شبه انقلابی و بیساختار
ابوالفضل دلاوری معتقد است اصلاحات واقعی و درست مانع از انقلاب و خطر جنگ داخلی است
سیاست از منظر آنتولوژیک و هستیشناسی عرصه تعارضها و تناقضات است. همچنین در وجه هنجاری نیز آن را هنر مدیریت تعارضات مینامند. بنابراین در موقعیتهای سیاسی، ذهن ما باید به ابعاد متعارض و متناقض عینیات توجه کند. از این رو، دیدن وقایع دی ماه، سال ۱۳۹۶ ملزوماتی دارد.
بعد از اعتراضهای اخیر، یک تعارض بیسابقه سیاسی در ایران اتفاق افتاد. هیچگاه تعارضات سیاسی در کشور با این شدت، سرعت و گستره رخ نداده بود. اگر انقلاب اسلامی ایران را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم، متوجه میشویم فاصله رویدادهای اعتراضی آن ۴۰ روز بود. اما این ناآرامیها در عرض ۳ الی ۴ روز به طور تقریبی بخش وسیعی از کشور را با الگوی اعتراضی بیسابقهای، فرا گرفت. هیچکدام از نیروهای نشاندار و تعریفشده و متعیّن در این تعارضات، رویدادها و کنشهای رخ داده، نقشی نداشتند. به همین خاطر در چند روز اول بسیاری از این گروهها گیج بودند و نمیدانستند چه موضعی داشته باشند. طرفدار اعتراضات باشند یا علیه آن، یا اینکه موضع بینابینی اتخاذ کنند. به تعبیر بهتر، تمامی نیروهای سیاسی و نهادهای کنترلی و به طور کلی حکومت از اتفاقات عقب بودند. در ظاهر چنان که به نظر میرسد، فقط یکسری نیروهای برانگیزنده خارج از کشور جلو بودند. اما آن جلو بودن نیز، یک نوع تاخر تاریخی داشت؛ چراکه آنها تصور میکردند این رویداد، شبیه به رخداد انقلاب است و خیلی زود برای خودشان قبا دوخته بودند. آنها نیز به شکل مضاعفی از تحولات جامعه ایران عقب هستند.
اعتراضاتی که اتقاق افتاد یک جنبش شبه انقلابی بیساختار بود. جنبشی که با این رویداد شروع نشد؛ چراکه ادامه یکسری جنبشها و رویدادهای قبلی بود. اما ذکر این نکته ضروری به نظر میرسد که تحولاتی بعد از سال ۱۳۷۸ به اینسو، شکل و ماهیت این اعتراضات را متحول کرده است. رخدادهایی که در سالهای ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ اتفاق افتاد، تجربیاتی بود که به صورت نه سازمانیافته و دارای یک کانون فکری و تئوریک، بلکه به صورت سایبرنتیک (پیوند زمینههای مختلف) به خودآگاه بخش بزرگی از مردم ایران منتقل شده است.
نیروهای فعال در میدان
در اعتراضات اخیر، شاید تعداد فعالان میدانی این حرکت زیاد نبودند و شدیدترین و گستردهترین این حرکات از چند هزار نفر فراتر نمیرفت. اما موضوع اینجا، کمیت نیست، مساله نیروهایی هستند که مستعد و مترصد پیوستن به این حرکت بودند. با این حال، اما اعتراضات، ملغمهای از نیروهای نو پدید اجتماعی بود. نسلهای جوانی که اصلا تجربه سیاسی نداشتند، اما چند باری خودشان را نشان داده بودند. به عنوان نمونه، در سال ۱۳۹۳، جوانان موسوم به دهه ۸۰، گردهمایی را در پارکها برگزار کردند. این نسل در آن سال بعد از امتحانات نهایی خردادماه، قرار گذاشتند که به پارکها بیایند. بدون هیچ انگیزه سیاسی، فقط هدفشان دور هم جمع شدن بود. کسی در آن زمان به این موضوع توجه نکرد. بخش بزرگ دیگری از معترضان، محرومان، حاشیهنشینها و کسانی هستند که دیگر چیزی برای از دست دادن و امیدی به امروز و آینده خود ندارند. این طیف، از مالباختگان موسسات مالی تا بیکاران و محرومان را دربر میگیرد. بخصوص در مناطق غربی کشور که بالاترین آمار بیکاری، خودکشی و فقر را در چند ماه اخیر در این شهرها تجربه کردهاند.
