بررسی انتقادی جنبههای تئوری وعملی اشتغال جامعهمحور
متنی از کلول مصطفی با ترجمه سارا میرمبین


اگر چیزهای اطراف خود را اینطور که هست دوست ندارید، اگر زندگی در دنیایی که گرسنگی، فقر، بیماری، بیسوادی و بیکاری انسانها را آزار میدهد، دردناک است، اگر میخواهید ببینید این چیزهای وحشتناک از در بین میروند، چه کار باید کنید؟ راهحل دکتر محمد یونس برای این مشکلات کسبوکار اجتماعی است (یونس ۲۰۱۰:۲۷). یونس فکر میکند کسبوکار اجتماعی، در مقابل «ایدههای قبلی» شانس بیشتری برای تغییر دنیا دارد، چون این مفهوم «بسیار قدرتمند و در عین حال انعطافپذیر و اجرایی است». به گفته او «کسبوکار اجتماعی به خوبی در نظام سرمایهداری جای خود را باز میکند تا میلیونها مشتری جدید راهی برای بازار ایجادکند». یونس به جای تهدید ساختار فعلی، تضمین میکند که کسبوکار اجتماعی، راهی برای احیای آن پیشنهاد دهد (یونس ۲۰۱۰:۲۹). با اینکه او میخواهد این مشکلات را با ماندن در نظام سرمایهداری حل کند، اما اذعان میکند که سرمایهداری باعث ایجاد آنها شده است. او اینطور نوشته است که «سرمایهداری با تمرکز مطلق بر سود، باعث ایجاد فقر شده است». یونس دخالت دولتهای اروپایی را برای حل برخی از این مشکلات تحسین میکند. اینطور بود که بسیاری از کشورهای اروپایی تصمیم گرفتند تا به دولتهای خود برای تامین نیازهای اجتماعی مثل فقر، بیکاری، آموزش و خدمات درمانی قدرت بدهند. آنها برای درک ناتوانی سرمایهداری سنتی برای مقابله با این معضلات، به قدر کافی باهوش بودند. جالب است که یونس فکر میکند این روش مقابله با مشکلات سرمایهداری در کشورهای در حال توسعه اجرایی نیست، چون در کشورهای در حال توسعه دولتها توانایی مدیریتی و منابع مادی برای ایجاد دولت رفاه مثل جوامع اروپایی را ندارند. به همین دلیل او فکر میکند نیاز به وجود یک مکانیزم جدید است و «کسبوکار اجتماعی میتواند همان مکانیزم باشد» (یونس ۲۰۱۰:۱۷). ادعای یونس در مورد اینکه مکانیزم کسبوکار اجتماعی میتواند بحران سرمایهداری را با احیای سرمایهداری حل کند در این مقاله از لحاظ تئوری و عملی به چالش کشیده میشود.
ایدههای اولیه کسبوکار اجتماعی
با اینکه کسبوکار اجتماعی یونس، واژهای نسبتا جدید است، اما ایده پشت آن یعنی اینکه برای کاهش فقر و فاصله طبقاتی بدون تغییر ساختارهای اصلی جامعه، جدید نیست. در واقع تجارتهایی با منظور اجتماعی مثل «تعاونیها، تجارتهای اجتماعی و کارآفرینی اجتماعی»، در طول عمر سرمایهداری تکامل پیدا کردند. حتی یونس قبل از تعریف مفهوم کسبوکار اجتماعی، به عنوان «کارآفرین اجتماعی» به دنیا معرفی شده بود. قبل از او مایکل یانگ، جامعهشناس و عضو حزب کارگر، در سالهای 1950 تا 1980، از چنین رویکردی استفاده کردهبود. «موسسه مطالعات اجتماعی» او، امروزه با عنوان «بنیاد یانگ» هنوز هم در انگلستان فعال است. حتی پیش از یانگ رابرت اوئن، سوسیالیست تخیلی و اومانیست در سال 1810 تلاش کرده بود که «تکستایل میل» در نیو لانارک را فقط برای رفاه کارگران اداره کند. این کارخانه در آن زمان به دلیل شرایط کاری بهتر، ساعات کاری کمتر، مسکن رایگان برای کارمندان و مدرسه رایگان برای کودکان آنها مشهور شد. موفقیت آن به حدی بود که نیو لانارک تبدیل به قطب اصلی اصلاحگران اجتماعی، دولتمردان و حتی چهرههای سلطنتی شد. در مرحله بعدی تمامی این تلاشها بیثمر ماند و به دلیل اختلاف بر سر سود، بین شرکا اختلاف افتاد و اوئن در سال 1828 از مدیریت آن استعفا داد. بعدها سعی کرد از اجتماعات کوچکتری با 300 تا 500 عضو شروع کند و سود به صورت مساوی بین آنها تقسیم شود. چون برای یک اجتماع مجزا امکانپذیر نبود تا برخلاف قوانین دنیای بزرگتر، بازی کنند. پروژه اول او با نام «نیو هارمونی سوسایتی» هم در ایالت ایندیانا پس از دو سال شکست خورد (هریسون 2009).
این مقاله بررسی میکند انگیزه افرادی مثل یونس که امروزه طرفدار کسبوکار اجتماعی هستند در واقع سوسیالیسم تخیلی یا حتی اومانیسم تخیلی نیست، بلکه در پوشش اصلاحگر قصد دارند تا منافع سرمایهداری را با کشف فرصتهای تجاری جدید برآورده کنند، حتی اگر سودآور نباشند.
کسبوکار اجتماعی یونس
یونس کسبوکار اجتماعی را در وبسایت خود اینطور مطرح میکند:
کسبوکار اجتماعی، تجارتی است که بر مبنای دلایلی انجام میگیرد. در کسبوکار اجتماعی سرمایهگذاران و مالکان میتوانند به تدریج پول سرمایهگذاریشده خود را پس بگیرند، اما نمیتوانند تا آن زمان مبلغی از سود را بردارند. هدف از این سرمایهگذاری فقط رسیدن به یک یا چند هدف اجتماعی است که از طریق عملکرد آن شرکت انجام میگیرد و سرمایهگذاران به دنبال منافع شخصی خود نیستند. شرکت باید همه هزینهها را پوشش دهد و سودده باشد و در عین حال به اهداف اجتماعی خود مانند ارائه خدمات درمانی، مسکن، خدمات مالی برای فقرا، فراهمکردن مواد غذایی برای کودکان دچار سوءتغذیه، تهیه آب آشامیدنی و معرفی انرژیهای تجدیدپذیر نیز با روشی تجاری (تاکید شده) برسد (یونس سنتر ۲۰۰۷).
