر اقشار با این معضل مواجه هستند- که افق دسترسی به حداقلهایی از زندگی را ندارند. من از بیکاری به عنوان یکی از مهمترین مؤلفههای اقتصادی-اجتماعی شهروندان سخن گفتم. عوامل دیگری را هم میتوان اضافه کرد: حق برخورداری از حداقلی از مسکن - مستقل از قدرت خرید-، حق برخورداری از بیمه، حق برخورداری از تامیناجتماعی، حق برخورداری از زمینههای لازم در سلامت، بهداشت و درمان و دیگر شاخصها که مولفههای اجتماعی-اقتصادی شهروندان را شکل میدهند. اگر شهروندان از این حداقلها برخوردار باشند، مستقل از اینکه اینها را از بازار میتوانند بخرند یا نه، امکان پیگیری حقوق مدنی و سیاسی شهروندیشان را پیدا میکنند. بنابراین اگر بخواهم جمعبندی کنم، از چهار عامل، هم برای توزیع بالا بودن میل به مهاجرت در دانشجویان و هم برای بالا بودن نرخ عدم تمایل برای بازگشت به ایران، یاد میکنم. اینها هستند که پدیده کاملا متعارف مهاجرت تحصیلی در ایران را به معضل مهاجرت دانشجویی تبدیل کردهاند؛ چهار بحران در حوزه حقوق سیاسی، حقوق مدنی، حقوق اجتماعی - اقتصادی و خود آموزش عالی.
همین مهاجرتها چه اثر مستقیمی میتواند بر روی اقتصاد کلان کشور بگذارد؟
این مهاجرتها، جمعشان یک پدیده کلان است؛ هر چند هر کدام به صورت فردی انجام میشوند. به طور مثال در سال گذشته فلان تعداد، مهاجرت تحصیلی کردند، اما تمام این افراد به صورت تکتک این کار را کردند؛ این پدیده کلان محصول رفتارهای خرد است. اگر در بافت کنونی نگاه کنیم تکتک این افراد کار عقلانی کردند، هر کسی با توجه به شرایط خودش سنجیده است که اگر مهاجرت کنم به احتمال قوی چشمانداز مثبتتری دارم و این یک تصمیم عقلایی در مقیاس فردی است. ممکن است تعدادی از آن افرادی که کار عقلانی کردند وقتی به پایان دوره تحصیلشان که برسند ببینند واقعا نتیجه بهتری هم برای آنها داشته و زندگی در کشور مقصد، بهتر بوده است. یعنی ابتدا فکر کردند که تصمیمشان عقلانی بوده و بعد دیدهاند که بله بوده است. اما برایند این تصمیمات عقلانی افراد، برای جامعه مادر، یعنی کشور مبدا، به هیچوجه رفتار جمعی عقلایی نیست. یعنی افراد به صورت فردی گویی رفتار درستی کردهاند، اما شاید اگر از بالا این رفتار را ببینید بگویید عجب جمع احمقی هستند. به عنوان مثال، شما وقتی در استودیوم هستید بیشتر افراد در لحظات حساس میایستند، چرا؟ دلایل عدیده دارد. یکی از دلایلش شاید این باشد که به دلیل نوع شیب صندلیها فرد بلند میشود تا صحنه گلچین را به بهترین شکل و با بیشترین تسلط ببیند و بیشترین لذت را ببرد. فرض کنیم تکتک افراد به این دلیل برخیزند هرچند دلایل دیگری هم دارد. فردفرد آنها، کار عقلانی کردهاند یعنی میخواهند از شر سری که جلوشان هست و نمیگذارد که بخشی از زمین را ببینند، رها شوند. اما شما وقتی از هلیکوپتر این صحنه را ببینید، میگویید عجب جمع (نه تکتک افراد) احمقی هستند. چون میبینید اگر درصد قابل توجهی از افراد، بلند نمیشدند، صحنه را ولو با وضوح کمتری میدیدند اما، به دلیل تحول و جنب و جوشی که رخ داده، به طور کل صحنه را از دست دادهاند و باید شب از تلویزیون آن را ببینند. تکتک افراد کار عاقلانه کردند! در موقعیتهای بسیاری پیش میآید که اگر تکتکمان کار عقلانی کنیم، جمعمان کار احمقانه کرده است. صحبت من در باب مهاجرت دانشجویی در چنین چارچوبی میگنجد. تصمیمهای انفرادی عقلانی برای مهاجرت برای جامعه مادر و با توجه به ساختارهایی که ما داریم یعنی بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باعث میشوند این نیرویی که میرود غالبا یا نخواهد برگردد یا در موارد بسیاری نتواند برگردد، که کل این جامعه بازنده میشود؛ آن هم نه فقط در حوزه اقتصاد بلکه در حوزههای گوناگون. من با اصطلاح سرمایه انسانی موافق نیستم و به نظرم اصطلاح بیمعنا و غلطی است که مصطلح شده، ولی، چون فهمپذیرتر است، من از این مفهوم که در حقیقت دانش و مهارت انسانی قابل مبادله در بازار است، استفاده میکنم. خروج فلهای مهاجران تحصیلی یکی از مهمترین عواملی است که ظرفیت سرمایه انسانی ما یا موجودی دانش و مهارت انسانی ما را به شدت کاهش میدهد؛ امری که در تمام دهههای اخیر متناسب با شرایط آن به وقوع پیوسته