علاوه بر این، بخشهای سیاسی محدودی نیز در این اعتراضات وجود داشتند. این گروهها که اسم و رسمی هم نداشتند، رادیکالهای سالهای ۱۳۸۸ به بعد را شامل میشدند. این اقشار به گمان خودشان، از راست و چپ و اعتدال، گذر و یا از جریانهای موسوم به اصلاحطلبی انشعاب کرده بودند. البته لازم به ذکر است این انشعاب نسل به نسل منتقل شده و خشونتگرا نبودند. خشونت بیشتر در قسمتهای محرومان اتفاق افتاد. اگرچه طبق گزارشهای بعضی از نهادهای کشور، البته بهزعم آنها، این خشونتها از طرف نیروهای نفوذی که تعداد آنان نیز انگشت شمار بوده، اتفاق افتاد. در حالی که این مورد آخر طبیعی به نظر میرسد؛ چراکه وقتی کشوری درگیر منازعات شدید بینالمللی و منطقهای است، کشورهای طرف منازعه از این فرصتها، استفاده میکنند. کما اینکه، در تمامی جنبشهای موسوم به بهار عربی این اتفاق افتاد. حرکتها به تدریج با هدایت نیروهای خارجی سمت و سوی دیگری پیدا کرد.
خشونتی از جنس خشم
در اعتراضات دیماه، خشونت از نوع خشم بود. خشم علیه هر چیزی که هست. نمادهای اقتدار، نظم یا بینظامی موجود را هدف قرار داده بود. از بالاترین مقامات کشور تا سیاستهای کلان و حتی در مواردی پرچم ایران را شامل میشد. جوانی که پرچم ایران را به آتش کشید، به اعتقاد من، از جایی دستور نگرفته بود. اعتراضکنندگان نمادها را هدف شعارهایشان قرار دادند. اما چرا؟
به دلیل اینکه این نمادها قبلا توسط خود نیروها و نهادهای سیاسی در منازعات مستمر و مزمن سالهای بعد از انقلاب و بهویژه ۲۰ سال اخیر شالوده شکنی شده است. این نیروها قبل از اینکه معترضان علیه نمادها شعار دهند، چیزی از آن باقی نگذاشته بودند. وقتی خود حکومتداران، ارج و احترام خودشان را مخدوش کردهاند، مردم چگونه احترام نگاه دارند؟ نمونهای از این منازعات را در انتخابات اخیر مشاهده کردیم. از سال ۱۳۷۶ به بعد، دعواهای جناحی و داخلی، مصالح و منافع کشور را وجهالمنازعه کردهاند. تا آنجا که بخشی از منازعات منطقهای ما بیش از اینکه محصول منازعه با کشورهای دیگر باشد، محصول جدال در داخل کشور است. این سیاست منازعه را بخشی از هیات حاکمه، از انتخابات مجلس پنجم به اینسو شروع کرد و چهره شنیع خشونت را هم نشان داد. ذکر چند مثال در اینجا ضروری به نظر میرسد. در سال ۱۳۸۸، هنوز یک هفته از فیلم بازداشتگاه کهریزک نگذشته بود که خبرهایی از این دست به مردم میرسید و یا به طور حتم، همه بعد از اینکه رییسجمهور یمن را کشتند، صحبتهای مجری محبوب جناح خاص را به خاطر داریم که وی در رسانه ملی دلش برای کشتن برخی مقامات کشور لهله میزد. پس خشونت را هم بخشی از پالیتی تولید و ترویج میکند.