یونس اصول کسبوکار اجتماعی را این طور معرفی میکند:
اهداف اجتماعی غلبه بر فقر، یک یا چند مشکل دیگر (مثل آموزش، سلامت، دسترسی به تکنولوژی و محیطزیست) که افراد و جوامع را تهدید میکند؛ نه به حداکثر رساندن سود.
ثبات اقتصادی و مالی
فقط مبلغ سرمایهگذاری سرمایهگذاران، به آنها برمیگردد. سودی مضاف بر آن داده نمیشود.
زمانی که مبلغ سرمایهگذاری برگردانده میشود، سود شرکت برای گسترش و بهبود شرکت در آن باقی میماند.
حفاظت از محیطزیست
نیروی کار به اندازه دستمزد بازار پول دریافت میکنند، البته با شرایط کاری بهتر.
با لذت انجام دادن
حالا این سوال پیش میآید، آیا سرمایهداری در تجارتی که سود شخصی در آن نیست، سرمایهگذاری میکند؟ یونس این سوال را اینگونه در کتاب خود پاسخ میدهد:
«سرمایهداری ساختاری نیمهتوسعهیافته است. سرمایهداری نگاهی ناقص به طبیعت انسان دارد و فرض میکند که مردم موجوداتی تکبعدیاند که فقط به دنبال سود حداکثری هستند... اگر ما شرکتهای فعلیمان را تجارتهایی با حداکثر سود بنامیم (PMBs)، نوع جدیدی از کسبوکار را میتوان کسبوکار اجتماعی خواند. کارآفرینان کسبوکار اجتماعی را نه برای رسیدن به منافع محدود شخصی، بلکه برای دنبال کردن اهداف اجتماعی مشخصی راهاندازی خواهند کرد. برای بنیادگرایان بازار آزاد ممکن است این امر منحرف به نظر برسد و قطعا خطر بیشتر از آن است که بتوانیم همینطور به روش خود ادامه دهیم. اینکه اصرار کنیم همه کسبوکارها طبق تعریف باید PMBs باشند و با این موضوع مثل یک حقیقت محض برخورد کنیم، دنیایی ساختهایم که ماهیت چندبعدی انسان را رد میکند. ما به کسبوکاری جدید نیاز داریم که هدفی غیر از سود شخصی را دنبالکند، تجارتی که وقف حل مشکلان محیطی و اجتماعی باشد.
طبق گفته یونس، کسبوکار اجتماعی دو نوع است:
نوع اول: شرکتی بدون سود و بدون ضرر که مشکلات اجتماعی را حل میکند و مالکان آن تمامی سود آن را صرف توسعه و بهبود آن کسبوکار میکنند. گرامین دانون و گرامین وئولیا جزو این دسته هستند.
نوع دوم: شرکتی سودده که افراد فقیر، چه به صورت مستقیم یا چه از طریق اعتمادی که برمبنای یک دلیل اجتماعی از پیش مشخص شده، مالک آن هستند. طبق گفته استاد یونس بانک گرامین این نوع از کسبوکار اجتماعی است (یونس 2012، 1-2).
سوال در مورد کاهش فقر از طریق کسبوکار اجتماعی
تفاوت اصلی کسبوکار اجتماعی و سایر تجارتها در این است که کسبوکار اجتماعی ممکن است سودده باشد، اما هدف اصلی آن سوددهی نیست. چون سرمایه گذار نمیتواند سود بردارد، فشاری برای به حداکثر رساندن سود وجود ندارد. حالا سوال اینجاست که آیا تمایل برای به حداکثررساندن سود به انتخاب شخصی سرمایهگذار بستگی دارد یا اینکه نیروهای خارجی و غیرشخصی مثل شرایط و رقابت در بازار شرکت را به سمت به حداکثر رساندن سوددهی سوق میدهد؟ باید این سوال را بررسی کنیم و ببینیم این ادعا که کسبوکار اجتماعی در حالی که سودده خواهد بود، فقر را کاهش خواهد داد، چقدر صحت دارد. یونس به خوبی اطلاع دارد که علت ریشهای فقر در جوامعی که برمبنای اختلاف طبقاتی بنیان نهاده شدهاند، سلب مالکیت کارگران از ارزشهای اضافه است که ایجاد کردهاند، همانطور که او نوشته است: «اگر به قدر کافی میان فقرا زندگی کنی، میفهمی که فقر آنها از این حقیقت برآمده که نمیتوانند نتایج واقعی کار خود را به دست بیاورند و علت آن روشن است، آنها کنترلی بر سرمایه ندارند. فقرا برای سود فرد دیگری که سرمایه را کنترل میکند، کار میکنند» (یونس، ۲۰۰۷:۱۱۴). بخش نتایج کار کارگر سود سرمایهداری را میسازد. چیزی که کارگران از دست میدهند، سود مالک میشود. سرمایهداری ارزش افزودهای که توسط کارگران در کارخانه یا زمین تولید میشود را سلب مالکیت میکند. مبلغی که پس از کسر هزینه موادخام و سایر امکانات، باقی میماند متعلق به کارگران است. اما مالکان فقط با پرداخت مبلغی به عنوان دستمزد، کارگران را از حاصل زحماتشان محروم میکنند. سهم مالک با کاهش سهم کارگر، افزایش مییابد. بنابراین مالک همواره سعی میکند بخش خود را با به حداقل رساندن حقوق کارگر، به حداکثر برساند. در اقتصاد بازار تعادل نرخ دستمزد باید توسط بازار کار مشخص شود، بازاری که در آن عرضه و تقاضا برای کار برابر است. در کشوری مثل بنگلادش با وفور نیروی کار، دستمزد بازار برای امرارمعاش کارگران بسیار پایین است. وقتی در کسبوکار اجتماعی همین دستمزد کم بازار، مثل هر کسبوکار دیگری، به کارگر پیشنهاد میشود ارزش کار کارگر در جیب سرمایهدارانی میرود و تاثیر واقعی کار در کسبوکار اجتماعی تغییر نکرده باقی میماند.