است. رشد اقتصادی، به عنوان یکی از مهمترین معیارهای سلامت یک نظام اقتصادی، متاثر از سرمایه انسانی، فیزیکی، تکنولوژی و ... است. حالا یکی از مهمترین مولفههای رشد اقتصادی، یعنی سرمایه انسانی دست به خروج زده و به طریق اولی روی رشد اقتصادی و از راه رشد اقتصادی بر روی سایر عوامل تاثیر میگذارد. به همین قیاس در حوزههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هم، کسانی که دست به خروج میزنند، از جمله از طریق مهاجرت تحصیلی، کسانی هستند که در بسیاری موارد اتفاقا پیگیرترین و فعالترین نامزدهای اعتراض به وضع نامطلوب موجود بودند. وقتی این افراد از آن واحد، که در اینجا داریم راجع به یک کشور صحبت میکنیم- دست به خروج میزنند، مهمترین نامزدهای اعتراض و عوامل فشار بر روی اولیای امور برای بازنگری در اعمال خودشان و تجدید قوای کل آن واحد است، از دست میرود. در چنین چارچوبی خروج یا به تعبیر بهتر مهاجرت دانشجویان، در حوزههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هم امکان یا احتمال تغییرات مطلوب - از منظر لنز فعالان- را کاهش میدهد.
بالاخره این افراد کسانی هستند که برای آنها تا حد زیادی از طریق تحصیلات رایگان عمومی یا امکانات عمومی دیگر، هزینه شده، اما در زمان محصول دادن ترک وطن کردهاند، از این منظر، موضوع مهاجرت تحصیلی که در موارد زیادی تبدیل به مهاجرت دائم میشود، چه اثراتی بر جامعه ما میگذارد؟
این وجه از موضوع هم اهمیت دارد. این نیرویی که میرود تا پیش از اینکه تبدیل به نیروی جوان از نظر فکری، کاری و ... بشود در کشور روی او سرمایهگذاری شده است، با رفتنش و عدم بازگشتش به کشور این سرمایه بیاستفاده نمیماند، اما استفادهاش را دیگران میبرند. به عبارت دیگر، ما گویی داریم به دست خودمان و با توجه به شرایطمان، برای سعادت و بهروزی ملل دیگر، صادرات رایگان نیروی ماهر و خوشفکر انجام میدهیم.
عملکرد نهادهای سیاستگذاری و اجرایی در امر مهاجرت دانشجویان را چگونه ارزیابی میکنید؟
خود همین نرخ بالای دستکم تمایل در جمعیت دانشجویی برای مهاجرت تحصیلی، گویای عملکرد سیاستگذاران در حوزه آموزش عالی است. هر چند واقعا این خروج، تنها محصول عملکرد بد کارگزاران آموزش عالی نیست؛ آنها در یک ظرف بزرگتری دارند زندگی میکنند که عوامل دیگری هم روی این ماجرا تاثیر دارد. ولی خود همین نرخ، نشاندهنده این است که مجریان و سیاستگذاران آموزش عالی کارنامه آشکارا منفی در زمینه سیاستگذاری و اجرا داشتهاند؛ حتی اگر سایر عوامل که بسیار مهم بودند مانند بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را هم کنار بگذاریم. اگر از دوره جدید دو - سه ساله اخیر هم صحبت کنیم هیچگونه تغییر بنیادینی در این زمینه رخ نداده است. به عبارت دیگر، اگر ملموستر صحبت کنیم با این پرسشها میتوانیم، پاسخ را تا حدی متجسم کرد: آیا از این به بعد این نیروهایی که مهاجر میشوند یا در داخل تحصیل میکنند بدون انواع تبعیضهای جنسیتی، سیاسی، سبک زندگی و ... و بر پایه صلاحیتهای علمیشان در افق پیشرو، چشمانداز ورود به هیات علمی را دارند یا انتخاب شدن بر اساس میزان وفاداری خواهد بود؟ البته این وفادار بودن و تعریف آن از یک مسئول به مسئول دیگر متفاوت است. خود همین وفادار بودن مهمترین تبعیض است. مگر قرار است کسی که عضو هیات علمی میشود، وفادار به قدرت سیاسی باشد و از این رهگذر وفاداری به حقیقت را کنار بگذارد؟ دانشگاه طبق تعریف باید به حقیقت وفادار باشد نه به قدرت، این یکی از این معایب است. به همین قیاس، سایر عوامل حکمرانی در آموزش عالی را نگاه کنیم. جدیدا در علوم انسانی دوباره مفاد درسی از بالا به پایین تعیین شده، اقلیتی که البته استاد دانشگاه هستند، اما برگزیده قدرت سیاسی، نشستهاند و تعیین کردهاند که در هر رشتهای دانشجویان باید چه بخوانند، استادان چه باید درس بدهند و غیره. خود این مغایر با دانشگاه است. استمرار تعیین مفاد درسی از بالا به پایین نشاندهنده وضعیت نامطلوب آینده است. بنابراین سیاستگذاری در حوزه آموزش عالی ما در یک دورهای بیشتر و در یک دورهای کمتر، نمره منفی داشته است. دورخیزی هم که دولت یازدهم کرده احتمالا تعداد تجدیدهایش را بیشتر میکند.
