بی توجهی نظام آموزشی به افزایش مهارتهای ارتباطی
چرا آمار طلاق در بین تحصیلکردگان افزایش یافته است؟


بالا رفتن آگاهیهای جامعه این سؤال را در ذهن ایجاد میکند با وجودی که آگاهی زنان و مردان بالا رفته چرا مسائل اجتماعی مانند طلاق ابعاد گستردهتری یافته است. به بیان روشنتر چرا آگاهی ایجاد شده، باعث نشده که زن و مرد بتوانند در کنار یکدیگر زندگی را به پیش ببرند و از هم جدا میشوند و گاه حتی میتوان گفت موضوع حادتر میشود و مسئله طلاق بین زنان و مردان تحصیلکرده رو به افزایش است.واقعیت آن است که آگاهی نقش اساسی در رابطه زن و مرد دارد. اما باید در نوع این آگاهی تردید داشت. اغلب آگاهیهای ما یکدست شده و بدون رجوع به حل مسئله است. افراد اغلب درباره موارد و مسائل مختلف زیاد میدانند اما کاری برای تغییر آنها نمیکنند. معنی این حرف این است که ما آگاهیهایی داریم که به بهبود زندگی ما منجر نمیشود. بنابراین وقتی ارتباط آنها مخدوش میشود، آگاهی شکل نمیگیرد و در وضعیت اجتماعی که همه چیز ضد ساختن است،
بحران طلاق، معلول نبود امنیت
چرا بین زنان و مردان تحصیلکرده طلاق بیشتر است؟ موضوع رابطه بین آگاهی و زندگی آدمها است. به این موضوع از چند جنبه میتوان پرداخت. میتوان آگاهیها را زیر سؤال برد و گفت آگاهیها کاذب هستند و یا به نهادمندی آگاهی حمله برد که آگاهیهای ناراست منتقل میکنند و... به نظر من موضوع را میتوان از دو حیطه بحث کرد: اینکه کارکرد آگاهیهای امروزین ما چیست؟ امروزه آگاهیها بدست میآیند تا به ما موقعیت اجتماعی جدید بدهند. اما لزوماً ربطی به زندگی ما ندارند. حیطه دوم این است که آگاهیها ربطی با جهان ما ندارد. ما به محض اینکه آگاهی به دست میآوریم ارتبامان را با جامعه از دست میدهیم. اساساً برای ما کسب دانش برای ایزوله کردن و جداسازی و انزوا است.
به همین دلیل، افراد تحصیلکرده بیشتر طلاق میگیرند چون افراد تحصیلکرده آگاهیهایی به دست آوردهاند که ربطی به ساختن رابطه بین فردی آنها ندارد. نوعی آگاهی که کمک کند تا بتوانند نسبت خود و جنسیت خود را با دیگری و جنسیت دیگری بفهمند در این میان غایب است.
به علاوه بین دو نفر ارتباط به عنوان اصل و جوهر وجود یک جامعه کوچک وجود ندارد. وقتی ارتباط به عنوان بنیان با هم بودن و ساختن وجود ندارد جدایی اتفاق میافتد. در زندگی دو نفر همه امور دارد ضد اجتماع عمل میکند.
طلاق، یک بحران
اما چه چیز از طلاق در جامعه ما یک بحران میسازد؟ در کشوری مانند بلژیک که بیشترین میزان طلاق را دارد، طلاق به اندازه جامعه ما بحران نیست. مسئلهای که با آن رو هستیم، «طلاق» نیست بلکه سلسله عواملی است که این مسئله را به «بحران» تبدیل میکند. وقتی قواعد پیوندها و جداییهای افراد مشخص است، جداییها هزینههای سنگین بر افراد تحمیل نمیکند، پس از جدایی افراد احساس ناامنی عاطفی - اجتماعی نمیکنند، پس از وقوع آن از افراد حمایت میشود و... از طلاق یک بحران ساخته نمیشود.باید توجه کرد که کجا یک پدیده به بحران تبدیل میشود. تبدیل شدن یک پدیده به بحران فقط مربوط به کمیت و وقوع تعداد موارد پدیده نیست. مکانیزمهای کیفیتری در این زمینه نقش آفرینی میکنند.زمانی که در سطح فردی و اجتماعی امنیتها از بین میرود، افراد در فرایند طلاق هزینههای سنگین فردی و اجتماعی میپردازند، در نتیجه بحران سربر میکشد. موضوع جالب هم این است که با همه ناامنیهای فردی - اجتماعی و عدم قطعیت و ناامنی که برای افراد پس از طلاق وجود دارد، با نوعی خودکشی افراد به استقبال طلاق میروند. آنها از مناسباتی که میتوانست ساخته شود خارج میشوند. این نقطه جایی است که دو فرد در نبود امید به ساختن، چاره راه را ترک میدان میدانند و هیچ تلاشی برای ساختن میدان رابطه نمیکنند.
در مناسبات سنتی، سازوکارهایی مانند حمایت خانواده، آبرو و ... مانع گسسته شدن پیوندها میشد اما مروز آن عوامل نیز از دست رفته است. امروز دختران مثل مادران نسل گذشته رفتار نمیکنند چراکه وضعیت جامعه آنچنان تغییر کرده که ساختار عمومی جامعه دیگر مادران صبور تربیت نمیکند که با نادیده گرفتن آزادیهای فردی خود و دلخوشیهای کوچک، بحرانها را تحمل کنند.
آگاهیهای نامرتبط با شرایط زیستی
آگاهیهای ما آن نوع آگاهی نیست که ارتباط معناداری با زیست ما داشته باشد. تصور اینکه یک انسان تحصیل کرده لزوماً انسان موفقی در عرصه زندگی اجتماعی و زناشویی است، تصور نادرستی است. ممکن است که آگاهیها سویههای مثبتی هم داشته باشد که حتماً دارد و در بسیاری موارد آگاهی مقاومت ایجاد میکند اما در بحث طلاق که موضوع مورد بحث ماست از همان آگاهیها برای ساختن رابطهها استفاده نمیشود. به علاوه وقتی بنیانهای اولیه ارتباط اجتماعی وجود ندارد بالطبع مشکلات بعدی نیز به وجود میآید.بنابراین زنجبرهای که منطقاً با ارتباط به وجود میآید و با شناخت و ساختن ادامه مییابد مخدوش میشود که طلاق و جدایی یکی از عوارض آن است.
جامعه ما در وضعیتی قرار گرفته که معنای ساختن از بین رفته است. سؤال جدی در مقابل تغییرات جامعه این است که آیا ما حاضریم در این جهان سراسر ترس و دلهره با یکدیگر بترسیم، بر مشکلات غلبه کنیم و رابطه را در کنار هم بسازیم؟