کارل مارکس به درستی اشاره میکند که: «کمترین نرخ دستمزد کارگر باید آنقدر باشد که کفاف هزینههای معاش او و هزینه ادامه بقای خانواده او و از بین نرفتن نسل کارگران را بدهد.»
اگر عرضه از تقاضا بسیار بیشتر باشد، بخشی از کارگران ناچار به گدایی میافتند یا اینکه گرسنه میمانند. وجود کارگر مثل وجود هر کالای دیگری تحت شرایط خاصی قرار داده میشود. کارگر به کالا تبدیل میشود و اگر شانس با او یار باشد، خریداری خواهد یافت و تقاضایی که زندگی کارگر به آن وابسته است، به شلاق ثروتمندان و سرمایهداران وابسته است. اگر عرضه از تقاضا بیشتر باشد، یکی از بخشهای قیمت-سود، اجاره یا دستمزد- زیر نرخ آن پرداخت خواهد شد. زمانی که یکی از این عوامل برداشته شود، قیمت بازار به سمت قیمت طبیعی که در نقطه مرکز قرار دارد، بالا میرود. اما وقتی تقسیم کار قابل توجه باشد، برای کارگر هدایت کار خود به سمت سایر کانالها دشوارتر خواهد بود؛ به دلیل زیر دست بودن او در نظام سرمایهداری، اول اوست که صدمه میبیند.
ممانعت از رسیدن ارزش اضافی به کارگرانی که آن را ایجاد کردهاند، استثمار خوانده میشود و، چون اکثریت، قربانی این استثمار هستند، فقیر باقی میمانند و با حقوقهای بخور و نمیر زندگی میکنند. بنابراین علت اصلی فقر، استثمار کارگران توسط سیستم سرمایهداری است. تا زمانی که این استثمار باقی است، فقر مردم ادامه خواهد یافت. پس یونس که از نقش سود و استثمار در گسترش فقر با خبر است، چطور ادعا میکند از بین بردن فقر از طریق این سیستم امکانپذیر است.
تا زمانی که سود باقی است، فقر و استثمار ادامه دارد. در کسبوکار اجتماعی ممکن است فرد سرمایهگذار به دنبال سود نباشد، اما بازهم شرکت سود ایجاد خواهد کرد که این سود برای گسترش شرکت مورد استفاده قرار میگیرد. این سیستم به همین صورت مثل هر سرمایهگذاری دیگری که بر پایه سود کار میکند، ادامه پیدا خواهد کرد. در مدل کسبوکار اجتماعی، کارگران به مانند سرمایهگذاری تجاری سودمحور سنتی، باز هم از نتایج کار خود محرومند. به عبارت دیگر، آیا از نظر کارگران تفاوتی بین استثمار توسط فرد و استثمار توسط شرکت وجود دارد؟ زمانی که افراد سرمایهگذار کارگران را از نتایج کارشان محروم میکنند، آنها در فقر زندگی خواهند کرد، اما اگر همین محرومیت از طرف شرکت یا ربات یا آدم فضاییها اعمال شود، آیا تاثیر آن بر کارگران کمتر خواهد بود؟
قطعا تا زمانی که نتایج کار کارگران برای آنها باقی بماند یا شرکت آن را در قالب افزایش حقوق یا مزایای اجتماعی و اقتصادی مثل غذا، پوشاک، آموزش و خدمات درمانی رایگان از سود شرکت به کارگران بازنگرداند، این تاثیر کمتر نخواهد بود. اما افسوس! طبق تعریفی که یونس از کسبوکار اجتماعی دارد، در این سیستم هم کارگران تنها دستمزد میگیرند و خبری از غذا، پوشاک، آموزش و خدمات درمانی رایگان نیست و میزان دستمزدشان هم تنها برای برطرف کردن نیازهای اولیه کفاف میدهد.
اینکه کسب نیازهای اولیه را به کسبوکار اجتماعی تبدیل کنیم نه باعث افزایش درآمد واقعی کارگران میشود و نه توانایی خرید آنها را افزایش میدهد. پس وضعیت کارگران چطور از طریق کسبوکار اجتماعی بهبود پیدا خواهد کرد؟
میتوان ادعا کرد که در نوع دوم کسبوکار اجتماعی مردم فقیر، مالک کسبوکار خواهند بود و از سود سهام بهرهمند خواهند شد، اما اشکال این تعریف در این است که راهحل قابل اعتمادی را تضمین نمیکند. قطعا اگر کارگران مالکان واقعی کارخانه خود باشند (نه فقط روی کاغذ، بلکه با کنترل تولید و بازاریابی محصولات) و اگر بتوانند سود بگیرند و آن را بین خود تقسیم کنند، تا حدودی کسبوکار اجتماعی از کسبوکار سنتی برای آنها بهتر خواهد بود. صدها هزار تعاونی کارگری در آمریکا، فرانسه، ایتالیا، انگلستان، کانادا، اسپانیا، مکزیک، آرژانتین، ونزوئلا و سایر کشورها شکل گرفته و آنها تحت آزمونهای مختلفی قرار دارند.
بزرگترین تعاونی کارگری دنیا، تعاونی موندراگون اسپانیا است که هفتمین گروه بزرگ صنعتی آن کشور است. این نوع تعاونیها محدودیتهایی هم دارند. آنها مثل سایر شرکتها در اقتصاد رقابتی بازار با چالشهایی مواجهند. چالشهایی مثل تثبیت قیمت رقابتی، کاهش هزینه تولید و به حداقل رساندن دستمزدها. گاهی حتی باید نیروی کار قراردادی استخدام کنند و تا جایی که امکان دارد هزینهها را کاهش دهد.