این تظاهرات، خشم، عصبانیت و انتقامگیری بود. انتقامگیری از الگوهای خشونت و تحقیر شدن است. به عنوان نمونه آن صحنه شنیع، کتک خوردن بسیجی در میدان آزادی کرمانشاه قابل ذکر است که یک نفر به زبان خود اهالی آنجا نفرت و انتقام خود را ابراز کرد. این موارد از قبل وجود داشت؛ چراکه بخشی از پالیتی به اشکال رسمی یا غیررسمی خواسته یا ناخواسته مروج آن شده بود. حکومت در طول ۲۰ سال گذشته، مروج این منازعه بوده است.
در سیاست کشور طی این چند سال، یک نوع منازعهای شکل گرفت. از اینرو انواع تعارضات، تناقضات، ناسازگاریها، ناکارآمدیهای مستمر، شدید و خانهبرانداز در این ۲۰ سال شکل گرفته است. در این وضعیت، مردم بخصوص اقشار مورد ذکر، کجای این پالیتی را نگاه دارند؟ برخی نهتنها هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند بلکه هیچ امیدی هم برای گرفتن ندارند.
سیاست منازعه در سطح کلان نیز هیچ نیرویی را سالم نگذاشته است. شما در حال حاضر یک شخصیت را نام ببرید که بتواند با مردم حرف بزند و چند نفر به حرفهایش گوش دهند. چه کسی را باقی گذاشتهایم؟ هیچکس. در مراسم تنفیذ هر کدام از رییسجمهورها، رییسجمهور قبلی حضور ندارد. در سال ۱۳۹۲، به آقای روحانی عرض کردم. اگر نتوانید سیاست منازعه و آنتیگونیسم را حل کنید، خود شما نیز، در تنفیذ بعدی حضور نخواهی داشت. از طرف دیگر فساد در کشور گسترش پیدا کرده است.
دولت یازدهم در ۴ سال اولی که بر مسند قدرت نشسته بود، در اقتصاد، سیاست پولی تکبعدی را ادامه داد، که هر دانشجوی سال اول اقتصاد هم به اشتباه بودن آن اذعان دارد؛ چراکه نباید ۴ سال سیاست ضدتورمی ادامه پیدا کند. آن سیاست باید نهایتا یک سال تکبعد میبود و از سال دوم، دولت یازدهم سیاست ضدرکودی هم شروع میکرد. این موضوع الفبای اقتصاد است. سیاست تخصیصی یعنی چه؟ بخصوص در بودجه امسال نشان داده شد که دولت استحصالهایش نقد است و تخصیصهایش نسیه. یعنی آنچه که میخواهد از مردم بگیرد را نقد میگیرد، اما آنچه که میخواهد به مردم بدهد نسیه است. عوارض، مالیات، یارانه و سوخت را میگیرد و در عوض وعده شغل به مردم میدهد. به چه کسانی و طبق کدام زمانبندی و برنامه؟ در نتیجه این اقدامات، موجب ناامیدی اقشار ضعیف جامعه شد.
همچنین انواع ناکارآمدی در کشور وجود دارد. کدام سیاست ما تا قدم دومش پیش رفته است؟ تا آنجایی که معدود سیاستهای اصلاح ساختاری که از قبل موجود بود، نیز عقبگرد کرد و پیامد منفی از خود در جامعه باقی گذاشت. این عقبگرد ساختاری بر ناآرامیهای دیماه تاثیرگذار بود. لازم به ذکر است که اعتراضات اخیر را مردم شروع نکردند، بلکه در انتخابات سال ۱۳۹۶، جناح رقیب دولت، برای اینکه قوه مجریه را کنار بزند، بر روی فقر و محرومیت مانور دادند. این جناح سیاسی فکر کرد، داستان سال ۱۳۸۴، تکرار خواهد شد و یا حداقل در انتخابات سال ۱۴۰۰ پیروز میشوند. در نتیجه الگوی خشونت را در رسانههای رسمی ترویج دادند. از این صریحتر نمیتوان گفت که «من دلم لک میزند برای اینکه، به مانند یمنیها، رییسجمهور را بکشم»! این در حالی است که صداوسیمای ملی، هیچ واکنشی نشان نداد.