به نظر شما این موضوع یعنی مهاجرت دانشجویان هیچ اثر مثبتی بر دانشجویان، دانشگاه و به طور کلی آینده دموکراسیخواهی در ایران میگذارد؟ یعنی هیچ سویه مثبتی برای آن قائل هستید؟
پاسخ به این سوال، اگر بخواهد حق مطلب ادا بشود، باید از زبان کسانی باشد که ارزیابی دقیقتری از نوع هویتیابی، جمع شدن، عملکرد و فعالیت جمعیت مهاجرین داشته باشند. من تصوری از این موضوع دارم، اما آن محصول ادواری است که بیرون از ایران بودهام و به خودم اجازه نمیدهم آن تصور محدود را که ارزیابی مثبتی هم نیست، به یک جمعیت به مراتب پرشمارتر در جغرافیای جهانی تعمیم بدهم. بنابراین من را معاف کنید از پاسخ صریح دادن به این سوال بسیار مهم. چون پاسخ خیلی روشنی ندارم. قطعا تاثیرات مثبت فردی و بعدتر جمعی برای مهاجران تحصیلی، قابل تصور است، اما مادامی که به لحاظ سیاسی موانع جذب آن بهبودیافتگان در فضای داخلی وجود ندارد، آن امر مثبت از قوه به فعل در جغرافیای ایران درنخواهد آمد. اما اگر تغییرات سیاسی مثبتی در کشور صورت بگیرد، تکتک این مهاجرتهای جمعی فواید بسیار زیادی در آینده خواهند داشت.
به نظر شما، بحرانهای ادامه وضع موجود برای دانشجویان، دانشگاه و کشور چه خطراتی درپی خواهد داشت؟ در این موقعیت، پیشنهاد فوری شما لااقل برای متوقف شدن روندهای موجود چیست؟
به هر حال پیامد این خروج تودهای دانشجویان از کشور در کنار سایر عوامل بحرانزا، در وضعیت «قهقرایی» که در حوزههای سیاست، فرهنگ، اقتصاد و ... با آن روبهرو هستیم، نقش دارد. به نظرم، همانطور که پیشتر گفتم ما در این وضعیت «قهقرایی» قرار گرفتیم. از اواسط سده هجدهم، خصوصا از انقلاب مشروطه به این سمت، ذهنیت ما پیوسته این بود که ما مستمر هم «بهتر میشویم» و هم «باید بهتر بشویم». این موضوع گاه به زبان توسعه ارائه میشد، گاه به زبان مدرن شدن و گاه به زبان پیشرفت و غیره. از لحاظ تاریخی ما داریم وارد دورهای میشویم که با آن «هر دو» تفاوت دارد. وضعیتمان چرخشی نیست که امروز برگردیم به جایی که دیروز بودیم، وضعیتمان رو به بهبود هم نیست، ما وضعیت «قهقهرایی» پیدا کردهایم. ما آغاز دوره تاریخیای را تجربه میکنیم که به دلایل عدیده در سراشیبی خطرناک و نابودکنندهای قرار گرفتهایم و باید این را توضیح بدهیم. دیگر توسعه و مباحث از این دست پرسش اصلی ما نیست و گریز از این سراشیبی باید صحبت اصلی ما باشد. در چنین چارچوبی، مسئله خروج دانشجویان یکی از بیشمار عواملی است که در این حرکت به سوی قهقهرا، تاثیر میگذارد. حالا راهکار آن چیست؟ باید برگردیم به علتهای ایجاد این معضل، یعنی همان چهار عاملی که پیشتر توضیح دادم. به عبارت دیگر، آموزش عالی نیست که به تنهایی میتواند از این پدیده و شیوع آن جلوگیری کند.
آموزش عالی به سهم خودش و از رهگذر تزریق حکمرانی دموکراتیک به حیات دانشگاهی و اجازه دادن به دانشگاه، که دانشگاه باشد، میتواند سهم ایفا کند. اما علاوه بر آن گسترش دموکراسی در حوزه سیاسی، گسترش آزادیهای مدنی در حوزه اجتماعی و تثبیت حداقلهایی از حقوق اجتماعی - اقتصادی برای همه شهروندان در حوزه اقتصادی، مانند کاهش نرخ بیکاری، مسکن و غیره. بهبود در این حوزهها میتواند زمینهساز تحولی در جامعه ما باشد؛ همان چیزی که از زمان مشروطه تا اکنون به خاطر آن همزمان در هر سه حوزه آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی جنگیدیم. حالا هم میشود در چارچوب یک تحول بزرگ، معضل مهاجرت دانشجویان، تبدیل به یک پدیده متعارف یعنی مهاجرت دانشجویان و نه «معضل» مهاجرت دانشجویان شود.