ضمنا تنها داشتن ابزار تولید کافی نیست، زمانی که نوع محصول مثل تهیه سرمایه، دانش فنی، منبع ماده خام و بازار در دست سرمایه به صورت انحصاری باقی میماند، برای تعاونیهای کوچک کارگری بسیار سخت است تا برای کارگرانشان امکانات مختلف فراهم کنند.
اما وقتی یونس در مورد کسبوکار نوع دوم صحبت میکند، منظورش چیزی مثل اتحادیههای کارگری نیست، بلکه در مورد «مالکیت فقر» صحبت میکند نه «مالکیت کارگران»، وضعیتی که هنوز هم توسط ثروتمندان کنترل میشود.
به طور مثال گرامین بانک که ادعا میکند مالکان اصلی آن بدهکاران هستند، اما با شرکتهای چندملیتی فرانسوی و گاهی با چندملیتیهای آلمانی و نروژی سرمایهگذاری مشترک انجام میدهد. این تکنیک قدیمی و رایج برای فریب مردم است. فقرا و افراد به حاشیه رانده شده بر روی کاغذ مالکند، اما کنترل و سود سرمایه در اختیار مدیران است. با اینکه مدیران مستقیما سودها را برنمیدارند، اما میتوانند در پوشش حقوق، پاداش و ... سود برداشت کنند.
اگر یونس با بعضی از سرمایهگذاریهای کسبوکار اجتماعی که در آن فقرا واقعا مالک هستند، آغاز کند، از بین بردن فقر باز هم غیرممکن خواهد بود. چون بحرانهای فقر تک علیتی نیستند و ابعاد گوناگونی دارند. بدون تغییر دادن ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، اگر بعضی از مردم فقیر مالک کسبوکاری شدند، در بهترین حالت سرمایهداران جدیدی سر بر خواهند آورد که کارگران دیگر را استثمار کرده و آنها را در فقر نگاه خواهند داشت.
پرسش در مورد بیشینه سود
کسبوکار اجتماعی با بیشینگی سود مخالف است، منطق آن این است که، چون سرمایهگذار قادر نخواهد بود تا سود سهام را بردارند، فشاری از سمت سرمایهگذار سود وارد نخواهد شد. بنابراین با ایجاد سود کمتر، کسبوکار اجتماعی برای بیشینگی کمتر استثمار خواهد کرد و طبعا فقر کاهش خواهد یافت. برای بررسی صحت این نکته لازم است انگیزه و مکانیزم بیشینگی سود درک شود و باید این پرسش را مطرح کرد که آیا تمایل برای رسیدن به بیشینگی سود به خواست شخصی سرمایهگذار بستگی دارد؟ یا اینکه وضعیت بازار آن انگیزه را ایجاد میکند؟ آیا یک شرکت میتواند تمایل خود را برای سود محدود کند در حالی که سرمایهگذارانش شخصا انگیزهای برای ایجاد آن ندارند؟ آیا چارچوب اقتصادی سرمایهداری به شرکتهای اجازه میدهد بدون بیشینگی سود برای مدتی طولانی باقی بمانند؟
اول باید بررسی کنیم که سرمایهدار چطور از سود استفاده میکند. بخشی از سود صرف مصرف شخصی سرمایهدار میشود و بقیه آن صرف خرید دستگاهها و تجهیزات و تکنولوژیهای جدید برای بهبود یا گسترش بهرهوری، خرید مواد خام بیشتر و استخدام کارگران بیشتر برای تولیدی که افزایش یافته، میشود.
بخش دوم، بخش مهمتری در تحلیلهای ما است. اگر سرمایهداران سود کمتری داشته باشند، باید کمتر برای مصارف شخصی یا پیشرفت کسبوکار خود هزینه کنند. صرف هزینه کمتر برای بهبود یا گسترش کسبوکار موجب نابودی سرمایهدار میشود، زیرا سایر رقبا با صرف هزینه بیشتر برای داشتن تکنولوژیهای جدید، بهرهوری خود را افزایش خواهند داد و در صورت نیاز، هزینه واحدها را با افزایش تولید کاهش و در نتیجه قادر خواهند بود کالاهای با کیفیتتری با قیمت نسبتا کمتر بفروشند.
بنابراین مشخص است که کاهش سود یک انتخاب شخصی نیست (و درخواست برای کم شدن سود، مخالف با طبیعت سرمایهگذار است) انگیزه واقعی یونس در بحثهای بعدی بیشتر روشن خواهد شد.
اما وقتی کارگران یک بخش برای افزایش حقوق سازماندهی میشوند، یا دولت حداقل حقوق را تثبیت میکند، مالک کارخانه مثل سایر بخشهای سرمایهداری ناچار میشود حقوقها را افزایش دهد، چون اگر این کار را نکند، کارگران اعتراض خواهند کرد یا از کارخانه به امید حقوق بهتر خواهند رفت. به هر حال اگر تعداد کارگران بیکار یعنی ارتش ذخیره صنعت به قدر کافی بزرگ شوند یا قوانین دولتی برای اعمال حداقل حقوق وجود نداشته باشد، یا اینکه کارگران سازماندهی نشده باشند، سرمایهداران از این فرصت استفاده میکنند تا سود خود را با به حداقل رساندن سطح حقوق کارگران، افزایش دهند. آیا یونس با این مورد متفاوت برخورد میکند؟ او ادعا میکند کسبوکار اجتماعی سود را به حداکثر نمیرساند، اما به اندازه شرکتهایی که بیشینگی سود دارند به کارگران حقوق میدهد. طبق اصل ششم کسبوکار اجتماعی «نیروی کار به اندازه دیگران حقوق دریافت میکنند» بنابراین کسبوکار اجتماعی با شرکتهایی که بیشینگی سود دارند تفاوتی نمیکند.