به اعتقاد من، مردم بسیار خویشتندار، نجیب، با صبر و حوصله و آگاهی داریم که همه اینها را میبینند و صبوری میکنند. خشونت در ابعاد و لایههای کوچکی از این اعتراضات بود و اعتراض حق مردم و جزء سیاست است.
۳ راهکار برای حل مناقشات
برای حل این مناقشات، من سه راهحل در سه سطح ارائه میدهم. اول باید تعارض و منازعه را بپذیریم. حکومت باید قبول کند که موجب و کارگزار اعتراضات برخی عملکردها بوده است. اگر قرار است چیزی حل شود باید اول از خودمان شروع کنیم. این موضوع، اول در درون پالیتی باید ختم شود. دو الی سه روز بعد از اعتراضات گفتند اعتراض حق مردم است تا برخوردها شدید نشود. این در حالی بود که به طور مشخص بعضی از گروههای اجتماعی را نمیتوانستند در زندان نگه دارند. از اینرو، گروههایی را آزاد کردند. به عنوان نمونه تعدادی از دانشجویان و افرادی که رسانهها به آنها پرداختند آزاد شدند. اما گویا هنوز تعدادی، مشخص نیست کجا هستند و چه وضعیتی دارند. همچنین چه رفتاری با آنها میشود. با این حال باید از این افراد دلجویی شود.
از طرف دیگر حکومت باید سیاستهای جبرانی و عدالتهای ترمیمی اتخاذ کند. باید به سرعت سیاستهای اورژانسی اقتصادی برای اقشار آسیبپذیر در پیش گرفته شود. البته نباید از برنامههای ساختار توسعه کشور عقبنشینی کرد. بلکه بایست این اقدامات را با سیاستهای اورژانسی، مانند سیاستهای ویژه بیمهای انجام داد. همین امروز میتوان ۴ هزار نفر را با کم کردن اساسیترین و بیجهتترین بودجههای کشور، تحت پوشش بیمه بیکاری قرار داد، چه برسد به بودجههایی که صرف موارد غیرضرور میشود.
در لایه دوم یا میانبرد، ما ناسازگیهای نهادی داریم. جمهوری اسلامی ایران، از همان ابتدا یک ناسازه به لحاظ ساختار نهادی بوده است. من به ارزشها و آرمانها کاری ندارم و وارد بحث سازگاری جمهوریت و اسلامیت نمیشوم. اما ساختار نهادی هنوز ناسازه است و حوزههای تداخل و تناقض، بسیار زیاد به چشم میخورد. مشخص نیست فردی که امور کشور به او سپرده شده، انتخابی است یا انتصابی؟! میتواند پاسخگو باشد یا نمیتواند؟ قدرتی برای انجام مسئولیتهایش دارد یا خیر؟ وقتی مشکلی پیش میآید سریع همه «کی بود، کی بود، من نبودم» را شروع میکنند. همه همدیگر را نشان میدهند یا توصیه میکنند که باید این کار را کنید. باید به مسئولان کشور، گوشزد کرد که شما در موقعیت حل معضل هستید نه تبیین مساله، اما از بالا تا پایین همه تبدیل به اپوزیسیون میشوند. این وضع باید خاتمه پیدا کند.
وجوه نمادینی در این نظام وجود دارد که مشکلزا هستند. هیچ دلیلی ندارد که از صدر تا ذیل بوروکراسی این حکومت افرادی که جایگاه دیگری دارند، حضور داشته باشند. همه اقشار جامعه قابل احترام هستند، اما مردم دیگر خسته شدهاند، آنقدر که در مدرسه، اداره و مترو و... با ناظرهای خاصی مواجه میشوند که به همه زندگیشان کار دارند. این چه ضرورتی دارد؟ آنها باید محل رجوع باشند؛ نخبگان، چه مذهبی، چه دانشگاهی و فرهنگی باید محل رجوع مردم باشند نه اینکه دائم در چشم مردم فرو بروند. بنابراین، بعضی از نمادهای جمهوری اسلامی ایران، از همان سالهای ابتدایی انقلاب مشکلزا بودند و باید رفع شوند. در غیر این صورت، تبدیل به خشونت علیه این نمادها میشود. بنابراین، ساختارهای نهادی و نمادین جمهوری اسلامی باید هر چه زودتر اصلاح شود. سیاستهای کلان و اقتصادی که معلوم نیست اقتصاد دولتی است یا خصوصی باید اصلاح شود.