مورد مطالعاتی کسبوکار اجتماعی
شرکت مواد غذایی گرامین دانون اولین کسبوکار اجتماعی که بر اساس نظریه یونس ایجاد شده است، سرمایهگذاری مشترک دو شرکت موادغذایی دانون گرامین با مسئولیت محدود است که اهداف اصلی آن:
۱- ایجاد تغذیه سالم با قیمتی بسیار مناسب برای کودکان بنگلادش
۲- بهبود وضعیت معاش فقیرترین جوامع با درگیرکردن آنها در تمامی مراحل مدل کسبوکار (تامین، تولید و فروش)، ایجاد شغل و بهبود تواناییهای محلی (گرامین دنون، ۲۰۱۰)
این شرکت ماست غنی شدهای به نام «شوکتیدوی» یا ماست انرژی را که معنی لغوی آن «ماست برای قدرت» است، تولید میکند و طبق تبلیغات گرامین- دانون، این ماست توسط کارشناسان آراند بی دانون و کمکهای فنی ان جی او «اتحاد جهانی برای بهبود تغذیه» ایجاد شده تا نیازهای تغذیهای کودکان بنگلادشی را تامین کند و در رشد مناسب آنها با رساندن مواد مغذی شیر نقش داشته باشد.
این ماست در کارخانهای در منطقه بوگورا تولید میشود که بیش از ۲۰۰ مایل با داکا پایتخت بنگلادش فاصله دارد. این کارخانه سرمایهگذاری مشترکی میان گرامین و دانون است که هر کدام ۵۰ درصد سهم دارند.
در تبلیغات گفته میشود که با داشتن ویتامینهای اضافی، مواد معدنی و سایر مواد مغذی به این ماست انرژی، ۳۰ درصد مواد مورد نیاز برای کودکان تامین خواهد شد. طبق تئوری کسبوکار اجتماعی این سرمایهگذاری تجاری به قدری سود خواهد داشت که کسبوکار ادامه پیدا کند و سرمایهگذاران گرامین یا دانون از آن سودی نخواهند گرفت. نشریه فورچن مقالهای درباره این ماست با عنوان «نجات دنیا با یک فنجان ماست» منتشر کرد (فورچن، ۲۰۰).
کریستین ماریاهامبرگ محقق آلمانی و مشاور تجاری، تحقیقاتی در مورد کسبوکار اجتماعی انجام داد تا اهمیت تئوری و قابلیت اجرایی کسبوکار اجتماعی را به عنوان رویکردی جدید برای کاهش فقر بسنجد. او برای اینکه متوجه شود کسبوکار اجتماعی چطور فقر را میخواهد کاهش دهد، تحقیقاتی بر روی کسبوکار اجتماعی یونس انجام داد. یکی از موارد تحقیقاتی او در مورد نحوه عملکرد شرکت موادغذایی گرامین-دانون است که نشان داد عملکرد این سرمایهگذاری برخلاف اهداف اعلام شده بوده است.
این یافتهها در سال ۲۰۱۲ در کتابی با عنوان «کاهش فقر از طریق کسبوکار اجتماعی؟ درسهایی که از سرمایهگذاری مشترک گرامین در بنگلادش آموختیم» منتشر شد.
هامبرگ بررسی میکند که تا چه میزان یونس توانست دنیا را نجات دهد. آیا گرامین دانون توانست با قیمتی مناسب برای کودکانی که فقیرند و کمبود مواد مغذی دارند، سلامتی به ارمغان بیاورد؟
برنامه گرامین دانون این بود که تا شعاع ۳۰ کیلومتری اطراف کارخانه مواد غذایی توزیع کند. گرامین-دانون با این تصور که ۲۵ درصد جمعیت منطقه بین ۳ تا ۱۵ سال سن دارند، انتظار داشت که بیش از ۷۵۰ هزار مشتری در منطقه داشته باشد، اما گرامین-دانون مرتبا مرکز اصلی فروش خود را به دلیل فروش کم، تا مناطق شهری گسترش داد که در نتیجه در حال حاضر، دوسوم از ماست تولید شده در کارخانه، در مناطق شهری به فروش میرسد (هامبرگ ۲۰۱۲:۱۳۴). با این حال هنوز هم کارخانه در حال ضرر دادن است و میزان ضرر هر سال افزایش مییابد. گرامین-دانون در سال ۲۰۰۷، ۱۶.۴ میلیون توکا معادل ۸۹۶ هزار و ۲۲۳ دلار و در سال ۲۰۰۸، ۲۲.۸ میلیون تاکا معادل ۴۴۳ هزار و ۶۹۶ دلار آمریکا ضرر داشته است. گرامین-دانون برنامهریزی کرده بود که ۵۰ کارخانه تا سال ۲۰۱۸ در سراسر بنگلادش ایجاد کند که قرار بود تا سال ۲۰۰۹، ۶ کارخانه و تا سال ۲۰۱۰، ۱۰ کارخانه تاسیس شود.
اما اکنون با توجه به فروش پایین و ضررهای متعدد، از ساخت کارخانههای جدید منصرف شده است. حتی مدیران گرامین-دانون نمیتوانند پیشبینی کنند که چه زمانی این کارخانه با ایجاد ارزش اضافی، هزینه سرمایهگذاری اولیه را جبران خواهد کرد.
اولین قیمت هر فنجان ماست با وزن ۸۰ گرم، ۵ تاکا بود. اما وقتی هزینه تولید بالا رفت، وزن فنجان به ۶۰ گرم کاهش و قیمت آن به ۶ تاکا افزایش یافت. اما هنوز هم فروش آن بسیار کم بود. در سال ۲۰۰۶، فقط ۱۲۷ تن ماست (۶ درصد هدف تعیین شده) فروخته شد. در سال ۲۰۰۹ فروش تا ۷۰۷ تن افزایش پیدا کرد و دلیل آن فروش ماست به مناطق شهری بود (هامبرگ، ۲۰۱۲، ۱۴۲) که یعنی گرامین دانون نتوانست مشتریان مدنظر خود یعنی کودکان فقیری را که از سوءتغذیه رنج میبردند، تامین کند.
هامبرگ تشخیص داد علت این موضوع آن بود که برای خانوادههای فقیر دهکده خیلی سخت بود که مبلغ ۶ یا ۷ تاکا برای خرید دسری مثل یک فنجان ماست هزینه کنند. میانگین حقوق این خانوادهها بین ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ تاکا در ماه یا ۶۶ تا ۱۶۶ تاکا در روز بود. اولویت اصلی آنها خرید غذاهای اصلی مثل برنج بود تا اینکه دسری مثل ماست بخرند. به گفته یکی از مدیران فروش و توزیع محلی گرامین-دانون «اگر آنها ۱۰ تاکا داشتند، به برنج، سبزیجات و اگر میتوانستند به خرید ماهی فکر میکردند» (هامبرگ، ۲۰۱۲، ۱۴۵).
پس آیا گرامین- دانون وضعیت زندگی فقیرترین اعضای جامعه را بهبود بخشید؟ با توجه به تحقیق هامبرگ، روشن است که گرامین-دانون نتوانسته است وضعیت معاش فروشندگان زن محلی، کارمندان محلی، کشاورزان و فروشندگان خرد را بهتر کند.
طبق این تحقیق، با اینکه برای بعضی از زنان این دهکده، فروش ماست که یک منبع درآمد اضافی محسوب میشد، اما وضعیت کلی معیشت آنها را بهتر نکرده بود. این درآمد بسیار کمتر از درآمد روزانه یک کارگر بود. آنها اگر میتوانستند ۵۰ فنجان ماست بفروشند، روزانه ۴۰ تاکا میگرفتند. اگر ششدهم تاکا کمیسیون فروش هر فنجان را اضافه کنیم، درآمد کلی فروشندگان زن به ۷۰ تاکا در روز میرسید که کمتر از درآمد روزانه یک کارگر یعنی ۱۵۰ تاکا در روز است. حتی زنانی که به بانک گرامین مقروض بودند، تمایلی برای فروش این محصول نداشتند، چون درآمد فروش برای پرداخت قروض هفتگی کافی نبود. تا سال ۲۰۱۰، بیش از ۶۰ درصد فروشندگان خانم از این کار سر باز زدند. بهرغم اینکه تعداد زنان دهکده ۶۵۵ اعلام شده بود، تعداد واقعی تنها ۱۷۵ نفر بود. حمل ۷۰ فنجان ماست در کیفهای دوشی (که وزنی حدود ۴ کیلوگرم دارند) در وضعیت آب و هوایی نامناسب، کار دشواری است. تمامی فروشندگان زن دچار مشکلات درد کمر یا زانو شدند. معمولا آنها مورد حملات کلامی اهالی فقیر دهکده قرار میگرفتند که نمیتوانستند «شوکتی دوی» بخرند. آنها فریاد میزدند «ما پول نداریم، از اینجا گم شوید» یا «چرا به این دهکده آمدهاید تا اشک بچههای ما را دربیاورید؟».
بهرغم درآمدهای بالاتر فروشندگان خانم از مادلا، آنها از اینکه استانداردهای زندگیشان از سال ۲۰۰۷ پیشرفت قابل توجهی نداشته گلهمند هستند.
«فکر میکردیم شاید بتوانیم استانداردهای معیشتی خود را از طریق این کار ارتقا دهیم، اما در واقعیت این اتفاق نمیافتد».
زن ۵۰ ساله دیگری پس از دو سال دیگر این کار را ادامه نداد، چون در وضعیت خانوادهاش بهبودی مشاهده نکرد.
همچون فروشندگان زن، کارکنانی که در تولید، مدیریت، بازاریابی و نظارت مشغول بودند، درآمد بسیار کمی داشتند. دستیاران فروش ۵ هزار تاکا معادل ۶۸.۳ دلار حقوق پایه به علاوه ۵۰۰ تاکا مزایا معادل ۶.۸ دلار در ماه دریافت میکردند. کارکنانی که در بخش تولید مشغول به کار شده بودند میگویند به این علت این شغل را قبول کردهاند که گزینه بهتری نداشتهاند. زنان کارمند نیز از تبعیض جنسیتی شکایت میکردند. کارکنان بخش تولید احساس میکنند که با درآمدهایی حدود ۴ هزار تاکا معادل (۵۴.۶۰ دلار) یا ۱۳۳ تاکا (معادل ۱.۸۲ دلار) در روز به اندازه زحمت خود مزد نمیگیرند.
بعضی از کارکنان زن پخش تولید حتی زیر خط فقر منطقه باقی ماندهاند. با اینکه یونس بر اهمیت حقوق منصفانه در کسبوکار اجتماعی تاکید میکند، مدیریت شرکت اعلام میکند که نمیتواند حقوق بیشتری پرداخت کند.
مزرعهداران خرد از گرامین دانون میانگین «نرخ بازار» از ۲۴ تا ۲۶ تاکا در هر لیتر (معادل ۰.۳۳ دلار تا ۰.۳۵ دلار) با توجه به غلظت و اسیدیته شیر دریافت میکنند. در حالی که سیستم سنجش قدیمی بر مبنای سیر (۹۰۰ میلی لیتر بوده است).
برای مثال، با نرخ بازار یعنی ۲۵ تاکا یک مزرعهدار ۱.۵ لیتر شیر به بازار محلی میفروشد و ۴۲ تاکا دریافت میکند، در حالی که کشاورزی که محصولات خود را در همان روز به گرامین دانون بفروشد، ۴ تاکا کمتر یعنی ۳۸ تاکا دریافت میکند.
طبق گفته مزرعهداران خرد، این تفاوت در سیستم اندازهگیری برای هر لیتر شیر که میفروشند ۲ تاکا معادل ۳ سنت ضرر میدهند.
هامبرگ محدودیتهای سرمایهگذاری گرامین-دانون به عنوان کسبوکار اجتماعی را چنین ارزیابی کرد:
عدم خدمترسانی به فقیرترین نیازمندان
عدم ثبات؛ این شرکت دائم درحال ضرر دادن است. شرکت چندملیتیای مثل دانون شاید بتواند از پس این نوع ضرر برآید، اما اگر این اتفاق برای یک کارآفرین اجتماعی بیفتد، بلافاصله از بین خواهد رفت.