همیشه هزینههای خصوصیسازی را دادهایم، بدون آنکه خصوصیسازی صورت گیرد. از طرف دیگر آفتهای دولتیسازی را داشتهایم، بدون اینکه دولت، قدرت اعمال حداقل برنامهها و سیاستهایش را داشته باشد. دولت (به معنای عام) در هیچ سیاست اقتصادی به طور کامل موفق نبوده و تا آخر پیش نرفته است. منظور من از دولت به معنای عام آن است. منظور من حکومت است. به سرعت شاهد نوسانات و عقبگرد در جمهوری اسلامی بودهایم. هنوز چیزهایی برای حفظ کردن وجود دارد. خیلی چیزهای دیگر را فعلا باید کنار بگذاریم. زمانی میگفتیم حفظ نظام و یا حفظ انقلاب، من فکر میکنم در مقطع فعلی شعار این است که، ما باید به سمت حفظ ایران برویم. البته نظامها مقدس نیستند، بلکه نظامها سازه هستند. ار اینرو پس از مدتی، نیاز به بازسازی و تعمیر دارند. به عنوان مثال باید قانون اساسی آن، ساختارها، ترتیبهای نهادی آن و مهمتر از همه نمادهایش اصلاح شود؛ و در آخر، در سطح سوم، دانشگاهیان، فرهنگیان و هنرمندان، باید از سیاست منازعه فاصله بگیرند. فراموش نکنیم که از اینگونه انقلابیگری، چیزی عاید این کشور نشده است. انقلابیگری به شکلهای مختلف خود را نشان میدهد. این حرکت به هر چیزی تبدیل شود، من مطمئن هستم که یک انقلاب تمام عیاری مانند انقلاب اسلامی، بخصوص از آن انقلابهای کلاسیک نخواهد شد، چون تاریخش گذشته است. در نهایت ممکن است، به یک اینترنالوار (جنگ داخلی) تبدیل میشود که بسیار خطرناک است. نباید به دنبال انقلاب بود بلکه باید به اصلاح اندیشید. همچنین باید این مهم به خبرنگاران، رسانهها، اساتید دانشگاه، هنرمندان، فعالان شبکه مجازی و مردم عادی گوشزد شود؛ چراکه شعارهای انقلابی ساختارشکنانه منتفی است.
اما دولت اصلاحات چیست؟ به اعتقاد وبر، دولت اصلاحات، دولتی است که تمرکز قدرت، اجماع، منابع مالی کافی و منابع سازمانی کافی دارد. طبق این تعریف، دولت باید اقتصاد، جامعه و حتی نهادهای خود را اصلاح کند. به تعبیر بهتر آن را تغییر دهد. لازم به ذکر است که منظور من در مورد اصلاح، اصلاحاتگرایی که در دهه ۱۳۷۰ شکل گرفت نیست؛ چراکه آنان فقط گرایش به اصلاحات داشتند، اما اصلاحات چیز دیگری است. پس از انقلاب فرصت این نوع نگاه داده نشد. اگر گروهی نیز فرصتی برای اصلاح ساختار داشتند، بسیار موقتی و محدود بود. آقای هاشمی رفسنجانی در چهار سال اول ریاستجمهوری خود در وضعیت اصلاح بعضی سیاستها و جهتگیریها قرار گرفت، اما در اصلاح ساختاری قدم کمی برداشته شد. آقای خاتمی خیلی کمتر توانست اصلاحات انجام دهد؛ چراکه به سقف ناسازگیهای نهادی و یا به قول اصلاحطلبان، به سقف نهادهای انتصابی برخورد کرد. از اینرو دولتهای بعدی نیز کموبیش با این مشکل مواجه بودند. در آخر ذکر این نکته ضروری به نظر میرسد بنا بر تعریف وبر، احتیاجی به انقلاب نیست، انقلاب کار جامعه و اصلاح کار حکومت است.