محقق نشدن تمامی اهداف
غیرقابل اجرا بودن در کل کشور؛ با توجه به قابلیتهای اقتصادی، فنی و مدیریتی دانون ممکن است این شرکت در یک یا دو جا مفید باشد، اما پوششدهی کل کشور تاثیر محلی بهبود وضع تغذیه در مقیاس ملی خواهد داشت. سرکوب شدن تولیدکنندگان بالقوه ماست محلی که در صورت موفقیت گرامین- دانون فعالیت آنها ریسک بزرگی محسوب میشود. یافتههای هامبرگ در مورد معتبر بودن تئوری کسبوکار اجتماعی یونس به عنوان ابزاری برای کاهش فقر را میتوان اینطور خلاصه کرد:
اگر با سختگیری به موضوع نگاه کنیم، گرامین-دانون نتوانسته تئوری کسبوکار اجتماعی یونس را تا اینجا تصدیق کند. از مورد مطالعاتی ذکر شده، مشخص است که گرامین-دانون در کسبوکار اجتماعی یک شکست کامل محسوب میشود، چون نتوانسته است تا اینجا به اهداف خود برسد حتی پس از اینکه از حمایت مالی، فنی و بازاریابی منابع قدرتمند خارجی برخوردار شده است. با اینکه قرار نبود دانون سهام داشته باشد، با این حال رویکرد تولیدی و بازاریابی آن مثل سایر شرکتهای سودده بود. در یک بازار اقتصادی همه قیمتها باید رقابتی باشد و هزینه تولید و دستمزدها کنترل شود. اما با توجه به مبالغ زیادی که گرامین دانون صرف بازاریابی کرد، نتوانست محصولی با قیمت مناسب در اختیار فقرا قرار دهد.
قیمت اولیه به دلیل گران شدن مواد اولیه مثل شیر کم کم بالا رفت و حجم محصول هم به ناچار کاهش پیدا کرد. بهرغم اینکه هدف آن رساندن مواد مغذی به کودکان دچار سوءتغذیه بود، اما مجبور شد محصول خود را در مناطق شهری به فروش برساند، بنابراین هدف اجتماعی نهایی آن یعنی فراهم کردن مواد مغذی برای فقرا برآورده نشد. این شرکت حتی نتوانست طبق تئوری یونس به کارگران به اندازه دستمزد بازار پول پرداخت کند، پس فرقی نمیکند که سود به مصرف شخصی سرمایهگذار برسد یا در شرکت مجدد سرمایهگذاری شود. تا زمانی که شرکت سود ایجاد کند، کارگران استثمار میشوند و از نتایج کارشان محروماند. با وجود تمامی این موارد، باز هم یونس به شکست تئوری خود اعتراف نکرد، بلکه مشتاقانه اظهار داشت: «با اینکه کرامین-دانون در تاریخ کوتاهش بیش از حد پستی و بلندی داشت، اما این تجربه از هر چیز دیگری اعتقاد من به قدرت تحول آفرین و بالقوه کسبوکار اجتماعی را نه فقط در بنگلادش، بلکه در سراسر دنیا راسختر کرد (یونس، ۲۱۰، ۵۶). علت اصلی سوءتغذیه کودکان، فقر والدین است. در بنگلادش نمیتوان سوءتغذیه کودکان روستا را برطرف کرد مگر آنکه فقر در خانوادههای کشاورزان کاهش یابد و برای کم کردن فقر در خانوادههای کشاورزان، باید وضعیت زمینها را بهبود بخشیم، به خانوادههای فقیر زمین بدهیم، موارد مورد نیاز آنها را ارزانتر کنیم، برای محصولات کشاورزی قیمت مناسب تعریف کنیم و در زمان مورد نیاز به آنها یارانه دهیم. اکنون فقر در جایی کم نشده است مگر با اقدامات بجا و ضروری دولتها؛ کشورهای اروپایی که یونس آنها را «هوشمند» توصیف میکند باید نقش تاریخی خود را برای حل بحران شدید فقر ایفا کنند. افرادی مثل یونس از فقر یا سوءتغذیه در جهان سوم مثل بنگلادش صحبت میکنند ولی هرگز به نیاز برای ایجاد تغییرات ساختاری برای کاهش فقر یا مسئولیتهای تاریخی دولتها اشاره نمیکنند و با استراتژی بانک جهانی برای بازتولید فقر مخالفتی ندارند، زیرا اگر مخالفت داشته باشند در مرکز قدرت سرمایهداری و امپریالیسم جهانی با آنها همچون ناجی فقرا برخورد نخواهد شد و تجارت فقرشان شکست خواهد خورد.
کسبوکار اجتماعی چندملیتی
چرا بعضی از شرکتهای چندملیتی با علم به اینکه از این کار سودی کسب نخواهند کرد باز هم به سرمایهگذاری خود را علاقهمند نشان میدهند؟ آیا ایده یونس برای تغییر دنیا بدون تغییر دادن هیچ چیز را پذیرفتهاند یا انگیرههای دیگری دارند؟ برای اینکه از انگیزه اصلی شرکتهای چندملیتی با خبر شویم میتوانیم گزارش جیمز ملیک که در بی بی سی جهانیبا عنوان «استراتژی ماست دنون برای بنگلادش» منتشر شد رجوع کنیم:
دانون بیش از یک میلیارد دلار در سال ۲۰۰۸ سود کرده و انتظار دارد که این میزان امسال ۱۰ درصد افزایش یابد، بهرغم اینکه فروش آن در اروپا کم بوده، توجه این شرکت به جنوب آسیا جلب شد، اما برای موفقیت در آنجا باید یاد میگرفت چطور محصول خود را به مشتریان کمدرآمد که در روستاها زندگی میکنند، بفروشد. در بنگلادش، دانون با برخی از کارشناسان محلی برای ساخت کارخانه ماست مشارکت کرد با این تفاوت که پروفسور یونس آن را کسبوکار اجتماعی خواند. موضوع مسئولیت اجتماعی شرکت نیز مطرح بود. پس علت پشت پرده این سرمایهگذاری اجتماعی شرکتهای چندملیتی، پیادهسازی یک آزمایش تجاری استراتژیک با دادن برند اجتماعی به آن است. خطرات مرتبط برای شرکتهای چندملیتی هم بسیار کم است.
امانوئل مارچانت از مدیران دانون:
ساخت کارخانهای که ۱۰۰ مرتبه کوچکتر از کارخانه ما است بسیار کمخطرتر از وارد شدن به حیطهای جدید است و سهامداران ما دید بهتری پیدا میکنند. نه تنها برای دانون، در تمامی سرمایهگذاریهای یونس، کسبوکار اجتماعی به عنوان فعالیت تجاری مکمل، علاوه بر سود اصلی که از یک کسبوکار چندملیتی به دست میآید، انجام میشود. به مانند گرامین-دانون، گرامین –وئولا سرمایهگذاری تجاری برای فروش آب، هم یک فعالیت تجاری فرعی از شرکت چندملیتی وئولا واتر برای بالا بردن وجهه عمومی این شرکت بود. یونس علناً به این موضوع اعتراف کرده است:
در زمانه کمبود آب آشامیدنی، تغییرات آب و هوایی و نزاع در مورد جهانیسازی اقتصادی و خصوصیسازی ذخایر آب، ارائه محصول چالشهای اقتصادی و سیاسی برای وئولا ایجاد میکند، برای این شرکت ایفا کردن نقش مثبت در مسائل اجتماعی مربوط به آب اهمیت بیشتری دارد. آنتوئین فرورت مدیرعامل وئولا واتر مزیت کسبوکار اجتماعی را واضحتر توضیح میدهد:.
اما چون مردم نمیفهمند ما چه میکنیم گاهی مورد حمله رسانهها قرار میگیریم. این برای نیروهای ما دردناک است، کسانی که سخت کار میکنند تا خدمات خوبی به مردم ارائه کنند. آنها همه کار میکنند، از تولید ابزارهای جدید برای تصفیه آب گرفته تا تعمیرکردن شکاف لولهها حتی در روزهای تعطیل، پس زمانی که ما تعهد کردیم که یک کسبوکار اجتماعی در بنگلادش راه بیندازیم، کارکنان ما بسیار خوشحال شدند و نفس راحتی کشیدند. وئولاواتر و نیروهایش میخواهند نقش مثبتی در حل موضوعات اجتماعی در زمینه آب ایفا کنند و این فرصتی عالی برای این کار است.
نتیجهگیری
از تحلیل بالا در مورد مفهوم کسبوکار اجتماعی و مورد مطالعاتی شرکت مواد غذایی گرامین-دانون مشخص است که کسبوکار اجتماعی مثل سایر شرکتهای سودمحور در بازار عمل میکند. میتوان به این نکته اشاره کرد که قیمتگذاری محصولات تمامشده، جمعآوری مواد خام، تعیین دستمزد، بازاریابی محصولات در کسبوکار اجتماعی چندان تفاوتی با سایر شرکتهای سودمحور ندارد. از آنجایی که سرمایهگذاری برای کسبوکار اجتماعی اهمیت ویژهای دارد، سرمایهگذاران تلاش زیادی برای موفقت آن میکنند. در ضمن یونس حمایتهای مالی وسیعی از منابع خارجی مختلف دریافت میکند، اما هنوز هم نتوانسته دستمزد بازار را به کارگران ارائه دهد، چه برسد به اینکه وضعیت کلی معاش جامعه محلی را بهبود بخشد. کسبوکار اجتماعی به استثمار کارگران ادامه میدهد، در حالی که این کسبوکار را به عنوان یک تحول بزرگ برای حل مشکلات اجتماعی برندسازی میکند. اهمیت محبوبیت کسبوکار اجتماعی برای شرکتها در این نکته است.
یونس در سخنرانی خود در سازمان غیرانتفاعی «اتحاد جهانی برای بهبود تغذیه» تاثیر گرامین-دانون در سلامت اهالی محلی را اینطور مطرح کرد: «این فقط یک شرکت کوچک است، اما پیام مهمی دارد». فرانک ریبورد مدیرعامل گروه دانون هم اضافه کرد: «ما وقتی پول
در میآوریم میتوانیم کارهای خوبی نیز انجام دهیم. من واقعا معتقدم آینده یه تواناییها برای کشف و اختراع مدلهای جدید کسبوکار و انواع جدید شرکتهای تجاری وابسته است» (کلی، ۲۰۰۹).
زمانی که چهره کورپوریشنها افشا و زمانی که خطر این سیستم بر زندگی انسان و محیطزیست روشن میشود و سوال در مورد تغییر سیستم سرمایهداری جهانی هر روز اهمیت بیشتری پیدا میکند، آنگاه نه فقط یونس بلکه هر ذینفع دیگری در این سیستم، احساس میکنند که باید برند دیگری برای سیستم موجود تعریف کنند و باید نام این سیستم را تغییر دهند. همه آنها یک هدف دارند، پنهان کردن انگیزه سودآوری در پوشش اهداف اجتماعی و همزمان باز کردن کانالهای جدید سرمایهگذاری؛ یونس موفق شده این مفهوم را برای مقاصد جهانی فرموله کند. برای همین است یونس اینقدر در میان اربابان سرمایهداری جهانی محبوب است. اگر پروژههای کسبوکار اجتماعی در زمینه بهداشت، آموزش، سلامت، تغذیه و ... را بررسی کنیم به یک الگوی واحد میرسیم، تمام این این سرمایهگذاریهای تجاری در بخشهای خدمات اجتماعی که وظایف دولتها بودهاند صورت گرفته است. به نام کسبوکار اجتماعی یونس حقوق مردم را تجاری سازی میکند. به عبارت دیگر کسبوکار اجتماعی کانال جدیدی در قلمرو رفاه و خدمات با تجاری کردن آن باز میکند و همینطور برای شرکتهای نهچندان خوشنام بینالمللی با الصاق برچسب «اجتماعی» برندسازی میکند.